به گزارش صد آنلاین ، به اتهام قتل پدرزن و همسرش و همینطور مجروح کردن مادرزنش دستگیر شده است. یک لحظه عصبانیت از او قاتلی ساخت که فقط به کشتن فکر میکرد و آتشی که به جانش افتاده بود با انتقام خاموش میشد. بعد از قتل، مدتی فراری بود تا اینکه ماموران او را در مخفیگاهش دستگیر کردند و در تحقیقات راز این جنایت فاش شد.
*چند سال داری؟
۳۷ سال.
*تحصیلاتت؟
مهندس هستم و در یک شرکت مرتبط با رشتهام کار میکنم.
*سابقه داری؟
نه. حتی به عنوان شاکی هم تابهحال به کلانتری نرفته بودم اما حالا به اتهام قتل دو نفر دستگیر شده و لب تیغ هستم.
*چند سال قبل ازدواج کردی؟
دقیقا هفت سال قبل.
*دلیل اختلافتان چه بود؟
من و شیما در دانشگاه آشنا شدیم. همرشته بودیم و از درسخوانهای کلاس. ابتدا درباره مباحث درسی صحبت میکردیم اما بعد از مدتی بههم وابسته شدیم. بعد از اینکه لیسانس گرفتیم، در یک شرکت مشغول به کار شدم و به خواستگاری او رفتم. آن زمان عاشق بودم و واقعیتها را نمیدیدم. فقط برایم مهم این بود بله را بگیرم و زودتر زیر یک سقف برویم. خلاصه با کمک پدرم مراسم عروسی را برگزار کرده، خانهای در نزدیکی خانه پدرزنم اجاره کردیم. از آنجا اختلاف ما آغاز شد. پیش از این دخالتهای آنها را در زندگی نمیدیدم اما بعد از ازدواج فهمیدم همسرم تابع نظر آنها است. او هرکاری میخواستیم انجام دهیم از پدر و مادرش مشورت میگرفت و اگر آنها مخالفت میکردند، اجازه نمیداد آن کار انجام شود. حتی با اصرار آنها بچهدار شدیم. سعی میکردم این موضوع را در زندگی مدیریت کنم و فکر میکردم بعد از تولد فرزندمان، همسرم بیشتر به استقلال خودش فکر میکند اما فایدهای نداشت و دخالتهایشان به تربیت بچه هم کشیده شد. چند بای سر این موضوع دعوا کردیم که آخرین بار همسرم وسایلش را جمع کرد و به خانه پدرش رفت.
*برای آشتی کاری نکردی؟
چند بار مقابل خانه پدرزنم رفتم اما در را به رویم باز نکردند. چند روز بعد متوجه شدم مهریهاش را اجرا گذاشته و درخواست طلاق کرده. مطمئن بودم که تحتتاثیر حرفهای خانوادهاش این کار را کرده است. عصبانی شدم، چاقویی برداشته و به مقابل خانه پدرزنم رفتم. منتظر ماندم تا وقتی قصد ورود یا خروج از خانه را داشتند، وارد خانه شوم. پدرزنم در را باز کرد تا برای خرید بیرون برود که به زور او را به داخل هل داده و در راهپله با چاقو او را زدم. بعد وارد خانه شده و مادرزنم را مقابل در ورودی خانه و همسرم را در اتاقخواب با چاقو زدم. بعد هم از خانه بیرون رفتم.
*کجا رفتی؟
چند ساعتی در خیابان پرسه زدم. بعد برادرم زنگ زد و خبر داد پدرزن و همسرم کشته شدهاند و پلیس در تعقیبم است. به سمت ترمینال رفتم و برای یکی از شهرهای جنوبی کشور بلیط گرفتم. فقط میخواستم از تهران دور شوم. در میان راه ماموران ردم را زدند و دستگیر شدم.
*پشیمانی؟
باور کنید یک لحظه عصبانیت از من قاتل ساخت. الان پشیمانم اما فایدهای ندارد و منتظر روز اجرای حکم قصاصم هستم.