به گزارش صد آنلاین ، دختر جوان که گرفتار عشقی هوس آلود شده است، گفت: بالاخره روزی رسید که منتظر نتایج کنکور بودم. متاسفانه در دانشگاه دولتی مشهد قبول نشدم اما تلاش هایم آن قدرها هم بی نتیجه نبود و من در رشته مامایی دانشگاه اهواز پذیرفته شده بودم .
خانوادهام اوایل مخالف رفتن من به شهر دیگر بودند، اما بالاخره رضایت آنها را جلب کردم و راهی اهواز شدم. خیلی زود دوستان زیادی درآن جا پیدا کردم. ترم۳ را شروع کرده بودم که با پسری به نام «هوشنگ» آشنا شدم. او در بیشتر کلاسهای من هم حضور داشت. پسر شر و شوخ دانشگاه بود. کم کم ارتباط ما شکل گرفت و قوی شد. به ظاهرپولدار بود. پیوند عاطفی عمیقی بین ما به وجود آمد، اما نمیدانستم من هم مثل دیگر دختران طعمه عشقهای خیابانی خواهم شد. او مرا ماهها وابسته خودش کرد، اما من، چون در خانواده تقریبا مذهبی بزرگ شده بودم، پای برخی چهارچوب ایستادم که از کودکی آموخته بودم. او مرا به قصد ازدواج بعد از تحصیل همچنان منتظرگذاشته بود. یک روز مرا به خانه شخصی اش دعوت کرد و گفت: مهمانیای به مناسبت فارغ التحصیلیام برگزار کردهام و از من خواست به آن مهمانی بروم.
خلاصه به اصرار «هوشنگ» با ترس و دلهره عجیبی پا به منزل او گذاشتم. صدای موسیقی تا بیرون از در ورودی پیچیده بود. در را که باز کردم با مهمانی که تعداد کمی از دختران و بیشترپسران دانشگاه حضور داشتند روبه رو شدم. آن شب من از ترس این که دیگران به من آسیبی وارد نکنند از کنار «هوشنگ» دور نشدم. چون هیچ کدام از آنها حالت طبیعی نداشتند و من با اصرار «هوشنگ» تا آخر شب ماندم و لحظه شماری میکردم زودتر جشن تحصیلی او تمام شود. همه ذهنم را پدرم پرکرده بود که اگر میدانست قدم درچه مهمانی نامتعارفی گذاشتم، روزگارم را سیاه میکرد.
از استرس زیاد چشمانم سیاهی رفت که «هوشنگ» با یک لیوان آبمیوه به سمتم آمد و این آخرین چیزی بود که من ازآن شب به یاد داشتم. صبح که بیدار شدم هنوز هم در منزل شخصی او بودم و اتفاقی که همیشه ازآن میترسیدم به سرم آمد و یک شبه عفت و آبرویم را درآن مهمانی گذاشتم.
نمی دانستم چه واکنشی باید داشته باشم فقط بی اختیار اشک می ریختم و برخلاف ممانعت های«هوشنگ» از خانه خارج شدم. چند روزی گذشت و من به اجبارکلاس ها را شرکت می کردم .«هوشنگ» هم مدام به من پیامک می داد که مرا دوست دارد و به زودی با خانواده اش به خواستگاری ام می آید اما من قبول نکردم و گفتم اصلا آدم قابل اعتمادی برای یک عمرزندگی مشترک نیستی و تکیه گاه مطمئنی در شرایط سخت نخواهی بود.این سرنوشت تلخی بود که خودم برای خودم رقم زدم. بالاخره با شرمندگی موضوع را برای خانواده ام بازگو کردم و آن ها تصمیم گرفتند برای تسکین ضربه های روحی و بررسی راهکارهای قانونی به مشاور کلانتری مراجعه کنیم اما ای کاش…
با دستور سرهنگ مجتبی حسین زاده(رئیس کلانتری رسالت مشهد) تحقیقات گسترده پلیس برای ریشه یابی این ماجرای تاسفبارآغاز شد و دختر۲۳ ساله نیز به همت مشاوران زبده مورد بررسی های روان شناختی قرار گرفت./روزنامه خراسان