نویسنده: جان بی. آلترمن JON B. ALTERMAN، معاون ارشد و مدیر برنامه خاورمیانه در مرکز واکاوی های استراتژیک و بینالمللی
دیپلماسی ایرانی: جنگندههای اسرائیلی به ساختمانی در دمشق حمله کردند که بخشی از سفارت ایران در آنجا بود و هفت فرمانده مهم نظامی ایران را کشتند. تهران هنوز به این حمله پاسخی نداده اما هنگامی که این کار را انجام دهد، گستره و سرشت اقداماتش به پرسش بنیادینی پاسخ خواهد داد که در قلب بسیاری از مباحث مربوط به شرایط کنونی خاورمیانه جا دارد: آیا بازدارندگی آمریکا در برابر ایران کارآیی داشته یا نه؟
واشنگتن از زمان برپایی جمهوری اسلامی در سال ۱۹۷۹، با ایران دشواری های خودش را داشته و از آن زمان در تکاپوی یافتن یک راهبرد موفق برای برخورد با این حکومت بوده است. با آنکه اقتصاد ایالات متحده، ۱۶ برابر بزرگتر از اقتصاد ایران و بودجه نظامی اش بیش از صد برابر آن است، ایران به طور مداوم تلاشهای ایالات متحده برای ایجاد یک نظم منطقهای پایدار را سد کرده است. هرچند تصور هرگونه تناسب و معیاری دشوار است که بر پایه آن، تهران حتی به طرز مبهمی در هماوردی با واشنگتن باشد اما همه تلاشهای ایالات متحده برای کنار زدن ایران در بیشتر دهههای چهارگانه گذشته شکست خورده است. این نشانگر وجود یک معماست. اختلافات دو طرف به آن اندازه زیاد هست که بتوان تصور کرد بازدارندگی رفتار مخرب ایران، یک مسئله عریان در تنظیم درست سیاست و عزم ایالات متحده باشد. این منطق در پس کارزار "فشار حداکثری" دولت ترامپ بین سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۱ بود و همچنین مسیر واشنگتن را در خاورمیانه پس از حمله ۷ اکتبر حماس به اسرائیل هدایت کرده است. اما این یک تصور و یک فرض نادرست و اشتباه است.
مشکل، بازدارندگی نیست بلکه این است که واشنگتن تلاش کرده کارهای بیش از حدی را با تهران انجام دهد، آن هم با یک مجموعه ابزارهای بسیار محدود و در یک دوره زمانی بسیار طولانی. با اولویتبندی اهداف ایالات متحده و پذیرفتن یک مجموعه پاسخهای انعطافپذیرتر، وضعیت منطقه خاورمیانه به سامان نمی رسد اما قطعاً بهبود مییابد. ایران ممکن است چالشی برای سیاستگذاران ایالات متحده باقی بماند، اما حداقل یک چالش قابل پیشبینیتر خواهد شد.
یک حریف لزج!
در ۴۵ سال گذشته، ایالات متحده تلاش کرده ایران را باز بدارد و وادار سازد اما این رویکرد اشتباه است. نظریه بازداری Deterrence برای برخورد با چالشهایی که امروزه تهران فراهم می کند، مناسب نیست. نظریه بازداری در دوران جنگ سرد توسعه یافت، زمانی که – از آزمایش موفقیتآمیز بمب هسته ای اتحاد شوروی در سال ۱۹۴۹ تا زمان فروپاشی اش در سال ۱۹۹۱ – راهبردگران آمریکایی به درستی در تکاپوی جلوگیری از یک فاجعه جهانی بودند. به این منظور، به سختی کوشیدند تا شوروی را متقاعد کنند که از بکارگیری سلاحهای هستهای برای تغییر وضع موجود خودداری کند. در قلب راهبرد بازدارندگی، این قمار بود که اگر جنگ هستهای رخ دهد، هزینههای فزاینده و غیرقابل تحملی را بر هر دو طرف وارد خواهد کرد. این امید وجود داشت که با کمک زرادخانه هستهای آمریکا در زمین، دریا و هوا، به همراه نمایش اراده اش، این تضمین حاصل شود که شوروی دست به چنین کاری نزند. با توجه به چنین هزینه بالایی بود که هیچ یک از طرفین هزینههای بسیار بالاتر یک جنگ همه جانبه را پرداخت نمیکردند. در حالی که مفهوم "وادار کردن Compellence" به تلاش برای متقاعد کردن یک دشمن برای متوقف کردن یا برگرداندن عملی اطلاق می شود که از قبل آغاز شده است. وادار کردن بسیار دشوارتر از بازداری است زیرا نیاز به توقف کاری دارد که قبلاً آغاز شده و نیازمند آن است که طرفِ وادارکننده، تهدیدهای مشخصی را پی بگیرد. برآورد شده که وادار کردن تنها در یک سوم موارد کارآیی دارد، اغلب به این دلیل که طرف مقابل از تسلیم سر باز می زند.
