چند سال پیش فیلمی پخش شد که درباره عملیات "آرگو" در بحبوحه سال های اولیه انقلاب ایران و در پی تسخیر سفارت امریکا در تهران بود. آن فیلم ماحصل یک اتفاق واقعی بود که برای شش دیپلمات امریکایی در ایران روی داد. در ادامه جزئیات این واقعه را می خوانید:
والتر: خوش آمدید به قسمت دوم گزارش ماموریت ما در عملیات آرگو – ماموریت مخفی سیا برای نجات شش شهروند آمریکایی که پس از انقلاب ایران در سال 1979 در این کشور به دردسر افتادند و سازمان سیا، آنها را در پوشش یک گروه فیلم سازی از ایران خارج کرد.
دی: در این پادکست، گزارشی لحظه به لحظه از این عملیات را با حضور برنت، یکی از اعضای کادر تاریخنگاران داخلی سیا و راب، مدیر موزهی این سازمان ارائه میدهیم.
والتر: ما همچنین شما را با جنبه ای از این عملیات آشنا می کنیم که تاکنون به شکل عمومی اعلام نشده است. در فیلم آرگو که برنده جایزهی اکادمی هم شد، بن افلک نقش متخصص تغییر هویت مامور واقعی سیا، یعنی تونی مندز را بازی میکند. کسی که ماموریت را برنامهریزی و به تنهایی وارد ایران میشود تا آن را اجرا کند. اما در واقعیت، یک مامور دیگر از سیا با او همراه شد که او نیز خود را در این تلاش برای بازگرداندن شش آمریکایی به خطر انداخت.
دی: مامور دوم اد جانسون بود، یک متخصص سیا در خارجکردن افراد؛ کسی که در بیرون آوردن پنهانی افراد از مکانهای خطرناک سال ها تجربه دارد. اد چند سال پیش در یک برنامه مرور مستند این رویداد در سیا شرکت کرد و برای اولین بار ما بخشهایی از صدای ضبط شده او را به شما ارائه میدهیم تا درباره این عملیات از زبان خودش بشنوید.
والتر: این ماجرا چندین زاویهی مختلف دارد. یکی از آنها هالیوود است. با همکاری خبرهی مشهور چهره پردازی و جلوه های ویژه یعنی جان چمبرز که در این عملیات نقش داشت، تونی یک استودیوی ساختگی تولید فیلم ایجاد و یک سناریو را انتخاب میکند و سپس او به همراه "اد" ادعا میکنند که در ایران به دنبال یک مکان مناسب برای ساخت فیلم Argo هستند.
دی: یک زاویه دیگر هم کاناداست. شش آمریکایی، کارمندان دولت ایالات متحده هستند که موفق شدهاند از اسارت در امان بمانند. اکنون، آنها توسط دیپلماتهای کانادایی پناه داده شدهاند – سفیر کانادا، کن تیلور و همسرش و دیگر پرسنل سفارت – همگی خودشان را به نمایندگی از همسایگان جنوبی شان در معرض ریسک بسیار بزرگی قرار میدهند. با همکاری بینظیر کانادا، سیا این ماموریت را انجام میدهد.
والتر: در واقع، تونی و اد پاسپورتهای اصیل کانادایی را به لطف پارلمان کانادا تامین کردهاند. آنها این پاسپورتها را با اطلاعاتی سازگار با داستان پوششی خود پر کردهاند و این پاسپورتها را به ایران بردهاند تا با آمریکاییهای مخفیشده دیدار کنند و به آنها بیاموزند که چگونه نقش شخصیتهای یک تیم فیلمبرداری را تقلید کنند تا بتوان تمام گروه را از کشور خارج کرد.
دی: تونی و اد از یک نقشه محلی تهران برای رسیدن به آنچه فکر میکردند سفارت کاناداست استفاده کردند؛ چرا که اگر دستگیر می شدند، یک نقشهی رسمی دولت ایالات متحده، آنها را افشا می کرد. اما بعد از رسیدن به محل مورد نظر، روشن شد که به مکان اشتباهی رسیدهاند و به جای سفارت کانادا، خود را در سفارت سوئد میبینند که مستقیماً روبروی سفارت ایالات متحده در تهران قرار دارد.
