آخرین اخبار
۱۷ تير ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۰
بازدید:۷۲۰۰
صد آنلاین | زن 45 ساله که با سر و صورتی زخمی و خون آلود وارد مرکز انتظامی شده بود با بیان این که «نمی‌خواهم دختر معلولم را به بهزیستی بسپارم» درباره ماجرای تلخ زندگی‌اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: مادرم اهل یکی از شهرهای مرزی خراسان رضوی است که بعد از ازدواج با پدرم در طرقبه ساکن شده‌اند. با آن که من کوچک ترین و تک دختر خانواده هستم ولی مادرم هیچ اهمیتی به من نمی داد چراکه در خانواده ما «زن سالاری» حاکم بود و همه از مادرم حرف شنوی داشتند.
کد خبر : ۹۷۳۷۸

به گزارش صد آنلاین ، زن 45 ساله که با سر و صورتی زخمی و خون آلود وارد مرکز انتظامی شده بود با بیان این که «نمی‌خواهم دختر معلولم را به بهزیستی بسپارم» درباره ماجرای تلخ زندگی‌اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: مادرم اهل یکی از شهرهای مرزی خراسان رضوی است که بعد از ازدواج با پدرم در طرقبه ساکن شده‌اند. با آن که من کوچک ترین و تک دختر خانواده هستم ولی مادرم هیچ اهمیتی به من نمی داد چراکه در خانواده ما «زن سالاری» حاکم بود و همه از مادرم حرف شنوی داشتند. از سوی دیگر خانواده مادرم، رفتارهای قلدرمابانه دارند و مادرم همواره خود را از خانواده ای با اصل و نسب می داند که اگر کسی با او مخالفت کند، طرف حساب فامیل او خواهند بود! در همین شرایط مادرم 6 فرزند خود را در حالی راهی خانه بخت کرد که 5 فرزند او نیز در دوران بارداری یا نوزادی از دنیا رفته اند!

 

 

 

 

به گزارش روزنامه خراسان، این زن ادامه داد: خلاصه من هم تا مقطع دیپلم درس خواندم و بعد از آن در خانه به مادرم کمک می‌کردم تا این که «قربان» به خواستگاری ام آمد اما در همان جلسه اول خواستگاری هر دو خانواده با این ازدواج مخالفت کردند. خانواده «قربان» اهل ارومیه بودند و این ازدواج را مناسب نمی دیدند.

 

با وجود این، مادرم برای آن که حرف خودش را به کرسی بنشاند با «قربان» به گفت وگو پرداخت و خودشان به قول معروف بریدند و دوختند! هرچه دیگران اصرار کردند که این ازدواج به صلاح نیست ولی مرغ مادرم یک پا داشت و حتی برای آن که از مخالفت خانواده داماد جلوگیری کند، مهریه مرا 5 سکه بهار آزادی تعیین کرد و بدین ترتیب من و قربان در میان همه مخالفت ها با هم ازدواج کردیم. اما او از همان روز اول برگزاری مراسم عقدکنان در خانه ما زندگی می کرد به گونه ای که مدام از سوی اطرافیانم تحقیر و سرزنش می شدم! وقتی اعتراض می کردم، مادرم مرا به باد کتک می گرفت که مگر تو هزینه خورد و خوراک دامادم را پرداخت می کنی؟ کار به جایی رسید که حتی همسایگان نیز به رفتارهای مادرم اعتراض داشتند. خلاصه مدتی بعد مادرم و قربان مراسم عروسی را برگزار کردند ولی از خانواده «قربان» هیچ کس در مجلس عروسی شرکت نکرد.

در این شرایط مادرم نیز به شوهرم توصیه کرد اگر حرف اضافی زدم مرا کتک بزند! همین موضوع بهانه‌ای برای بدرفتاری های شوهرم شد تا جایی که به خاطر هر کاری کتک می خوردم. حتی وقتی باردار شدم، همسرم مرا طوری کتک زد که 15 روز در بیمارستان فارابی مشهد بستری بودم اما مادرم باز هم از «قربان» طرفداری می کرد و مرا به اجبار به زندگی مشترک بازگرداند. هنگامی که برای بار دوم باردار شدم شوهرم خوشحال نشد و از من خواست تا جنینم را سقط کنم! اما وقتی من رضایت ندادم و مقاومت کردم او چنان کتکم زد که بالاخره فرزندم عقب مانده ذهنی به دنیا آمد. حالا آن ها مرا سرزنش می کنند که اگر آن زمان دخترت سقط کرده بود الان یک فرزند عقب مانده روی دستت نبود! به همین خاطر چندبار قهر کردم، اما چون حامی و پشتیبانی نداشتم دوباره به زندگی مشترک با «قربان» بازگشتم اما بدرفتاری های همسرم پایانی ندارد و مدام به بهانه های مختلف مرا کتک می زند!

اکنون نیز مرا تهدید می کنند که اگر به حرف همسرم گوش نکنم آن ها دختر معلولم را به بهزیستی می سپارند!آن ها می دانند که من تا چه اندازه به دخترم وابسته هستم و او را دوست دارم اما شوهرم اکنون فرزندانم را نیز کتک می زند به همین خاطر به کلانتری آمدم تا راه حل قانونی برای نجات از این وضعیت اسفبار پیدا کنم ولی ای کاش …

با دستور سرگرد احمد آبکه(رئیس کلانتری طبرسی شمالی) بررسی های قانونی درباره این ماجرا به گروه مشاوران دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
لینک کپی شد
اشتراک گذاری:
برچسب ها :
ارسال نظر
تازه‌ها
پربیننده‌ها پربحث‌ها