هیچ کدام از دو نظریه بازداری یا واداری، این مشکل را که با ایران چه کنیم، حل و فصل نکرده است. از زمان برپایی جمهوری اسلامی، ایالات متحده همیشه باید تصمیم می گرفت که آیا لحن و شعارهای انقلابی ایران را جدی بگیرد یا نه – و همچنین لحن و عملش در حمایت از بازیگران پرخاشگر غیردولتی در سراسر منطقه را – و اغلب هم احمقانه به نظر میرسید که آنها را جدی نگیرد. به این ترتیب رئیسان جمهوری پیاپی آمریکا، تلاشهای ایران برای قدرت نمایی را تهدیدآمیز می دانستند و در نقطه مقابل، تهران هم همین برداشت را از واکنش های واشنگتن داشت. در چنین چرخه ای، هر کدام از دو طرف، دیگری را به مسیر تقویت بیشتر توانمندی های نظامی رانده و هر دو هم با افزایش قدرت نظامی خود در منطقه واکنش نشان داده اند. در این گذر، عملیات پنهانی نیز افزایش یافت. جای شگفتی نبود که ایالات متحده به تهدیدهایی که از سوی ایران میآمد، مشغول باشد و ایران نیز به تهدیدهایی که از سوی ایالات متحده میآمد، سرگرم بماند.
ایران با توسعه یک مجموعه ابزار انعطافپذیر، قدرتمند و پویا که به منظور کُند کردن تاثیر فشارهای ایالات متحده طراحی شده بود، به این چالشها پاسخ داد. ایران با آگاهی از اینکه نمیتواند در یک جنگ سنتی با آمریکا پیروز شود، در توسعه سازمانهای شبهنظامی و ایجاد، آموزش و تامین بازیگران غیردولتی در سراسر منطقه سرمایهگذاری کرد. تهران همچنین یک حضور قابل توجه اطلاعاتی را در خارج از کشور برساخته که قادر به خرابکاری در زیرساختهای محلی و حمایت از جنبشهای مخالف منطقهای است. تهران در برنامههای موشکی و پهپادی بسیار توانمندی سرمایهگذاری کرده و جاسوسانش جنگی سایبری را علیه سامانه های کشورهای همسایه به راه انداختهاند. تلاشهای هستهای ایران، یک ابزار دیگر در زرادخانه آن است و تهران با توجه به شرایط متحول، به برنامه خود شتاب داده یا آن را کُند می کند و در مواردی هم موقتا متوقف می سازد. این واکنشها همه سرشتی انعطافپذیر دارند. ایران پیوسته ارزیابی میکند که کدام اقدام ها، چه واکنشهایی را برمی انگیزد و در این مسیر تاکتیکهای هر چه خلاقانهتری را به کار می گیرد. به قول یک مامور کهنه کار سیا، تهران، به ویژه، تلاش میکند تا اقداماتش "قابلِ انتساب اما انکارپذیر" باشد و بنابراین به اندازه کافی سردرگمی ایجاد میکند تا پاسخ فوری کشورهای هدف یا متحدان غربی آنها را به تأخیر اندازد. ایران همچنین بر تنوع و پراکندگی ابزارهای خود تکیه میکند تا مخالفانش را از پاسخ مستقیم باز دارد.
همسایگان ایران همه در تیررس موشکهایش قرار دارند. در آغاز، توجه به برنامه هستهای تهران، موجب بی تفاوتی در این زمینه شد. در واقع، بیش از ده سال پیش، وزیر امور خارجه کویت به طور خصوصی، نگرانی کشورش را درباره سلاح هستهای ایران کمرنگ جلوه داد و پرسید: "اگر آنها یک هفت تیر را روی سر شما گذاشته باشند، چه اهمیتی دارد که یک توپ را هم به پشت شما نشانه بگیرند یا نه؟" همسایگان ایران همچنان تردید دارند که آیا میتوانند تهران را زیر فشار قرار دهند تا رفتار بهتری داشته باشد. در اوت ۲۰۲۲، کویت و امارات متحده عربی روابط دیپلماتیک خود را با ایران برقرار کردند؛ 9 ماه بعد، عربستان سعودی هم از همین کار پیروی کرد. مقام های کویت و امارات به طور خصوصی گفتند که دلیل رویکرد تازه شان این است که فکر میکنند مناسبات دیپلماتیک، پیشبینیپذیری بیشتری به روابطشان با ایران خواهد داد، نه اینکه فکر کنند که برقراری روابط خوب با ایران ممکن است.