والتر: در همان لحظه، انقلابیون مسلح ایرانی، آمریکاییهای دیگر را در هماوردی ای که توجه تمام دنیا را به خود جلب کرده، نگهداری می کنند.
برنت: و اینگونه آنها به نزد نگهبان امنیتی ای میروند که در لایه بیرونی دفاعی سفارت سوئد کار میکند و سعی میکنند با او به زبان انگلیسی صحبت کنند، و سعی میکنند با او به زبان فرانسوی صحبت کنند، و سعی میکنند با او به زبان آلمانی صحبت کنند، اما او هیچ یک از این زبانها را نمیفهمد. آنها تلاش میکنند که از او مسیر را بپرسند. در حین صحبت با این مرد، یکی از آن انقلابیهای جوان با یک ریش انبوه – که در ایران آن زمان نماد آن بود که شما یک انقلابی هستید – و با کاپشن نظامی که کاملا او را شبیه یک گروگانگیر کرده بود از آن سوی خیابان میآید و در گفت وگوی کوتاه آنان مداخله می کند. تونی در کتابش این حادثه را به عنوان لحظهای پرتنش توصیف کرده است.
اد: این پسر از سفارت آمد در حالی که همه تظاهرات کنندگان هم آنجا بودند و خیلی هم ساکت بودند چون ماشینهای فیلمبرداری هنوز نیامده بودند و چراغ دوربین ها روشن نشده بود، پس همان جا نشسته بودند. این پسر آمد و گفت: "مشکل چیه؟ مشکل چیه؟ مشکل چیه؟"
برنت: و او شروع به توبیخ نگهبان میکند. نگهبان ایرانی سفارت سوئد. و آنها مطمئن نیستند که او چه میگوید. سپس او به سمت آنها میچرخد و از آنها میپرسد: "شما کی هستید و اینجا چه کار دارید؟" و من فکر میکنم او این سوال را به زبان آلمانی می پرسد، حالا اد آلمانی صحبت میکند.
اد: به عبارت دقیقتر، او یک سال در آلمان دانشجو بود، بنابراین من با او به زبان آلمانی صحبت کردم و کمی گپ زدیم.
برنت: پس اد شروع به گفتوگو با او به زبان آلمانی کرد و به او توضیح داد که آنها کانادایی هستند و دنبال سفارت کانادا می گردند، در همان لحظه رفتار این پسر بسیار دوستانه میشود.
اد: آهان، شما میخواهید به سفارت کانادا بروید. او یک آدرس را روی یک برگ کاغذ مینویسد و تاکسی را صدا میزند و آدرس را به راننده تاکسی میدهد.
برنت: او به آنها نشان میدهد که سفارت کانادا کجاست، آدرس را روی یک برگ کاغذ مینویسد، تاکسی را صدا میزند. تاکسی میآید. او برگ کاغذ را به راننده تاکسی میدهد و به راننده تاکسی توضیح میدهد که لطفاً این افراد را به سفارت کانادا ببر. اد و تونی سعی کردند به او به خاطر کمکی که کرده بود، پولی بدهند اما او از قبول آن خودداری کرد.
برنت: و میدانید، همه چیز بسیار مودبانه و صمیمانه بود. حتی تونی در کتابش نوشته که آدم خوبی بوده که به او کمک کرده و طعنه عجیب ماجرا این است که او به احتمال زیاد در گروگانگیری آمریکایی ها دخالت داشته است.
اد: من باید از ایرانیها سپاسگزاری کنم که ما را به محل درست رساندند...
برنت: بنابراین وقتی به سفارت کانادا میرسند، با سفیر دیدار میکنند. او میداند که آنها میآیند. به او گفته شده که آنها میآیند، و بنابراین با سفیر و رئیس امنیتی او دیدار میکنند و شروع به بحث درباره مراحل بعدی عملیات میکنند. سفیر سپس آنها را به خانهاش میبرد که مهمانها در آنجا مخفی هستند.
