این تبهکار حرفهای که توسط پلیس مشهد دستگیر شده است، پس از پاسخ به سوالات تخصصی افسر تجسس درباره جرایم خود، تقویم تبهکاری هایش را به سالهای گذشته ورق زد و در بیان سرگذشتش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی گفت: پدرم کارگری بازنشسته بود و اوضاع مالی خوبی نداشتیم و زندگی خانواده ۶ نفره ما به سختی سپری میشد. با وجود این من ارتباط صمیمانهای با پدرم نداشتم و مدام با هم مشاجره میکردیم.
به همین خاطر هم درس و مدرسه را درمقطع راهنمایی رها کردم تا از غرولندهای پدرم رهایی یابم که همواره در برابر تقاضای من برای پول تو جیبی، فریاد میزد: «از کجا بیاورم؟! ندارم!»
خلاصه برای آن که روی پاهای خودم بایستم و مستقل باشم به دنبال حرفه جوشکاری رفتم، اما هیچ وقت نتوانستم به آرزوهایم دست یابم و حسرت چیزهایی را که از دوران کودکی نداشتم، از یاد ببرم به گونهای که خرید یک دستگاه موتورسیکلت، برایم رویای بزرگی بود و با درآمد ۵ میلیون تومانی ماهانه هم نمیتوانستم به آرزوهایم برسم!
به همین دلیل زمانی که موتورسیکلتهای پارک شده در ابتدای خیابان آزادشهر را دیدم وسوسههای شیطانی به سراغم آمدم. آن جا بود که موتورسیکلت کهنهای را که قفل و زنجیر درستی نداشت، برای اولین بار سرقت کردم و مدتی با آن به محل کارم میرفتم تا این که نیروهای انتظامی مرا به اتهام سرقت دستگیر کردند.
بعد از آزادی دوباره به تبهکاری هایم ادامه دادم چرا که تصور میکردم این بار با تجربهای که به دست آورده ام، اشتباه نمیکنم و در چنگ پلیس گرفتار نمیشوم. این بود که شبانه وارد یک منزل شدم و موتورسیکلت دیگری را ربودم.
از آن روز به بعد به گوشی قاپی رو آوردم، چون احتمال میدادم نیروهای انتظامی نتوانند مرا سوار بر موتورسیکلت سرقتی شناسایی کنند، اما هیچ گاه آرامش روحی و روانی نداشتم و دلهره دستگیری رهایم نمیکرد.
حالا دیگر گویی سرقت برایم عادی شده بود و کاری جز دستبرد به اموال مردم نداشتم! در حالی سرقتهای زیادی با موتورسیکلت انجام دادم که همه پلهای پشت سرم را خراب کرده بودم و نزد هیچ کس اعتبار و ارزشی نداشتم و حتی نزدیکانم به من اعتماد نمیکردند تا این که روزی دو دستگاه گوشی تلفن را به یکی از تعمیرگاههای گوشی تلفن همراه بردم و ازاو خواستم تا شماره سریالهای آنها را تغییر دهد، اما نفهمیدم چگونه عوامل تجسس کلانتری نجفی مرا تحت نظر گرفته بودند که وقتی برای دریافت گوشیها وارد تعمیرگاه شدم ناگهان دست بندهای قانون را بر دستانم حلقه زدند و مرا دستگیر کردند. آنها پس از انتقال من به کلانتری، مستنداتی از سرقت هایم را روی میز گذاشتند که با دیدن آنها چارهای جز اعتراف ندیدم و ...
تحقیقات بیشتر درباره جرایم احتمالی دیگر این تبهکار حرفهای با دستورهای ویژه سرهنگ مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی مشهد) در دایره تجسس ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان