به گزارش صد آنلاین ، آمار ازدواج و طلاق و ولادت، موید ارتباط مولفههای موثر بر رضایتمندی یا ناامیدی مردم است. این آمار که بهطور منظم در سامانه ثبت احوال و مرکز آمار ثبت میشود و قابل دستکاری و انکار نیست، برونداد وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشور است. در این 10 سالی که گذشت و در فاصله سال 1392 تا پایان 1401 ، اعداد رسمی حکایت از کاهش 33.9 درصدی آمار ازدواج ، کاهش 26.9 درصدی آمار ولادت و افزایش 21.1 درصدی آمار طلاق دارد ؛ ارقامی که به بنبست رسیدن همه دوراندیشیها برای جوانی «ایران» را منعکس می کند.
در این 10 سال، ملت ایران در سه نوبت و در آستانه سه دوره انتخابات ریاستجمهوری، شنونده شعارها و وعدهها درباره اصلاحات ساختاری در نظام کشورداری و تغییرات بنیادین بودند و شعاردهندگان، هر بار قول دادهاند که سیاستهای «قبلیها» را اصلاح کنند و روشهایی در پیش بگیرند که نتیجه آن در «سفره و زندگی مردم» قابل رویت باشد. در این 10 سال و بعد از این همه شعار، نتیجه آشکاری که ملت در سفرهاش میبیند، نه بهبود اوضاع زندگی دهکهای آسیبپذیر و فرودست است و نه افزایش رضایت و امید در جامعه.
ملت، قیمت روی سطل ماست و صفرهای رو به افزایش قیمت گوشت و تخممرغ را میبیند، ملت این را میبیند که پدرهای زیادی هستند که قبح جیب خالی، مدتهاست که برایشان فرو ریخته، ملت، کوچ اجباری آدمهای آبرومند از مناطق مرکزی و جنوب شهر به حاشیههای خارج از حریم نقشههای شهری به دلیل ناتوانی از پرداخت اجارهها را میبیند و پسرک 14 ساله و 12 سالهای را میبیند که تا پاسی از شب، در واگنهای مترو راه میرود و دفترچه و بیسکویت و جوراب به مردم میفروشد به جای اینکه پشت نیمکت مدرسه نشسته باشد و ساعتهای کودکیاش را روی زمین خاکی و پای دلشوره گل زدن به دروازه حریف تلف کند.
نتیجه آشکار همه وعدههایی که در این 10 سال، دولتمردان روی تابلوهای انتخاباتی و تبلیغاتیشان نوشتند و ملت، خواند و دید و شنید، به همین اعداد رسمی و ثبت شده در سامانه ثبت احوال ختم شده است؛ کاهش ازدواج، افزایش طلاق، کاهش ولادت که تعبیر سرخوردگی جمعیت جوان کشور از تصمیم به تشکیل خانواده و ادامه زندگی مشترک و «والد شدن» است و در چنین اوضاعی، مشوقهای رنگ باختهای مثل «وام ازدواج و تسهیلات فرزندآوری» که تامین منابعش، روسای بانکها را به زانو درآورده و پرداخت قسطهایش، همسرها و شوهرها و پدرها و مادرهای از کار بیکار شده و اجیر شده با مزد ساعتی و مزد روزانه را به تکاپوی شغل سوم و چهارم واداشته هم، دیگر چشمی را خیره و نفسی را حبس نمیکند وقتی خط فقر 15 میلیون تومانی و 30 میلیون تومانی و نرخ تورم 46 درصدی و 48 درصدی، باعث شرمندگی هیچ مقام و مسوولی نمیشود.
بر مبنای نتایج سرشماری سال 1395، تعداد افراد بالای 65 سال حدود 6 درصد و تعداد جمعیت بالای 60 سال، حدود 9 درصد جمعیت کشور بوده و سالمندی جمعیت زمانی محقق میشود که حداقل یک پنجم جمعیت کشور، افراد بالای 65 سال باشند که آمارها نشان میدهد ما هنوز با این میزان کلی فاصله داریم و شاید حتی تا یک نسل هم پدیده سالمندی جمعیت ایران محقق نشود. اتفاق نگرانکننده این سالها، شیب تند سقوط نرخ ازدواج و باروری در دهه اخیر است. با توجه به اینکه طول عمر جمعیت ایران طی 4 دهه اخیر به حدود 75 سال افزایش یافته، کاهش همزمان نرخ ازدواج و باروری، آهنگ پیری جمعیت را تشدید خواهد کرد.
حرکت جمعیت به سمت سالمندی بسیار کند است و شاید 30 سال طول بکشد تا ضریب سالمندی جمعیت ایران به 20 درصد برسد. امروز در بسیاری از کشورهای اروپایی و آسیایی از جمله انگلیس، ایتالیا، آلمان، فرانسه و ژاپن، تعداد جمعیت سالمند بالای 30 درصد است و به همین دلیل در این کشورها سیاستهای جذب مهاجر اتخاذ شده تا تعادلی در بازار کار و اقتصاد و جمعیت کشور برقرار شود.
طبق گزارشهایی که بررسی کردهام، در دهه اخیر، در فاصله سال 1390 تا 1400 آمار ازدواج حدود 35 درصد کاهش داشته. به موازات کاهش نرخ ازدواج در این دهه، میزان کلی فرزندآوری که پیش از سال 1357، به ازای هر زن در سن باروری 6.2 نوزاد بوده، در فاصله سالهای 1390 تا 1400 به کمتر از 1.8 نوزاد رسیده در حالی که برای تجدید نسل یک کشور لازم است نرخ کلی باروری 2.1 نوزاد به ازای هر زن در سن باروری باشد اما گزارشها نشان میدهد که در دهه اخیر با افت حدود 20 الی 30 درصدی در باروری مواجه شدهایم.
البته ازدواج و باروری، متغیرهای مستقل نیستند و ریشه کاهش نرخ ازدواج و باروری را باید در ناکارآمدی و نابسامانیهای اقتصادی و تورم افسار گسیخته در کشور جستوجو کرد. امروز تشکیل خانواده بسیار هزینه بر است و بخش عمدهای از جوانان کشور که منابع انسانی محسوب میشوند، توان تامین این هزینه را ندارند چون بازار کار و ایجاد اشتغال در وضعیت بسیار نامناسبی قرار گرفته است. شاید امروز نرخ بیکاری آشکار از 11 یا 12 درصد تجاوز نکند اما نرخ بیکاری پنهان در کشور ما بیش از 20 درصد است.
افزایش مشاغلی همچون خدمات خردهپایی و دستفروشی، موید نرخ بالای بیکاری پنهان است. خدمات خردهپایی و دستفروشی فاقد بازده اقتصادی است و امروز با رشد این مشاغل کاذب مواجهیم در حالی که در دهههای قبل، سرمایهها برای ایجاد بنگاههای تولیدی و کارخانهها و کارگاههای صنعتی صرف میشد. کارخانه و کارگاه صنعتی، اشتغال زایی و بازدهی اقتصادی را تضمین میکند.
در دهه اخیر، به دلیل رشد بیرویه اقتصاد دلالی و سرمایهداری دلالی به جای سرمایه داری ملی، دیگر از صرف سرمایه برای ایجاد کارخانه خبری نیست و شاهد تحلیل بنگاههای اقتصادی هستیم. مصداق بارز این وضعیت هم تعطیلی صنایع نساجی است و حتی بنگاهها و کارخانههای تولید مواد غذایی هم، به تعدیل نیروی کار متوسل شدهاند چون بازده اقتصادی شان را از دست دادهاند.
علاوه بر همه اینها، نیروی انسانی هم، چه در بخش اقتصاد و چه در متن جامعه، دچار فرسایش شدید شده و به این مجموعه باید فرسایش شدید منابع اکولوژیک را هم اضافه کنیم در حالی که منابع اکولوژیک شامل آب و خاک و جنگل و مرتع و تالاب و آب دریا و دریاچههاو سرمایه انسانی، دو عامل حیات یک جامعه است.
اما امروز، سرمایه انسانی به دلیل اشتغال ناقص و ناتوانی از دسترسی به مشاغل پایدار، در حال فرار و مهاجرت است چون دولت قادر به حفظ و جذب سرمایه انسانی نیست و نتوانسته از توان و بازدهی نیروی مولد برای ایجاد ثروت استفاده کند. تمام این عواملی که برشمردم، موانع شکلگیری ازدواج و تشکیل خانواده است.
کاملا صحیح است. تعدادی از جوانانی که در کشور میمانند، مجبور به کار در مشاغل غیر تخصصی میشوند. امروز تعدادی از فارغالتحصیلان رشته پزشکی به جای طبابت، بساز و بفروش شدهاند چون بازدهی سرمایه در صنعت ساختمان بیشتر است و شاهدیم که طی 30 سال اخیر، تمام سرمایهها به جای اینکه برای ایجاد کارخانه و بنگاه اقتصادی صرف شود به سمت خرید و فروش ملک و ساخت و ساز رفته چون بازده سرمایه در بخش ساخت و ساز خیلی بالاست و بازگشت سرمایه هم در این بخش بسیار سریع است.
شما وقتی در ساخت و ساز سرمایهگذاری میکنید، غیر از سود انبوهی که نصیب تان میشود، حداکثر ظرف سه سال سرمایه اولیه را دوباره در جیب تان میگذارید ولی یک کارخانه باید 50 سال و 100 سال کار کند. البته شرایط اسفبار بازار کار، فقط گریبان کشور ما را نگرفته بلکه سرمایه انسانی در کل خاورمیانه دچار فرسایش شدید شده و پیامد منفی و مخرب این فرسایش، حتما روابط اجتماعی و روابط خانوادگی را تحت تاثیر قرار میدهد.
ادعای دولت صحیح است اما بیکاری پنهان که نرخ بالای 20 درصد و شاید 25 درصد دارد باعث فرسایش سرمایه انسانی و مهاجرت نیروی کار شده.
بله درآمد دارد ولی این درآمد به توسعه یا افزایش تولید ناخالص ملی کمک نمیکند.
خیر. درآمد از محل شغل کاذب و بیکاری پنهان، منجر به ازدواج و تشکیل خانواده نمیشود چون کاهش نرخ ازدواج و کاهش نرخ باروری در دهه اخیر، هم متوجه دلایل اقتصادی و هم متوجه دلایل فرهنگی است. فردی که میخواهد ازدواج کند و تشکیل خانواده بدهد، باید درآمد ثابت داشته باشد؛ درآمد ثابتی که انتظارات یک زوج برای تامین مسکن، خوراک، پوشاک و سایر نیازهای اساسی را پاسخگو باشد. با شرایط امروز جامعه ایران، پاسخ به این نیازها ممکن نیست. امروز میانگین دریافتی ماهانه مزد بگیران جامعه، از رقم 12 یا 13 میلیون تومان بیشتر نیست در حالی که حداقل هزینه ماهانه یک خانواده سه نفره 20 میلیون تومان است.
در جامعه ایران، امنیت شغلی دیگر وجود ندارد چون قوانین کار و اشتغال را برهم زدیم.
بله چون کارگری که با قرارداد موقت مشغول به کار است، احساس تعلق به کارگاه و کارخانه نخواهد داشت.
پیامد این اتفاقات، ناامیدی نیروی کار است. وقتی امنیت شغلی، هم در بخش دولتی و هم در بخش خصوصی به خطر میافتد، نمیتوانید از کارگر انتظار داشته باشید که تمام توش و توان و خرد و اندیشهاش را بر کار متمرکز کند. من گزارشهایی درباره کارشکنی و اخلال کارگران به دلیل فقدان احساس تعلق به محیط کار دریافت کردهام.
راه مقابله با این وضع، تعدیل نیروی کار نیست، بلکه لازم است کارفرمایان، 20 درصد از سود خالص تولید را به صورت سهام به کارگر بدهند تا حس تعلق و وابستگی در کارگر تقویت شود و بداند که هر چه بیشتر و بهتر کار کند، نفع بیشتری نصیبش خواهد شد و کیفیت زندگیاش بهبود مییابد. متاسفانه این راهکار در این سه دهه هیچگاه اجرا نشد چون یک قشر تازه به دوران رسیده حریص و صاحب قدرت، بازار کار و اقتصاد و سیاست را در دست گرفت.
من این قشر را به عنوان دلال میشناسم که به جای کسب سود از طریق توسعه و رونق بخشیدن به تولید داخل، از طریق واردات به منفعت رسیدهاند. به همین دلیل میگویم امروز سرمایه داری دلالی جای سرمایهداری ملی را گرفته است. سری به گمرکات کشور بزنید تا ببینید که محمولههای وارداتی چه سود صددرصد خالصی به جیب قشر دلالها سرازیر میکند.
مضاف بر اینکه هر گروه از واردات هم در انحصار یک باند خاص است و مثل تراست و کارتلها، روابط و ضوابط خاص خود را دارد و غیر و غریبه هم اجازه ورود به این باندها ندارد. این شرایط به افت بازدهی تولید منجر شده و امروز، بازدهی تولید در پایینترین سطح در طول 4 دهه اخیر قرار دارد و افت بازدهی تولید، یکی از عوامل افزایش ناامنی در جامعه است. مجموع این شرایط را کنار هم بگذارید؛ گسترش فقر و فساد و تباهی و بیکاری و فقدان امنیت اجتماعی. با چنین شرایطی نباید انتظار افزایش نرخ ازدواج و باروری داشته باشیم.
