کتاب «اکنون نوبت من است؛ زندگی سردار شهید مدافع حرم محمدرضا علیخانی» نوشته آسیه قاسمی به تازگی با تصویرگری ساجده مرتضایی توسط انتشارات حماسه یاران منتشر و راهی بازار نشر شده است.
اینکتاب روایتی از زندگی فردی است که در سوم خرداد ماه سال ۱۳۴۴ در روستای «طلاور» خوزستان چشم به جهان گشود. فردی که در سن پانزده سالگی در بهمن ماه سال ۱۳۵۹ همراه دیگر نوجوانان روستا، روزهای قشنگ نوجوانی و مدرسه را رها کرده و به جبهه اعزام شد. نوجوانی که وسط آن همه تفنگ و خمپاره قد کشید، بزرگ و شجاع شد و تا روزهای آخر جنگ ماند و شجاعانه جنگید و ایستاد.
او سال ۶۱ عضو رسمی سپاه شد و به گفته خودش: «این لباس مقدس شهادت را بر تن میکنم و باید حرمت این لباس را نگهدارم.»
شهید محمدرضا علیخانی در عملیاتهای کربلای ۵ در شلمچه و عملیات والفجر شیمایی شد. سالها درد جانبازی را یادگار شیرین روزهای جبهه میدانست. محمدرضا که حسرت شهادت در خاک جنوب کشور را سالیان سال با خود دنبال میکرد پس از سالها راه جهاد در آن سوی مرزها برایش باز شد و به گفته خودش: «نوبت من هم رسیده است که به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.»
شهید علیخانی آبان ماه سال ۱۳۹۴ برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه رفت و دوم دی سال ۱۳۹۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
یک روز محمدرضا همراه پسرش به دیدن یکی از فامیل رفت. هر کسی را میدید از جایش بلند میشد و سلام میکرد. یکی از بچههای فامیل، به سمتش آمد و او هم به نشانه احترام از جایش بلند شد و سلام کرد و با بچه شوخی و بازی کرد.
پسر محمدرضا پرسید: پدر چرا شما تا به این حد با افراد کم سن وسالتر از خودتان گرم میگیرید؟ چرا وقتی افراد کم سن وسال را جایی میبینید بلند میشوید و سلام میکنید؟
در جوابش گفت: «مگر ملاک آدمیت به بزرگی و سن است؟ از کجا معلوم، شاید این افراد کم سن وسال از خیلی از سن وسالدارها نزد خداوند عزیزتر باشد. سعی کن به یک اندازه برای افراد احترام قائل شوی. طوری برخورد کن که دوست داری بقیه با تو رفتار کنند.»
منبع: مهر
7788