۳۰ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۰
بازدید:۱۱۷۵۵
صد آنلاین | دختر نوجوان برای فرار از زورگویی‌های مادرش در دام دوستان ناباب گرفتار شد.
کد خبر : ۷۱۵۹۳
 
 

به گزارش صد آنلاین ،  به نقل از روزنامه ایران، ترنم زیبای مهر مادری را هیچ وقت در این ۱۶ سال حس نکردم… تنها چیزی که از مادرم در گوشه ذهنم مانده زورگویی، دستور و محدودیت بود… دیگر از دستورهایش خسته شده بودم و تاب چشم گفتن را نداشتم. خانه محلی شده بود برای حکومت نظامی مادرم… به دنبال آغوش مهر مادری بودم که مرا و رؤیاهایم را بفهمد….

 

 

 

 


این جملات دختر ۱۶ساله‌ای است که برای فرار از زورگویی‌های مادرش در دام دوستان ناباب گرفتار شده و سایه سرنوشت سیاه روی سرش افتاده است.

در ابتدای ورود و در هنگام معرفی خود دائماً خمیازه می‌کشید و خود را به بی‌تفاوتی کامل زده بود که با چشم‌غره‌های مادر کمی خود را جمع و جور کرد.

ولی باز هم سعی داشت با رفتارهایش این بی‌تفاوتی و نارضایتی از آمدن به مشاوره را در حرکاتش نشان دهد.

بنابراین مادر شروع به صحبت کرد؛ دختر من 3 ماه پیش حدود 8 روز از خانه فرار کرد و با پیگیری‌های آگاهی در محله‌ای دور از محل سکونتمان در یک خانه فساد پیدا شد.

از آن روز به بعد اجازه رفتن به مدرسه و داشتن موبایل را به او نداده‌ام. او از اعتماد من و پدرش سوء‌استفاده کرد و آبروی ما را برد.

ما خانواده آبرومندی هستیم. شوهرم 25 سال در یک کارخانه ریسندگی کار کرد و پول حلال آورد. نمی‌دانم این بچه چرا این کار را با ما کرد.

گلایه‌های دختر 16 ساله

بعد از حرف‌های این مادر، از آنجایی که دختر نوجوان به‌خاطر حضور مادرش نگرانی در چهره‌اش موج می‌زد، از مادر خواسته شد دخترش را تنها بگذارد.

نگین نفس راحتی کشید و با صدای لرزان گفت: وقتی که کلاس ششم بودم، در مدرسه با دختری به نام سمیرا دوست بودم که آن موقع او کلاس نهم بود.

پدر و مادر سمیرا از هم جدا شده بودند و او با عمه و مادربزرگش زندگی می‌کرد. او همان موقع با پسری دوست بود و گاهی سیگار می‌کشید و مادرم که این موضوع را می‌دانست، حرف زدن با او را قدغن کرده بود ولی ما، همچنان دور از چشم مادرم با هم دوست بودیم.

این دختر آهی کشید و ادامه داد: سال که تمام شد، سمیرا از آن مدرسه رفت و ما دیگر همدیگر را ندیدیم. چند ماه پیش از طریق اینستاگرام دوباره همدیگر را پیدا کردیم و بسیار مشتاق بودیم که همدیگر را ببینیم؛ مخصوصاً که او می‌گفت خانه‌ای در محله… اجاره کرده و یک پراید هم دارد. من خیلی تعجب کردم که او ماشین دارد و خیلی دوست داشتم هر طوری شده او را ببینم.

چندین بار با هم قرار گذاشتیم ولی من نتوانستم سر قرار بروم چون مادرم خیلی سختگیر بود و من می‌ترسیدم او بفهمد. تا اینکه مادرم عمل جراحی کرد و من کارهای بیرون از خانه را بر عهده گرفتم. یک روز بعد از اینکه برادرم را به مدرسه بردم، دیگر خودم به مدرسه نرفتم. با سمیرا (که از روز قبل هماهنگ کرده بودیم) آمد؛ درست می‌گفت یک ماشین پراید هم داشت و خودش رانندگی می‌کرد.

اول رفتیم از دکه سیگارفروشی سیگار خرید و به من هم تعارف کرد. گفتم سیگار نمی‌کشم و تا ظهر همینطور می‌گشتیم و خوش می‌گذراندیم.