خشکسالی، یکی از دلایل بحران آب است اما دلیل مهمتر، بهرهبرداریهای بیرویه، مفرط، مخرب و فرساینده از منابع آبی در این 4 دهه است. تعداد چاههای غیرمجاز در کشور، از ده هزار فقره هم بیشتر است. در این 4 دهه، اراضی کنار تالابها را زیر کشت بردیم و امروز اغلب تالابهای کشور در حال مرگ هستند. تمام سفرههای آب زیرزمینی را غارت کردیم. حدود 600 سفره آب زیرزمینی در کشور داریم که 400 تا از اینها در معرض فنا قرار گرفتهاند. آبهای ساحلی کشور آلوده است چون فاضلابها در دریا تخلیه میشود و شما امروز نمیتوانید ماهی صید سواحل شمالی را بخورید.
همه اینها به خشکسالی کمک کرد چون همه این عوامل با یکدیگر ارتباط دارند. وقتی جنگل را میتراشیم و مراتع را از بین میبریم، نفوذ آبها به مخازن زیرزمینی کند میشود.
بله چون دولتها در این سالها، بدون برنامه عمل کردهاند و آنچه به نام توسعه در کشور اتفاق افتاد، توسعه نبود و حتی توسعه پایدار نبود بلکه توسعه فرسایشی بود. هرجا توانستیم غارت کردیم و میکاریم و میخوریم و میبلعیم و حتی از ارتفاعات چشم پوشی نکردیم و حتی از حریم رودخانه نگذشتیم. بروید و ببینید چه بلایی به سر طبیعت زیبای لواسان آوردهاند. بیآبی، حلقه اتصال سوءمدیریتهاست.
ما نه تنها فاقد مدیریت بهرهوری هستیم، از مدیریت مدرن و پیشرفته هم دانشی نداریم چون افرادی صاحب مسوولیت شدهاند که از اساس و الگوریتم توسعه چیزی نمیدانند. ریشه این وضع این است که در این سالها، با مدرکسازی، مدیر ساختیم یا اینکه به واسطه روابط خانوادگی و خاندانی و سیاسی، مسوولیت و پست مدیریت تقسیم کردهایم و مدیری هم که صاحب مسوولیت شده، تبار خود را به مسوولیت گمارده که نتیجه کلی این وضع، بحران همهجانبه در کشور است.
بله چون این سوءمدیریتها بر مناسبات جامعه هم تاثیر گذاشته. در توسعه پایدار، قشر متوسط، پایگاه اصلی بقا و دوام حکومتهاست. ما قشر متوسط را از بین بردهایم و امروز جامعه ایران متشکل از انبوهی فرودست و سه دهک فرادست است که همه امکانات در اختیار این سه دهک قرار گرفته و تعدادی شان، بیمحابا در حال هدر دادن سرمایههای کشور هستند.
روال جامعه ایران برخلاف تمام کشورهای اروپایی و امریکایی است. اگر میگویم ما سرمایه داری ملی نداریم به دلیل همین تفاوت جامعه ما و جامعه اروپا و امریکاست. سرمایه داران امریکایی و اروپایی، ثروت دنیا را غارت میکنند و منافعش را به کشورخودشان میآورند اما سرمایه داران ایران، ایران را غارت میکنند و منافعش را به خارج از کشور میبرند.
قشر متوسط، معمولا دهکهای 5 و 6 و 7 یک جامعه هستند که ثبات رفتاری و ثبات عملکردی دارند و آنچنان در معرض مخاطرات اقتصادی و سیاسی نیستند و اغلب، تحصیلکرده و اغلب، خودساختهاند.
بله. اغلب کارآفرینها از قشر متوسط جامعه هستند که تخیل بالایی دارند. قشر متوسط، در مقایسه با قشر فرودست و دهکهای مرفه، وابستگی عمیقتری، هم به سرزمین شان و هم به فرهنگ و آموزههای فرهنگی و مذهبی دارند. آنچه امروز در جامعه ایران شاهدیم، قشر متوسط در کشور ما، در حال نابودی است.