در تلاش برای بازداری تهدیدات ایران، تکلیف آمریکا و متحدانش، بالاترین تفاوت را با تلاش شان در دوران جنگ سرد برای بازداری اتحاد جماهیر شوروی دارد. آن زمان، هدف تنها این بود که شورویها را متقاعد کنیم که به یک روش خاص عمل نکنند. ایرانی ها، در مقابل، به روش های متنوع و نوشونده مستقیم و غیرمستقیمی عمل می کنند. وادارسازی آنها به توقف تمامی کردارهای مخربشان، در چندین مکان، با استفاده از ابزارهای متنوع، مثل بازی موش زنی "whack-a-mole" است (که به محض آنکه به یک موش ضربه بزنی، موش دیگری از نقطه دیگر سر بر می آورد). این چالش با تمایل واشنگتن به فرافکنی پیش فرض های خود درباره ایران و نیز این فرض که از ذهنیت ایران آگاه است، دشوارتر می شود. سیر رویدادها نشان داده که این، یک باور بسیار خطرناک و اشتباه است. برای مثال، سیاستگذاران ایالات متحده بر پایه این فرض کار کردهاند که ایران نمیخواهد تحریم شود حال آنکه بسیاری از چهره های قدرتمند کشور و خانوادههای آنان با اتهامات عمیقی از مشارکت در شبکههای قاچاق، با استفاده از شرایط تحریم، متهم شدهاند. سودآوری فعالیتهای آنان دقیقاً بسته به تداوم تحریمهاست. ویلاهای لوکس لواسان، شهری درست در فاصله ۳۰ دقیقه ای در شمال شرقی تهران، و خودروهای اسپورت از این نشان دارند که برخی از این چهره های قدرتمدار، در سایه تحریمهای آمریکا، بهترین برخورداری ها را دارند. همچنین این تصور هم درست نیست که فرض کنیم ایران از یک درگیری نظامی محدود میترسد.
آمریکا هم بخشی از مشکل است. پیچیدگی و تنوع اقدامات ایران که واشنگتن آنها را تهاجمی می بیند، موجب میشود تا شکل گیری یک اجماع سیاسی در ایالات متحده برای کاهش فشارها بر ایران دشوار شود. همچنان که لحن آمریکا در برابر ایران تهاجمی تر می شود، این باور هم در تهران تقویت میشود که دشمنی آمریکا پابرجا یا در حال افزایش و بنابراین، ناگزیر است. در نتیجه، رهبری ایران تصمیم گرفته که تنها گزینه آن است که سرمایه گذاری سنگینتری در زمینه آنچه یک استاد ایرانی "ابزارهای بازداری ایران" می نامد، انجام دهد تا واشنگتن متقاعد شود که هزینههای یک جنگ مستقیم با ایران، بسیار بالاست. دو روش اصلی انجام این کار، یکی برنامه موشکی ایران و دیگری شبکه نیروهای متحدش است که "محور مقاومت" نامیده میشود و عراق، لبنان، یمن و سرزمینهای فلسطینی را در بر گرفته است. در این حال، پس از حملات ۷ اکتبر حماس، گستره دسترسی نیابتی های ایران آشکار شد؛ حملات حوثی ها به کشتیهای بازرگانی در دریای سرخ که موجب فشار بر تجارت جهانی شده، همچنین تهدید حزب الله برای مرز شمالی اسرائیل و گروههای نیابتی ایران در عراق و سوریه که به نیروهای آمریکایی حمله می کنند.
اگرچه ایالات متحده از حملات مستقیم به ایران خودداری می کند، برخی اعضای کنگره، از جمله دو سناتور آمریکایی، تام کاتن، جمهوریخواه از آرکانزاس، و لیندسی گراهام، جمهوریخواه از کارولینای جنوبی، ادعا میکنند که هر راهبردی که شامل حملات نظامی به خاک ایران نباشد، محکوم به شکست است. گراهام به تازگی اعلام کرد: "تنها چیزی که رژیم ایران میفهمد، زبان زور است." و "تا زمانی که از زیرساختها و پرسنل خود هزینهای نپردازد، حملات به نیروهای آمریکایی ادامه خواهد داشت. راهحل این است که "هم اکنون به ایران حمله کنیم؛ آنها را به شدت بزنید." این گزینه، دست کم میتواند خطرات یک جنگ منطقهای گسترده را به همراه بیاورد که در آن ایران نیروی کامل "ابزارهای بازداری خود" را آزاد میکند و تهدیدی جدی برای متحدان آمریکا و دهها هزار نیروی آمریکایی در منطقه پدید میآورد. این گزینه ممکن است نیازمند شرکت ایالات متحده در یک عملیات نظامی مستمر دیگر در خاورمیانه باشد آن هم در زمانی که چرخش واشنگتن به سمت آسیا – اقیانوس آرام در حال افزایش است. دولتهای گذشته آمریکا مراقب بودهاند که از این خط عبور نکنند. حتی ترور ژنرال قاسم سلیمانی، در ژانویه ۲۰۲۰ توسط دولت ترامپ هم، در خاک عراق رخ داد نه در ایران. هرچند انجام این عملیات در عراق می توانست پیامد مسائل لجستیکی یا اطلاعاتی بوده باشد اما بی میلی واشنگتن به اقدام در قلمروی ایران را نشان می دهد.