والتر: عجیب! چطور شش آمریکایی، که به آنها مهمانهای خانه میگویند، در همه این مدت در آنجا ماندند؟ آیا این نگرانی وجود نداشت که مکان آنها تحت نظر باشد یا اینکه نیروهای ایرانی متوجه شده باشند که اینها در گروه بزرگتر آمریکاییها که در دیگر نقطه شهر به گروگان گرفته شدهاند، غایب هستند؟
برنت: بله، یک هلیکوپتر نظامی بر فراز محل زندگی سفیر کانادا که مهمانهای خانه در آنجا بودند، پرواز کرد و این امر موجب ایجاد نگرانی افراد شد. اما بیشترین مشکلی که داشتند، این نبود که افرادی بودند که به همه اتاق ها سرکشی می کردند. بزرگترین مشکل این بود که وقتی نمی توانند بیرون بروند، کلافه نشوند و حالت طبیعی خود را از دست ندهند. آنها نمی دانستند که ماموران ایرانی چقدر به آنها نزدیک هستند؟ آیا دنبال ما هستند؟ حتی نمیدانستند که آیا از فرارشان خبری درز کرده یا نه. در فیلم آرگو، تصویری از اسناد رشته شده سفارت و افرادی که آنها را بازسازی میکنند، نشان داده می شود و این واقعیت دارد. واقعاً این اتفاق افتاد. اما ما شواهد تاریخی ای نداریم که نشان دهد آنها این اسناد را تا زمانی که مفقود بودن شش دیپلمات مشخص شد، بازسازی کرده باشند. من فکر نمیکنم که این موضوع واقعیت داشته باشد، بنابراین ما واقعاً نمیدانیم که آیا آنها جستجوی فعالی در این زمینه داشتند یا نه. ممکن است چنین اتفاقی رخ داده باشد، اما فکر میکنم که بی خبری، دشوارترین بخش ماجرا برای مهمانهای خانه بود، اینکه مجبور بودند در داخل بمانند.
دی: خب، آمریکاییها در امان هستند، اما شاید وقتی تونی و اد با آنها دیدار میکنند، کمی کلافه باشند. پس چگونه این گفت وگوها پیش میرود؟
برنت: آنها شروع به برگزاری یک جلسه توجیهی میکنند و شش آمریکایی را در جریان میگذارند که چه برنامهای دارند، احتمالاً در عین تعجب و نومیدی برخی از آنها، هرچند خیلی زود همه به جز یک نفر این ایده را پسندیدند که این کار، شدنی است.
برنت: تونی در یکی از کتابهای خود در این باره صحبت کرده است. اینکه وقتی قرار است یک داستان پوششی برای افرادی ببافید که هیچ فرصتی برای آمادهسازی واقعی نداشتهاند، باید این کار را طوری انجام دهید که آنان بتوانند به راحتی تصور کنند که چگونه به نظر میرسند و چگونه عمل میکنند و امثال آن. همچنین همه هالیوود را می شناسند. بنابراین ایده این بود که فقط طوری عمل کنید که انگار واقعا از هالیوود هستید و اگر به آن فکر کنید، کار خیلی سختی نیست...
والتر: چگونه آنها این شش کارمند وزارت امور خارجه را به یک تیم فیلمبرداری تبدیل می کنند؟ بازهم کارشناس موزه سیآیای با ماست، راب بایر.
راب: آنها علاوه بر لوازم معمول یک گروه فیلمبردار، به چیزی نیاز داشتند که ما آن را کیسهی اقلام مینامیم. ایده این است که کیسهی اقلام شما و چیزهایی که با خود دارید، باید سازگار با هویت و دلیل حضور شما در یک مکان باشد. بنابراین وقتی آنها از فرودگاه وارد می شوند، باید متن فیلمنامه را با خود داشته باشند. آنها نیاز دارند لوگوی شرکت تولید استودیو شش در همه جا باشد. آنها میخواهند کیفی با نوشته استودیو شش داشته باشند که اسکریپت را حمل میکند. تمام اینها بخشی از پسزمینهای است که این عملیات خروج را در حین انجام آن مشروعیت و اعتبار می دهد.
