خبر جدیدی میرسد و متوجه میشویم همان اتفاق آشنا در یکی از مهمترین جشنوارههای اروپا تکرار شده است: محمد رسولاف، فیلمساز ایرانی که با فیلم «دانه انجیر معابد» در جشنواره کن برنده جایزه ویژه هیات داوران شده در سخنان بعد از دریافت جایزه میگوید: «مردم ایران هر روز صبح با یک فاجعه روبهرو میشوند... آنها در ایران به گروگان گرفته شدهاند.»
رسانههای فارسی زبان خارج از کشور این خبر را با ذوق زدگی در راس اخبار خود پوشش میدهند و خبرگزاریهای بینالمللی هم به همین منوال؛ تا دوباره حرفی که در نقد وضعیت ایران زده میشود، در اولویت انتشار قرار گیرد.
مضمون فیلم ظاهراً پیرامون کلیشههای رایج از اختناق، شکنجه و خشونت حاکمیت در ایران است و هنگام اکران آن در کن، تماشاگرانی که ظاهراً از این خودتحقیری یک فیلم ایرانی خیلی لذت بردهاند، دوازده دقیقهی مداوم رسول اف را تشویق میکنند!
سالهاست چنین اتفاقات آبروبری توسط فیلمسازان ایرانی در جشنوارههای خارجی رخ میدهد. ضربهای که امثال رسولاف به قدرت نرم و پرستیژ کشور وارد میکنند، به دل غرب مینشیند و جایزههای مهم برای این قبیل فیلمها ریخت و پاش میشود.
در عین حال، ژست روشنفکرانه این دسته از هنرمندان به پشتوانه مخالفت با حاکمیت تا اندازهای مهم جلوه میکند که فیلمهای کم ارزش آنها به لحاظ هنری، مثل « لباس نامرئی پادشاه» باید موجب تحسین همگان قرار گیرد.
در همین راستاست که پنهان شدن پشت مفاهیم عام پسندی مثل دفاع از آزادی بیان و مبارزه با استبداد، ساخت هر اثری ولو خلاف شأن و منزلت ایرانیان و نشان دادن آن به مردم جهان را توجیه خواهد کرد و طبعا کسی هم جرات نقد نباید داشته باشد.
در رابطه با فیلمهای ضد ایرانی که در هالیوود علیه ایران ساخته شدهاند، لیست بلند بالایی وجود دارد که فیلم «بدون دخترم هرگز» شاید نخستین آنها باشد؛ فیلمی که حتی «راجر ایبرت» منتقد معروف سینما درباره اجحافات آن درباره تصویرسازی منفی از ایرانیان گفته است : «...اگر هر فیلم به تندی و کینهتوزی این فیلم در مورد هر گروه قومی دیگری در آمریکا ساخته میشد، با عنوان نژادپرستی و تعصب محکوم میشد.»
«سنگسار ثریا میم» فیلم دیگری با مضمون ایران هراسی است که متاسفانه بسیار هم دیده شده و مضمون اغراق آمیز و موهن آن برای هر ایرانی موجب شرم و سرافکندگی است.
دو فیلم «۳۰۰»، تمدن ایران باستان را تشکیل شده از مشتی وحشی و نامتمدن نشان میدهند که در راس آنها، دیو بی شاخ و دم و خونخواری به نام «خشایار شاه» قرار گرفته و هدفش نابودی تمدن غرب و مظاهر آزادی در تمام جهان است.
فیلم «آرگو» هم با موضوع تاریخی گروگانگیری در سفارت آمریکا، هیچ ملاحظهای در ایران هراسی ندارد؛ فیلم متوسطی که به یمن همین تبلیغات ضد ایرانی، سه جایزه مهم اسکار، کن و گلدن گلوب را دریافت کرد و بانوی اول آمریکا در آن زمان، برنده شدن جایزه اش را از کاخ سفید اعلام کرد.
اگر هالیوود علیه ایران تولید محتوا میکند، طبعا در راستای پیشبرد اهداف دیپلماسی عمومی آمریکا قابل درک است، اما گلایه آنجاست که برخی کارگردانان ایرانی در همراهی با دیپلماسی عمومی غرب، تصور مردم جهان نسبت به ایران را قربانی منافع مالی و حرفهای خود قرار کردهاند. محسن مخملباف شاید از اولین اشخاصی بود که این به اصطلاح «سوراخ دعا» را پیدا کرد و آن را به همسر و دختران خودش هم آموخت؛ از جمله فیلم «سیب»، یکی از مشمئزکنندهترین آثار سینمای معاصر ایران که توسط «حنا مخملباف» ساخته شد و هفت جایزه بینالمللی را بدست آورد. تا به امروز، این شکارچیان جایزه، از آبروی ملی مایه میگذارند و آنچه از شأن و پرستیژ ذره ذره توسط هنرمندان این مرز و بوم جمع شده است را به باد میدهند. غم انگیز از اینکه بخشی از افکار عمومی نیز به خصوص در طبقه متوسط جامعه، نقد و گلایه را دون شأن و ساحت این اشخاص میدانند و مثل سایر بحثهای رایج در جامعه دو قطبی شدهی ایران، تعصب کور و منطق گریزی مانع از نقد درست می شود.
اما فیلمسازانی متعهد به جامعه، مردم و تاریخ ایران هم بودهاند که آثار آنها به هیچ وجه دیده نشده و به جشنوارههای خارجی راه نیافتهاند. از جمله مهمترین آنها علی حاتمی فقید را میتوان مورد اشاره قرار داد؛ صاحب شاهکارهایی همچون «سوته دلان» و «مادر» که در خلق یک روایت بومی و منحصر به فرد از قصه، در جایگاه «هایائو میازاکی» و امثال او قرار میگیرد.
علی حاتمی در یکی از معدود مصاحبههایی که از وی موجود است حین گفت وگو با منوچهر نوذری از قصد خود برای ساختن فیلمهایی با موضوع تاریخ معاصر ایران خبر میدهد و میگوید: «اگر تصویر خیلی صریح و روشنی از مردم ایران به دنیا معرفی نکنیم، آنها این کار را خواهند کرد». تصمیمی که متاسفانه به خاطر بیماری و درگذشت حاتمی هرگز عملی نشد.
اینک نه فقط بیگانگان، که فیلمسازان خود ما هم با توجیه اینکه حساب مردم و حکومت در ایران از همدیگر جدا هستند، تصویر تیره و تار کلیشه سازی شده از ایران را تیره میکنند و مورد تشویق آنهایی قرار میگیرند که از خود در تحقیری ما لذت فراوانی میبرند. فقدان علی حاتمی و بزرگانی همچون او گر چه ضایعهای دردناک برای هنر این کشور به حساب میآید، اما بعضی اوقات آدمی می اندیشد که سعادتی است برای هنرمندان واقعی، نبودن و ندیدن این زمانه میان مایگیها و فرومایگی ها.