ساعت رفتن به خانه بود ولی من هنوز با سمیرا بودم. دوست نداشتم برگردم چون از مادرم می‌ترسیدم. این بود که به توصیه سمیرا به خانه او رفتم و موبایلم را هم خاموش کردم.

آن شب سمیرا البته به گفته خودش به افتخار من یک پارتی کوچولو گرفت و دوستانش را که یک پسر و دو دختر بودند، دعوت کرد.

بساط مشروب و گل هم بر پا بود. هر آنچه می‌دیدم، برایم تازگی داشت ولی ته دلم خیلی آشوب بود. احساس دوگانه‌ای داشتم؛ هم برای خانواده‌ام دلم تنگ شده بود و هم خوشحال بودم که در چنین فضایی تنها هستم.

احساساتم را به سمیرا گفتم. او هم گفت بهتر است دیگر خانه نروم و از خاطرات خودش برایم گفت و کمی آرام شدم.

با خودم گفتم چه بهتر، بدون آقا بالا سر با سمیرا زندگی می‌کنم.

شب بعد سمیرا و دوستانش با هم گل کشیدند و به بهانه خریدن آب‌میوه همگی بیرون رفتند و فقط من ماندم و میلاد!

میلاد پسری 24 ساله بود و از شب قبل خیلی تو نخ من بود.

وقتی که همه رفتند، به من گل داد که بکشم. من که تا به حال حتی سیگار هم نکشیده بودم، حالم بد شد و میلاد با مهربانی زیاد کمک کرد که حالم بهتر شود و همان شب در حالی که من اوضاع روانی خوبی نداشتم، به من تجاوز کرد…

حدود 12 شب به بعد سمیرا و بقیه آمدند و من با گریه ماجرا را به او گفتم. او هم خیلی خونسرد گفت، حالا مگه چی شده ما با هم دوستیم و باید راحت باشیم… 5 روز بعد هم به همین منوال گذشت تا اینکه پلیس آگاهی با شکایت والدینم محل اختفای ما را پیدا کردند. در بازجویی‌ها به آنها نگفتم که مورد تجاوز قرار گرفته‌ام. چند روز پیش به مادرم گفتم که خیلی عصبانی شد و مرا بشدت کتک زد. از رفتارهای مادرم خسته شده‌ام. از طرفی از بلایی که سرم آمده هم عصبانی هستم. دلم می‌خواست آغوش مادرم را داشتم تا بتوانم این درد عظیم را تحمل کنم.

نظر کارشناسی

سحر بوجارزاده، مشاور و مددکار:

نگین در خانواده‌ای با سبک فرزندپروری مستبدانه یا سختگیرانه رشد کرده است. مادرسالاری و پدر در حاشیه است. کنترلگری حاکم بر خانواده از سوی مادر، باعث فاصله ارتباطی نوجوان و مادر شده است، به گونه‌ای که نوجوان را از فضای خانواده گریزان کرده است. نوجوان دچار خلأ عاطفی شدیدی است. در اتفاق افتاده، نگین به علت تجاوز دچار ptsd شده است که به علت فضای سرد و تهدید‌آمیز خانواده نادیده گرفته شده است که می‌تواند در درازمدت مشکلات حادتری را رقم بزند. دستور و فرمان دادن به فرزندان تا زمانی قابلیت اجرا دارد که فرزندان فضای گرم خانه را لمس کنند.

صرف دستور خانه سرد است و دختر و پسر برای رهایی از این حس کلافه‌کننده سراغ کسانی خواهند رفت که در ظاهر به آنها مهربانی می‌کنند و در دل سعی در فریب آنها دارند. آغوش مهربان والدین بویژه مادر در خانه یک امر مهم و ضروری است. تا وقتی که فرزندان این حس را تجربه کنند، هیچ‌گاه به افراد غریبه پناه نخواهند برد. عشق‌ورزی درست به فرزندان را والدین باید بیاموزند. باید پدر و مادر‌ها این مهم را بیاموزند چرا که در فضای بیرون خانه، هستند افرادی که با این ترفند درصدد فریب فرزندان شما هستند.

منبع: روزنامه ایران

 
 
 
 
 
 
4561/ل
اشتراک گذاری:
ارسال نظر
تازه‌ها
پربیننده‌ها پربحث‌ها