امروز در جامعه ایران و با جمعیت 83 میلیون نفری، هر دهک حدود 8 میلیون و 300 هزار نفر و معادل دو میلیون و 500 هزار خانوار با بعد 3.1 یا 3.2 نفر است و رشد دهکها هم بر اساس تعداد خانوار محاسبه میشود. در حال حاضر با احتساب 25 الی 26 میلیون خانوار در کشور، حدود 6 یا 7 میلیون خانوار در دهکهای مرفه هستند و حدود 10 الی 12 میلیون خانوار هم به عنوان دهکهای کم درآمد محسوب میشوند اما دهکهای فقیر معمولا پر جمعیت ترند و زاد و ولد بیشتری دارند و بنابراین حجم جمعیتی بیشتری در این خانوادهها متمرکز است؛ خانوادههایی که در معرض آسیبپذیری شدید هستند و مهمترین آسیب برای این دهکها، سوءتغذیه است و به نظر میرسد دچار همان بلایی شدهایم که بعد از جنگ جهانی دوم بر سر مردم ژاپن آمد.
در کنار این دهکها، دو میلیون خانوار تک زیستی و مجرد در کشور داریم که البته تعدادی از این افراد، به سن ازدواج و بالای 20 سال هم نرسیدهاند اما یک میلیون و 400 هزار نفر از این خانوارهای تک زیست، زن هستند و 800 هزار نفر از این جمعیت یک میلیون و 400 هزار نفری، خانمهای بالای 60 سال هستند که 500 هزار نفرشان، بیش از 70 سال سن دارند و این جمعیت، به دلیل سومدیریت دولتها در بهرهبرداری و توزیع منابع، آسیبپذیرترینهای جامعه ایران محسوب میشوند.
بله. در تمام کشورها، دولتها متکی به بقای قشر متوسط هستند.
طبق سرشماری سال 1395، حدود 24 میلیون و 200 هزار خانوار در کشور داریم که حتما تعداد خانوار در سال 1400، کمی بیشتر از اعداد سرشماری سال 1395 است و به نظر میرسد که در سرشماری سال 1395، جمعیت قشر متوسط در کشور، حدود 40 میلیون نفر بوده است. پیش از سال 1357 هم طبقه متوسط در حال رشد تدریجی بود چون دسترسی این قشر به مواهب طبیعی و زیستی، روزبهروز افزایش مییافت اما طی دو دهه اخیر، از تعداد جمعیت این طبقه کاسته شده در حالی که قشر متوسط، عامل ثبات اجتماع، سیاست و مکانیزمهای زیستی است اما با این حال، در دو دهه اخیر، شاهد تحلیل شدید طبقه متوسط و فروغلتیدن این قشر به فرودستی هستیم.
به نظر میرسد که حداکثر، 13 میلیون خانوار به عنوان قشر متوسط در کشور داشته باشیم.
البته پوشش حمایتی برای همین افراد هم بهشدت ناچیز و ناکافی است و به تامین معاش منجر نمیشود و فقط در حدی است که فرد قادر به نفس کشیدن باشد درحالی که از همه امکانات محروم است. طبق مبانی علم توسعه و اقتصاد، فقر، فقر میآورد و اگر فردی در چرخه فقر گرفتار شد، تا سه الی چهار نسل بعد از او هم در این چرخه گرفتار میمانند.
هزینه زندگی یک فرد سالمند در مقایسه با یک فرد جوان، بسیار متفاوت و در زمینههایی حتی بالاتر است. در کشورهای پیشرفته، شاهدیم که دولت و سازمان حمایتی، وظیفه خود را در قبال این جمعیت به خوبی انجام میدهد؛ امروز اگر به جنوب شرقی آسیا بروید، تعداد زیادی توریست انگلیسی و فرانسوی میبینید که همگی، افراد سالمند و در شرایط بازنشستگی هستند که تحت حمایت دولت قرار دارند و با همان حمایتهای دولتی راهی سفر تفریحی شدهاند.
آنچه در ایران شاهدیم، نه تنها از حمایتهای معیشتی و اجتماعی برای سالمندان خبری نیست، انتظار حمایتهایی در زمینه فراغت و تفریح و ورزش هم بیمعناست چون دولتها، پول و توان و قدرتی برای تامین این نیازها ندارند و وضعیت مالی سازمانهای بیمهگر هم به حدی بد است که قادر به ارایه خدمات مناسب و مکفی به سالمندان دارای بیمههای درمانی و اجتماعی نیستند چون اغلب به ورشکستگی رسیدهاند در حالی که حمایتهای معیشتی و اجتماعی و حتی ورزشی و تفریحی، همان زیرساختهای مهم و مورد نیاز جمعیت سالمند است.