جنگ نه، اما صلح هم نه
راهبرد واشنگتن یک موفقیت قابل توجه داشته است: آشکارا توانسته ایران را از تشدید باز دارد. نیروهای وابسته به ایران از تلاشهایشان برای هدف گرفتن پایگاه ها و مراکز آمریکایی دست برداشته اند، پس از آنکه یک پهپاد نیروهای نیابتی ایران، سه سرباز آمریکایی را در شمال اردن در ۲۸ ژانویه کشت. پس از این حمله، جنگندههای آمریکایی اماکن گروههای هوادار ایران در عراق و سوریه را بمباران و ۴۵ نفر را کشتند. توانایی و اراده واشنگتن برای انهدام قاطع یک گستره بزرگ از اهداف نیابتی، ایرانی ها را متقاعد کرد که دست کم در حال حاضر حملات خود به پایگاههای آمریکایی را متوقف کنند. با این حال ایالات متحده موفق به وادار کردن ایران به کاهش بکارگیری ابزارهای نامتقارن خود نشده است. این ناکامی کلی را میتوان به عدم تناسب های موجود میان جایگاه ایالات متحده و ایران نسبت داد.
آمریکا یک قدرت جهانی ثروتمند با داراییها و منافعی در همهجای گیتی است. واشنگتن اهتمامی روشن به حفظ نظم موجود جهانی دارد که واشنگتن را در جایگاه کانونی رهبری در سطح جهان قرار میدهد. در عوض، دولت ایران به فقر و کمتر شدن توسعه کشور عادت کرده و از کمترین میزان داراییهای خارجی برخوردار است که مصمم است برای حفظ آن بجنگد. ایران علاقمند به تخریب نظم جهانی است و این کار را با دو هدف انجام میدهد: نخست کسب اطمینان از اینکه علاقه آمریکا به حفظ آن نظم، واشنگتن را مجبور میکند که با محافظهکاری و در چارچوب حقوق بینالملل عمل کند. دوم هم اینکه اعتراض ایران به نظم جهانی، به همدلی دولتها و میلیاردها مردمی می انجامد که از این نظم ناخرسندند. به همین دلیل است که ابراهیم رئیسی از وقتی روی کار آمده، تلاش برای آشتی با آمریکا را کنار گذاشته و به جای آن بر تهاجم بر نظم جهانی تمرکز کرده است. ایران به این منظور روابط نزدیکتری با چین و روسیه برقرار کرده که منافعشان در کاهش اقتدار آمریکاست و با خشنودی به این تلاش ایران کمک میکنند. زمان هم به سود تهران است. حکومت ایران آموخته که با تلاشهای آمریکا برای انزوایش سازگار شود و تحریمهای آمریکا، موقعیت رهبری کنونی را تقویت کرده و غنی تر ساخته است.
واشنگتن میتواند مشکل ایران را با استفاده از یک رویکرد سه وجهی مدیریت کند. نخست باید اهداف خود در رابطه با ایران را به دقت اولویت بندی کند. اگرچه واشنگتن نباید هیچ یک از رفتارهای نادرست ایران را بپذیرد اما تهران باید به هر حال یک فهم روشن داشته باشد که چه چیزی برای واشنگتن بیشترین اهمیت را دارد. فهرستی که بیش از حد طولانی باشد، این مفهوم را برای ایران خواهد داشت که می تواند دست به انتخاب بزند، حال آنکه ایالات متحده باید طرفی باشد که گزینش و انتخاب می کند. حملات مستقیم به پرسنل آمریکایی باید یک خط قرمز باقی بماند، همچنین باید توسعهی سلاحهای هستهای ممنوع شود اما ایالات متحده نباید تلاش کند که مدعی و حریف اصلی فعالیتهای پرشمار غیرقانونی بینالمللی ایران باشد، از جمله قاچاق و خصومت علیه کشورهای همسایه. به جای این کار، واشنگتن باید برای کمک به توانمندسازی کشورهای دوست خود در منطقه برای واکنش به ایران تلاش کند.
