به گزارش صد آنلاین به نقل از همشهری؛ اواسط بهار سال1402، گرجیبانو 68ساله تصمیم گرفت برای چند هفتهای به خانه ییلاقیاش در عنبران استان اردبیل برود. او وسایل را جمع کرد و بعد از خداحافظی با فرزندانش از تهران راهی عنبران شد. اما فقط چند روز از رفتن او گذشته بود که حادثهای هولناک رخ داد.
شهرام عبدلی، یکی از پسران گرجیبانو میگوید: اردیبهشتماه 2سال پیش، مادرم طبق هر سال به عنبران رفت. چند روزی از رفتنش نگذشته بود که خالهام که برای دیدنش از تهران به عنبران رفته بود، تماس گرفت و خبر هولناکی به ما داد. او گفت وقتی به عنبران و خانه مادرم رسیده او را درحالیکه از دنیا رفته در خانه پیدا کرده است.او ادامه میدهد: من باورم نمیشد که مادرم فوت کرده باشد؛ چون موقع رفتن در سلامت کامل بود. اما آنچه باعث شد بیشتر به ماجرا مشکوک شوم، حرف خالهام بود. او به من گفت که جسد مادرم را در حالی پیدا کرده که النگوهای طلایش در دستانش نبود.
بهدنبال مرگ بانوی 68ساله و ازآنجاکه در ابتدا مرگ وی طبیعی بهنظر میرسید، فرزندانش راهی عنبران شدند و با مشورت بزرگان فامیل درنهایت تصمیم گرفتند جسد این زن را به خاک بسپارند؛ تصمیمی که بهگفته پسر گرجیبانو اشتباه بود و میتوانست اسرار مرگ مادرشان را برای همیشه به گور ببرد.
او ادامه میدهد: بعد از خاکسپاری تصمیم گرفتم هرطور شده راز النگوهای گمشده مادرم را کشف کنم. ابتدا حدس زدم که شاید مادرم طلاهایش را برای انجام کاری فروخته است. با بقیه برادرها و خواهرهایم تصمیم گرفتیم به طلافروشیهای شهر برویم و ببینیم مادرم النگوهایش را به چهکسی و برای چه کاری فروخته است.وی ادامه میدهد: یک روز صبح راهی نخستین طلافروشی که در نزدیکی خانه مادرم بود، شدیم. صاحبش هنوز نیامده بود. منتظر ماندیم تا برسد. وقتی طلافروش رسید و مغازه را باز کرد، درباره النگوهای مادرم از او پرسوجو کردیم. نشانیهایش را دادیم و آنجا بود که متوجه رازی مخوف شدیم.
مرد طلافروش به فرزندان گرجیبانو گفت که 2روز پیش یک زن و مرد برای فروش النگوها به مغازهاش آمدهاند و گفتهاند که کاغذ خرید طلاها را مدتهاست گم کردهاند. او نیز حرفشان را باور کرده و طلا را از آنها خریده بود. اما این زن و شوهر آنقدر عجله داشتند که بعد از فروش طلاها کارتبانکیشان را که پول طلاها به آن واریز شده بود، در طلافروشی جا گذاشته و رفته بودند.
همه شواهد از این حکایت داشت که زن 68ساله قربانی دزدان شده است. فرزندانش ماجرا را به پلیس اطلاع دادند و بهاینترتیب تحقیقات در این پرونده شروع شد.پسر مقتول میگوید: وقتی پلیس وارد ماجرا شد، با هماهنگی با مرد طلافروش از او خواست که با این زوج تماس بگیرد و به آنها خبر دهد که کارت بانکیشان در مغازه جا مانده است. بهاینترتیب وقتی آنها آمدند، پلیس هردو را دستگیر کرد.زن جوان در بازجوییها به قتل گرجیبانو اعتراف کرد و گفت: شرایط اقتصادی ما بد بود. یک روز که به خانه گرجیبانو رفته بودم النگوهایش را دیدم و وسوسه شدم. بنابراین در پایان یکی از روزها به بهانهای به خانهاش رفتم و در یک فرصت مناسب او را خفه کردم و النگوهایش را دزدیدم. بهسرعت به خانه رفتم و همسرم را در جریان قرار دادم. فردای آن روز برای فروش النگوها اقدام کردیم و به طلافروشی رفتیم. بعد از فروش طلاها کارت بانکیام را در طلافروشی جا گذاشتم و همین مسئله باعث شد که راز من فاش شود.
مدتی بعد جلسه محاکمه این زن به اتهام قتل عمد در دادگاه کیفری اردبیل آغاز شد. 8فرزند گرجیبانو برای متهم درخواست قصاص کردند و او با حکم قضات به قصاص محکوم شد. هرچند متهمبهقتل به رأی دادگاه اعتراض کرد، اما این رأی در دیوان عالی کشور تأیید و شمارش معکوس برای اجرای حکم قصاص آغاز شد. با گذشت 2سال که متهم در زندان به سر میبرد، هیأت جهادی و بخشایش واحد صلحوسازش دادسرا، کارکنان زندان مرکزی اردبیل، امام جمعه اهل تسنن عنبران و بزرگان معتمد این منطقه بارها برای گرفتن رضایت از اولیای دم اقدام کردند؛ اما تلاش هیچیک راه به جایی نبرد. چرا که فرزندان مقتول میگفتند که مادرشان بیرحمانه به قتل رسیده و قاتل باید به سزای عملش برسد. در این شرایط، زن محکومبهقصاص که ناامید شده بود، برای قصاص آماده میشد.
زن محکومبهمرگ از روز قبل با خانوادهاش آخرین دیدار را انجام داده و به قرنطینه زندان منتقل شده بود. سحرگاه آن روز درحالیکه همه مقدمات برای اجرای حکم آماده بود، مأموران او را پای چوبه دار منتقل کردند. زمان زیادی تا اجرای حکم و بستهشدن پرونده نمانده بود؛ اما در آن لحظات نیز مسئولان اجرای حکم برای جلب رضایت اولیای دم تلاش میکردند. بعد از انجام تشریفات طنابدار به گردن قاتل انداخته شد. قاتل با بدنی لرزان در آستانه مرگ قرار گرفت؛ اما در آخرین لحظات اولیای دم که مطمئن شده بودند او تنبیه شده است، از قصاص گذشتند و قاتل مادرشان را بخشیدند.