برنت: بنابراین، آنها هویتهای هالیوودی خود را، زندگینامههای جعلیشان را برای 24 یا 48 ساعتی که تا زمان پرواز داشتند، مطالعه و خود را برای آن آماده میکردند.
دی: پس اجازه دهید به سخنان اد گوش کنیم که درباره این جنبه خاص عملیات نظر دهد.
اد: این نمونه ای بود از اینکه چگونه افسران فنی باید افراد مبتدی را برای انجام کار خاصی آماده سازند. ما در اغلب موارد با افراد حرفهای ویژه اطلاعات جاسوسی کار میکردیم، کسانی که کمابیش به انجام این کارها آشنا بودند. اما در اینجا باید با شش فرد مبتدی کار می کردیم، افرادی که آموزش ندیده بودند تا به مقامات محلی دروغ بگویند. آنها آموزش ندیده بودند که زیر پوشش و مرموز باشند. آنها برای کار در وزارت امور خارجه آموزش دیده بودند. بزرگترین کاری که فکر میکنم ما انجام دادیم، این بود که آنها را متقاعد کنیم که میتوانید این کار را انجام دهید.
والتر: پس آیا تمام شش آمریکایی در این لحظه با این ایده موافق هستند؟
برنت: یکی از آنها بسیار بدگمان بود. تونی مِندز در کتاب خود در این باره صحبت می کند که مقداری زمان برد تا این آخرین نفر هم متقاعد شود.
دی: چارچوب و محدوده زمانی و مهلت انجام عملیات در این مرحله چیست؟
برنت: آنها در یک روز جمعه وارد میشوند و سپس صبح روز دوشنبه پرواز میکنند.
دی: بنابراین تلاش برای متقاعد کردن همه و آماده کردن آنها بسیار سریع بود.
برنت: بله. آنها شب قبل از رفتن، شام و نوشیدنی مفصلی صرف می کنند و سپس افراد را واقعاً مورد آزمون قرار میدهند. یک نفر وظیفهاش این است که نقش کاراکتر بد را ایفا کند و سوالات دشواری میپرسد مثل یک مقام اداری در فرودگاه. آنها واقعاً آنها را شب قبل از رفتن کمی تحت فشار قرار میدهند تا آنها را آماده کنند.
دی: پس اینجا مهمانها برای نقشهای هالیوودی خود آماده میشوند. تونی و اد در این مرحله چه کار میکنند؟
برنت: پس از دیدار با مهمانها، روز بعد به سفارت کانادا باز میگردند. اد و تونی در واقع در دفتر سفیر کار میکنند. تونی دفتر سفیر را وصف میکند و کمی خندهدار است. او میگوید که او یک مرد بسیار غیرمعمول بوده و یک میز معمولی هم نداشت. یک میز شیشه ای گرد بزرگ که سر آن می نشست. سفیر میگوید، اینجا، شما میتوانید از این میز استفاده کنید. پس آنها کار خود را آغاز میکنند. خوب، کار آنها شامل گذاشتن نشانههای جعلی و پنهان و غیره بر روی آن برگههای کوچک زردی است که از فرودگاه گرفته بودند تا به نظر آید که مهمانها در زمان هایی متفاوت به عنوان اعضای این تیم فیلمبرداری وارد شدهاند. آنها کارهای اصلاح نهایی را روی گذرنامههای خود انجام میدهند که از کیسه دیپلماتیک از اتاوا رسیده بود. تمام کارهایی که این افراد در آن ماهر بودند.
دی: بنابراین، بیایید به گفتار اد گوش فرا دهیم و از او در مورد چالشهای آخرین لحظهای که با آنها مواجه شدند وقتی که در حال کار کردن روی جزئیات این اسناد جعلی اصیل بودند، بشنویم.