دولت موظف است به خانواده فرد سالمند یارانه بدهد تا او در خانه بماند و از مزایای همزیستی با اعضای خانوادهاش به جای انتقال اجباری به خانه سالمندان بهره ببرد اما شاهدیم که یارانهها به جای توزیع در خانه و خانواده فرد سالمند، به سمت مراکز نگهداری سالمندان سرازیر شده در حالی که به نظر میرسد در ایران، انتقال فرد سالمند به مراکز نگهداری، جرات بسیار میخواهد چون نه تنها در مراکز نگهداری سالمندان، از ان حرمت و احترام و مزایای زندگی در خانه و کنار اعضای خانواده خبری نیست، در بعضی خانههای سالمندان رفتارهای زشتی را شاهد بودهایم و از بستن دست و پای فرد سالمند و از کثیف بودن مراکز و وضعیت وخیم بهداشتی مراکز و همچنین سوتغذیه سالمندان در این مراکز هم، بسیار شنیدهایم.
مشخصترین زیرساخت، امکانات درمانی و حمایتی است. ما در کشورمان، ظاهر این زیر ساختها را داریم. مثلا بنیاد مستضعفان و سازمان بهزیستی و کمیته امداد را داریم که موظفند امکانات درمانی و حمایتی در اختیار جمعیت نیازمند قرار دهند اما از آنجا که فعالیت این نهادها، کافی نیست، داشتههای ما هم به نتایج کارآمد منجر نمیشود؛ مثلا فرد نیازمند توسط این نهادها تحت پوشش بیمه درمانی قرار میگیرد اما این بیمه، ناقص و نارسا و غیر موثر و ناکارآمد است و بنابراین، به رضایتمندی منجر نمیشود.
شاهد سرخوردگی سالمند خواهیم بود همانطور که امروز میبینیم که فرد سالمند به جای خانهنشینی و استراحت و سپری کردن ایام در آرامش و تفریح، دوباره مشغول به کار شده، آن هم نه برای سرگرمی و گذران وقت بلکه به دلیل احتیاج و نیاز معیشتی.
بله صددرصد. این یک آسیب اجتماعی است که فرد سالمند برای تامین معاش مجبور به دستفروشی یا نظافت منزل مردم شود و البته تعداد این افراد در جامعه ما کم نیست. من حتی شاهد بودهام که فرد سالمند، از فرط ناتوانی جسمی و کهولت، قادر به راه رفتن نبوده و اعضای خانواده او راکنار خیابان نشاندهاند تا برای ساعاتی مشغول به دستفروشی و درآمدزایی باشد.
به جرات میگویم که وضعیت سالمندان ما در مقایسه با همسالانشان در بسیاری کشورها اصلا خوب نیست؛ سالمندان ما مجبور به کار در سن سالمندی هستند چون درآمدشان یا مستمری و حقوق بازنشستگی شان به حدی نیست که بینیاز و راضی باشند و حتی اگر حقوق کافی بگیرند هم، نرخ تورم چنان سریعتر از رشد حقوق و مستمریها حرکت میکند که فرد سالمند، همیشه یک فرد نیازمند خواهد بود و بنابراین، مجبور است در سن سالمندی و در ایامی که دوران استراحت و آرامش اوست، باز هم کار کند و البته کار کردن سالمندان، زمینه سوءاستفاده کارفرمایان را هم ایجاد میکند چون طبق قانون کار، کارفرما الزامی به ایجاد شغل برای فرد بالای 65 سال ندارد و بنابراین مجبور به پرداخت حق بیمه و سایر مزایای اشتغال هم برای فرد سالمند نیست و به کارگیری فرد سالمند، برای کارفرما حتی ارزانتر از نیروی کار جوان تمام میشود.
وقتی دولتهای این دهه، با وجود آنکه شاهد افت نرخ ازدواج و باروری بودهاند، نتوانستهاند برای نیروی کار آزموده و آموخته شان شغل و درآمد پایدار ایجاد کنند و رضایت نسبی برای او رقم بزنند، وقتی حتی قادر به حفظ سرمایه انسانی نبودند و نتوانستند از نیروی جوان برای ارتقای بازده اقتصادی و رشد تولید ناخالص ملی بهره ببرند، چطور انتظار دارید برای سالمندانشان زمینه یک زندگی مناسب ایجاد کنند؟