دوم، ایالات متحده باید در واکنش به اقدامات ایران، کمتر پیشبینیپذیر باشد چرا که تهران پیوسته بر واکنش های آمریکا نظارت میکند، میداند خطوط قرمز واشنگتن کجا کشیده شدهاند و بنابراین، دقیقاً کجا باید متوقف شود. رویکرد انعطافپذیرتر واشنگتن موجب می شود که تهران دریابد که فعالیتهای سطح پایین ممکن است هزینههایی فراتر از انتظار برایش بیاورد؛ این درک به نوبه خود کاهش آزمون و محک زنی ایران و در نتیجه رفتار محتاط تر آن را موجب می شود. ایالات متحده به یافتن راههای بیشتری برای تهدید داراییهای حکومت ایران نیاز دارد، به ویژه اهداف نظامی و اطلاعاتی اش. گزینههای ایالات متحده باید اقدامات نظامی محدود و حملات سایبری را شامل شود.
سوم، ایالات متحده باید تشخیص دهد که وقتی تهران به این باور برسد که چشماندازی برای توافق بیشتر با واشنگتن وجود دارد، دست آمریکا پُرتر می شود. وقتی رهبران ایران بر این باور باشند که هیچ راهی برای کمرنگ کردن دشمنی آمریکا وجود ندارد، به رفتار نامناسب رو می آورند. از این گذشته، اگر تنبیه، تنها گزینه ی ناگزیر باشد در آن صورت افزایش فعالیتهای دشمنانه ایران، هیچ ریسک حاشیهای نخواهد داشت. اگر تهران باور داشته باشد که واشنگتن احتمالا حاضر به همگرایی است، آنگاه ترغیب خواهد شد تا تنشها را کاهش دهد. هدف باید چیزی نزدیک به همگرایی باشد تا آشتی و سازش. هر چه بیشتر تهران باور داشته باشد که برخوردش با واشنگتن یک هماوردی وجودی است، بیشتر به ابزارهای بازداری خود تکیه خواهد کرد و هر چه بیشتر ایالات متحده به ایران نگاه واقعبینانهتری داشته باشد، باید ارزیابی ملایمتری درباره توانایی خود برای پیگیری فروپاشی دولت ایران داشته باشد، چه رسد به اینکه مطمئن باشد که دولتی سر بر خواهد آورد که برای منافع آمریکا مناسبتر است. احتمالاً دولت ایران زیر بار سنگین خودش فرو خواهد ریخت و این شاید به منافع آمریکا کمک کند اما نباید هدف آمریکا، تغییر رژیم در ایران باشد. حمایت آمریکا و بریتانیا از سرنگونی دولت نخستوزیر ایران، محمد مصدق، در سال ۱۹۵۳ هنوز هم به عنوان یک اهانت ملی در ایران به یاد آورده می شود. حتی سرنگون کردن یک رژیم غیرمحبوب برای غرب هم احتمالاً موجب پیداشدن دوستان زیادی برای ایالات متحده نخواهد شد.
قدرتهایی مانند ایران بر خلاف قدرتهایی که بارها از آنان نیرومندترند، از یک مزیت برخوردارند. از آنجا که آنها حریفان محدودی دارند و همه چیز را در خطر از دست رفتن می بینند، اغلب از حریفان قدرتمندترشان انگیزه مندتر هستند. با این حال، از آنجا که ضعیف ترند، به ندرت برنده میشوند. برای آمریکا هم که منافع جهانی و اولویتهای بسیاری دارد، احتمال کمی برای برنده شدن کامل وجود دارد؛ بنابراین، هدف درست، زنجیره ای از پیروزیهای کوچک است که در مهمترین زمینه ها به دست آید. محدودتر کردن فعالیتهای ایران و فراهم شدن شرایطی پیشبینی پذیرتر در خاورمیانه، یک دگرگونی قابل توجه خواهد بود. ایران آموخته که بازی کنونی را به خوبی انجام دهد و مزایایش را درک کرده است. هرچند ایالات متحده نمیتواند تمام شرایطی را که به سود ایران است از بین ببرد اما میتواند برای صاف کردن بستر نبرد، با ایران کار کند، امنیت شرکا و متحدان آمریکا را پیش ببرد و احتمال یک درگیری میان آمریکا و ایران که خاورمیانه را به آتش می کشد، کاهش دهد.
منبع:فان فارز