اد: وقتی که به تهران رسیدیم، من چند نمونه از آن برگههای زرد را برداشتم چون ما باید برای هر گذرنامه یکی داشته باشیم و این برگهها بلند بودند. پس وقتی این برگهها را پر میکردم، کار دشواری بود و فکر میکنم که برای چهار یا پنج تا از آنها اشتباه کردم. پس گفتم: "آیا ممکن است به فرودگاه برگردید و برگه های بیشتری بیاورید؟" و کاناداییها به سرعت به فرودگاه رفتند.
والتر: و این لحظه در واقعیت، صحنهای است که در تابلویی که در قسمت اول اشاره کردیم و در یک سالن اینجا در مقر سیا نصب شده، نمایش داده میشود؛ تونی و افسر دوم ناشناخته سابق سیا، در میزی در تهران نشستهاند و آمادهسازیهای نهایی را برای بازگرداندن این شش آمریکایی به وطنشان انجام میدهند.
میتوانید کمی در مورد این تابلو خاص و تاریخچهاش صحبت کنید؟
راب: این یک تابلوی منحصر به فرد است چرا که توسط یک افسر واقعی سیا، خانم دبورا از بخش علم و فناوری، که همان اداره ای است که تونی و اد هم در آن کار میکردند، نقاشی شده است. همچنین این اولین خانمی است که یک تابلو را در گالری هنر جاسوسی نقاشی کرده است. دبورا واقعاً کار فوقالعادهای انجام داده است. این تابلو واقعاً تفاوت میان تاریکی و روشنایی در ماموریت آنها را نشان میدهد. میتوانید ببینید که در واقعیت، نور روی اد و تونی است، زیرا آنها دارند کاری را انجام میدهند که برای موفقیت این ماموریت نیاز است و اطراف آنها را نوعی تاریکی گرفته است. بنابراین این نوری است در تاریکی و نجات افراد از آن تاریکی، تم زیرین این تابلو است... اما این فقط ارتباطهای واقعی را نشان میدهد که در سیا بین گذشته و حال وجود دارد. نکته واقعاً جالب درباره این تابلو این است که نشان میدهد که اد و تونی کاری انجام میدهند که افراد بسیار اندکی در جهان قادر به انجام آن هستند. همچنین نشان میدهد که مهارتهای مختلفی که در سیا داریم؛ یک روز میتوانید تبدیل به یک متخصص و تهیهکننده ماهر استودیوی شش Studio Six شوید، و روز بعد، یک گذرنامه کانادایی را تغییر دهید تا کارکنان وزارت امور خارجه آمریکا، ناگهان به شهروند کانادایی تبدیل شوند تا آنها را از تهران خارج کنید.
دی: پس آنها زمان کوتاهی داشتند از وقتی که در تهران فرود آمدند تا اکنون که باید خارج شوند. صبح آن روز شرایط چگونه بود؟
برنت: اینجا در سفارتخانه، ماجرای جالبی جریان دارد. سفارت کانادا قصد داشت از ونهای سفارتخانه استفاده کند تا همه را یکجا به فرودگاه ببرند، چون نگران بودند که اگر از تاکسی یا خودروهای مشابه استفاده کنند، ممکن است آنها ناخواسته از هم جدا بیفتند یا مشکلی پیش بیاید. بنابراین میخواستند همه در یک گروه حرکت کنند، پس از ونهای سفارتخانه استفاده کردند و واقعاً دلیل خوبی برای انجام این کار داشتند. دلیل این کار این بود که کاناداییها واقعاً یک پیام به کانادا فرستادند، با منظور کردن این احتمال که ایرانیها آن را شنود میکنند یا راهی برای مسدود کردن پیام های آنها دارند. در این پیام نوشته بود: یک گروه هالیوودی متشکل از شماری اتباع کانادا در تهران هستند و ما به آنها پیشنهاد دادهایم که وقت آن رسیده که از کشور خارج شوند. از آنجا که ممکن است در حال حاضر شرایط امن نباشد ما ونهای سفارتخانه را به آنها برای رفتن به فرودگاه پیشنهاد دادهایم. و این دلیل اصلی آنها برای انجام این کار بود. بنابراین آنها را به فرودگاه بردند. به فرودگاه رسیدند و ایده این بود که تونی و اد در حین عبور گروه از مراحل فرودگاه در همان نزدیکی باشند. تونی طوری رفتار میکرد که بخشی از گروه است. اما اد به عنوان یک مراقب نظارت می کرد تا مطمئن شود که همه چیز خوب پیش میرود. او کارهایی انجام میداد مانند پاداش دادن به افرادی که کیفها را حمل میکردند و موارد مشابه. اما همچنین حواسش به امنیت محیط و موارد مشابه هم بود. صبح خیلی زود بود که به فرودگاه رسیدند، تقریباً هیچ کسی در آن اطراف نبود. فرودگاه خیلی آرام بود و این هم بخشی از طراحی بود. آنها پروازی را انتخاب کردند که صبح خیلی زود، کارهای خروج را انجام دهند تا بتوانند هر چه بیشتر از شرایط و جریان معمول فرودگاه دوری کنند. تونی توصیف می کند که شماری از پاسداران انقلاب، آنجا بودند که با حالتی خواب آلود در آن اطراف با تفنگ هایشان نشسته بودند.
اد: خوش اقبالی ما این بود که بخش کنترل گذرنامه های ایران، بطور کامل آشفته و بی نظم بود. البته شاید اینها تیم ب بودند و چه بسا ماموران حرفه ای که در ساعات بعدی سر کار می آمدند، سختگیر تر می بودند. واقعیت این است که داستان پوششی این عملیات بسیار خوب بود و مقام های امنیتی و گمرگ و امثال آن به راحتی دستگیرشان نمی شد. این نقشه هم که یک ساعت خلوت با احتمال عبور آسانتر انتخاب شد، جواب داد. به این ترتیب به سالن انتظار پرواز میرسند.
والتر: آیا ما هیچ درکی از حس و حال مهمانان در این لحظات داریم و اینکه آنها در این لحظات حساس چگونه رفتار می کنند؟
برنت: تونی در کتابش به جزئیاتی در اینجا اشاره کرده است. یکی از مهمانان، که سعی میکند ظاهر بیتفاوتی داشته باشد، یک روزنامه ایرانی را که به زبان فارسی است، میخواند. به نظر میآید که یک لحظه متوجه می شود که باید این کار را رها کند چون واضح است که او می تواند فارسی بخواند، بنابراین آن را کنار میگذارد. سپس مورد دیگری وجود دارد که یکی از مهمانان به گرمی لبخند میزند و دیگری به وی نگاهی می اندازد تا به او بفهماند که این رفتار خود را تمام کند. سپس در واقع کمی تنش افزایش مییابد چرا که درست زمانی که باید برای سوار شدن به هواپیما بروند، تنها چند دقیقه قبل از زمان سوارکردن مسافران، اعلام می شود که پرواز تاخیر دارد. این تاخیر به دلایل مکانیکی است. البته یک طرح ب هم برای چنین احتمالی در نظر گرفته شده بود. برنامه جایگزین این بود که در واقع یک طرف تماس در تهران داشتند که می توانست در صورت طولانی شدن تاخیر، همه آنها را به یک هواپیمای دیگر منتقل کند. اما این طرف تماس در فرودگاه، پرس و جو کرد و از طریق رابط خود به ما اطلاع داد که نه، این فقط یک مشکل کوچک است و چیز مهمی نیست. بهتر است فقط منتظر بمانید تا اینکه برای انتقال به یک هواپیمای دیگر، توجه بیشتری را به خود جلب کنید.
والتر: حالا لحظه سرنوشت فرا رسیده است. تونی، اد، و شش آمریکایی آماده برای لحظه تعیین کننده خود هستند: عبور از گیت امنیت مرزی ایران. اد در مصاحبهاش در مورد این که چقدر در این لحظات میتوانید آشفته باشید صحبت کرده است.
اد: اگر به هر دلیلی یک مقام یا یک مسوول گمرک یا هر کس دیگری از ظاهر شما خوشش نیاید یا روز بدی داشته و بگوید خوب، برو فعلا آنجا بشین. و بعد از پنج دقیقه، این شخص معمولی عصبی تر شود، آن وقت مسائل بسیار بسیار پیچیده میشوند.
دی: اما ارزیابی اد از شش کارمند وزارت امور خارجه که او و تونی آنها را راهنمایی کردهاند تا در نقش اعضای یک گروه سینمایی نقش بازی کنند، همچنان بیاشکال بود.
اد: باورنکردنی، باورنکردنی. آنها اعتماد به نفس داشتند و خوشحال و سرزنده بودند. حتی در فرودگاه هم همینطور بود. یکی از آنها دلنگران بود که آیا این نقشه، شدنی هست یا نه و دیگران او را متقاعد کردند. حتی زمانی که اعلام تاخیر در پرواز، احتمال انتقال به یک پرواز دیگر را مطرح کرد، بازهم این افراد همچنان آرام و خونسرد بودند و هیچ کس چندان آشفته نبود. وقتی از سالن انتظار حرکت میکردیم، یک بار دیگر هم یک کنترل امنیتی وجود داشت. به طور کلی، بررسیای روی بدن انجام میشد و چند نفر از جوانان ایرانی بودند که مردم را در حین عبور از کنترل امنیتی بازبینی میکردند. یکی از اعضای شش نفره، که نقش او در طراحی به عنوان کارگردان بود در حال تماشا کردن مردمی بود که در حین بازرسی بدنی بودند. وقتی نوبت او شد، به ما پشت کرد و گفت: "من منتظر این بودم." و همه خندیدند...
والتر: و آنها به آخرین بازرسی می رسند...
دی: و از آن هم عبور می کنند و بدون مشکلی وارد هواپیما می شوند.
راب: یکی از نکات مورد علاقهام در مورد آرگو این است که هنگامی که آنها در حال سوار شدن به هواپیمای آزادی بودند، باب اندرز، یکی از شش کارمند وزارت امور خارجه، به تونی مندز گفت: «خدایا، تو واقعا به همه چیز فکر کردی.» و تونی فورا گفت: "درباره چه چیزی صحبت میکنی؟"
اد: از پلههای هواپیما بالا میرویم. بسیاری از این هواپیماها نامشان در کنارشان نقاشی شده است. مثلاً "روح غرب"، که پان آمریکن از این نوع نامگذاری استفاده میکرد. هواپیمای سوئیسی هم نام شهری در سوئیس را برای خودش انتخاب کرده بود.
راب: آنها به هواپیمایی سوئیسی سوار میشوند که نام شهری در سوئیس را نشان میدهد: ARGAU
برنت: حالا تلفظ آن طور دیگری است. اما یک نام بود.
اد: اما من تلفظ آن را دیدم: ARGAU خدای من چطور ممکن است!! ما به هواپیما وارد شدیم و نشستیم. و بعد از یک چند لحظه روزنامه Herald Tribune را برداشتم تا جدول آن را حل کنم. یکی از کلمات مورد سوالش این بود: همراهان جیسون؟... جیسون و آرگوناتها.
برنت: و این سوال واقعا در جدول کلمات بود. او به شوخی گفت: «من نمیدانستم که سیا انقدر خوب است که ما بتوانیم چنین کارهایی را بکنیم. (منظور آماده کردن جدول کلمات روزنامه هرالد تریبیون)
والتر: روشن بگویم که هیچ یک از افسران سیا آنقدر وقت آزاد اضافی ندارند که جدول کلمات متقاطع درست کنند.
برنت: درست است. اینها فقط تصادف هایی باورنکردنی بودند.
دی: منظورم این است که اگر به سرنوشت باور داشته باشید، نمونه ای بهتر از این نیست.
برنت: فقط تصادف هایی باورنکردنی.
والتر: پس آنها موفق میشوند. هر عضو گروه نقش مشخص خود را ایفا میکند، از تونی و اد تا شش کارمند وزارت امور خارجه که قرار است از ایران خارج شوند.
اد: همه این اقدامها موفقیتآمیز بودند. اما در هر لحظه ممکن است مشکلاتی پیش بیاید و تمام نقشهها و برنامهها به هم بریزد. در این عملیات، همه عالی عمل کردند.
والتر: چه اتفاقی برای سفیر کانادا، همسرش و کارکنان ایشان افتاد؟
برنت: آنها هم همان روزی که مهمانها رفتند، از ایران خارج شدند. آنها چند ساعت بعد با پرواز دیگری از ایران رفتند چرا که پیش بینی می شد که با آشکار شدن آنچه رخ داده، ممکن است چه شرایطی پیش بیاید.
دی: پس کانادا در سراسر ایالات متحده یک ستایش گسترده که شایسته اش بود، دریافت کرد. اما در مورد نقش سیا، سال ها محرمانه باقی ماند، درست است؟
برنت: زمانی که این اتفاق رخ داد، تنها حدود 24 ساعت بعد یک خبرنگار کانادایی خبردار شد که این اتفاق رخ داده و توافق کرد که فعلا آن را منتشر نکند. بنابراین زمانی که این واقعه رخ داد و در خبرها منتشر شد، موضوع مهمی بود. مردم پلاکاردهای تشکر از کانادا را در سرتاسر ایالات متحده آویخته بودند و در همه روزنامهها آمد که کانادا عمل قهرمانانه ای انجام داده بود اما این تمام داستان نبود.
والتر: اما در درون دیوارهای اینجا در لنگلی، نقش تونی و اد در برگرداندن این شش آمریکایی به خانه فاش نشد.
دی: جان چمبرز، جادوگر چهره پرداز هالیوود نیز به خاطر نقشی که در ممکن شدن این عملیات داشت، یک مدال از سیا دریافت کرد.
والتر: این تنها عملیاتی بود که مدیر کل وقت سی آی ای یعنی جرج تنت، تصمیم گرفت که از حالت طبقه بندی خارج شود تا به شکلی سیر این کار را در معرض آگاهی عموم قرار گیرد. اما تونی و اد در طول دوران کاریشان بسیاری عملیاتهای دیگری را نیز انجام دادند که از طبقه بندی خارج نشدند.
برنت: پس میتوان گفت که عملیاتهایی که همه به آنها پی بردهاند، غالباً آنهایی هستند که ناکام مانده اند، اینها عملیاتهایی هستند که در اخبار منتشر میشوند. اما اگر عملیاتی موفق باشد، میخواهیم درک کنیم که چگونه موفق شده و بنابراین درباره آن صحبت نمیکنیم. آنها را برای مدتی حداقل طبق قانون محرمانه نگه میداریم. اما در این مورد، فکر میکنم تاحدودی دلیل افشایش این بود که با تغییرات بزرگی که در فناوری روی داده، اجرای این نوع عملیات هم تغییر کرده و ... چندان نگرانی ای در مورد افشای روش آن وجود نداشت.
دی: در نهایت، همه گروگانهای بازمانده در ایران آزاد شدند.
والتر: اما حداقل برای دی و من، این داستان دارای یک فصل آخر دیگر است. ما فرصت دیدن اد را در بازگشت اخیرش به مقر سیا داشتیم و نگاه و احساسش در مورد این عملیات – بیش از چهار دهه بعد – با هر دو ما همراه شد.
دی: او این عملیات را "کاری که یک بار در عمر انجام می شود" توصیف کرد. اما گفت که در آن زمان، روز بعد به عملیات دیگری پرداخت همانطور که همه افرادی که در اینجا کار می کنند، همین گونه هستند.
منبع: لانگلی فایلز