آخرین اخبار
۲۴ اسفند ۱۴۰۱ - ۲۱:۲۱
بازدید:۴۲۱
استفان والت می نویسد: چین چگونه از پس این کار برآمد؟ این خیزش کارسازِ اقتصادی چین است که نقش فزاینده ای را در خاورمیانه به پکن می دهد. مهمتر اینکه چین روابط دیپلماتیک و پیوندهای تجاری دوستانه ای با اکثریت کشورهای منطقه دارد: با مصر، عربستان، اسرائیل، کشورهای خلیج فارس و حتی بشار اسد در سوریه. اینگونه است که یک قدرت بزرگ، اهرم هایش را به حداکثر می رساند و روشن می سازد که می خواهد با دیگران کار کند اگر آنها مایل هستند که با او کار کنند و پیوندهایش با دیگران به آنها یادآور می شود که گزینه های دیگری هم دارد. اما ایالات متحده، برعکس، "روابط ویژه" با برخی کشورهای خاورمیانه دارد و با دیگران هم، مهمتر از همه با ایران، هیچ رابطه ای ندارد.
کد خبر : ۷۸۱۰

هرچند آشتی میان عربستان سعودی و ایران – به میانجیگری چین – همسنگ دیدار 1972 ریچارد نیکسون از چین، سفر 1977 انور سادات به اورشلیم یا پیمان 1939 مولوتوف – ریبنتروپ نیست، اما اگر عملی شود، توافقی بسیار مهم به شمار خواهد آمد. مهمتر اینکه بیدارباشی است برای دولت بایدن و بقیه ساختار سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا، چرا که محدودیت های خودتحمیلی آمریکا بر سیاستش در خاورمیانه را آشکار می سازد. این توافق همچنین تاکیدی است بر اینکه چگونه پکن تلاش می کند تا خود را به عنوان یک نیروی هواخواه صلح در جهان نشان دهد، ردایی که آمریکا در سال های اخیر، عمدتا آن را کنار گذاشته است. 

چین چگونه از پس این کار برآمد؟ این خیزش کارسازِ اقتصادی چین است که نقش فزاینده ای را در خاورمیانه به پکن می دهد. مهمتر اینکه چین روابط دیپلماتیک و پیوندهای تجاری دوستانه ای با اکثریت کشورهای منطقه دارد: با مصر، عربستان، اسرائیل، کشورهای خلیج فارس و حتی بشار اسد در سوریه. اینگونه است که یک قدرت بزرگ، اهرم هایش را به حداکثر می رساند و روشن می سازد که می خواهد با دیگران کار کند اگر آنها مایل هستند که با او کار کنند و پیوندهایش با دیگران به آنها یادآور می شود که گزینه های دیگری هم دارد.

اما ایالات متحده، برعکس، "روابط ویژه" با برخی کشورهای خاورمیانه دارد و با دیگران هم، مهمتر از همه با ایران، هیچ رابطه ای ندارد. نتیجه اینکه کشورهای مشتری همچون مصر، اسرائیل یا عربستان سعودی، حمایت آمریکا را بدیهی و مسلم فرض می کنند و به نگرانی هایش هم چندان وقعی نمی گذارند، حال چه در زمینه حقوق بشر مصر باشد، چه جنگ سعودی در یمن یا کارزار دیرپا و بیرحمانه اسرائیل برای مستعمره کردن کرانه باختری. در همین حال، بی ثمرترین تلاش های ما برای انزوا و سرنگونی جمهوری اسلامی هم ظرفیت واشنگتن برای شکل دادن به ذهنیات، کنش ها و جهت گیری دیپلماتیک ایران را اساسا به صفر رسانده است. این رویکرد – که محصول تلاش های مسموم آیپک (کمیته امور عمومی آمریکا – اسرائیل)، بنیاد دفاع از دموکراسی و امثال آنهاست، و البته بودجه آن را هم لابی های وابسته به دولت های عربی تامین می کنند – شاید روشن ترین نمونه از گُل به خودی در دیپلماسی معاصر آمریکا باشد. واشنگتن، با نشان دادن اینکه، نمی تواند کار زیادی برای پیشبرد صلح یا عدالت در منطقه انجام دهد، میدان را برای پکن باز کرد. 

به عنوان یک قاعده، بیشتر دولت های جهان خواهان صلح هستند و نمی خواهند که بیگانگان در اموراتشان دخالت کنند و به آنها بگویند که باید چه کاری انجام دهند. آمریکا در سی سال گذشته یا بیشتر از آن، مکررا اعلام کرده که دیگر دولت ها باید مجموعه ای از اصول لیبرال را بپذیرند (انتخابات، حاکمیت قانون، حقوق بشر، اقتصاد بازار و غیره) و به نهادهای مختلف تحت رهبری آمریکا بپیوندند. تعریف آمریکا از "نظم جهانی" ذاتا تجدیدنظرطلبانه است. چین اما رویکرد متفاوتی را در پیش گرفته است: از سال 1979، وارد هیچ جنگ جدی ای نشده و مکررا پایبندی خود به حاکمیت ملی و عدم مداخله را مورد تاکید قرار داده هرچند این کار، موجب نشده که دست از دعاوی نادرست سرزمینی یا درگیرشدن در کشمکش های مرزی در چندین نقطه بردارد. هیچ کس نباید تصور کند که اگر رهبران چین احساس کنند که شانس موفقیت شان در بکارگیری زور برای تغییر وضع موجود بالاست، در انجام این کار تردید خواهند کرد. 

با این همه، به سادگی می توان تصور کرد که خودکامگان اطراف جهان، با رویکرد چین راحت تر کنار می آیند تا با نسخه های اخلاقی شدیدا مسلحانه آمریکا. هنوز هم شمار حکومت های خودکامه از دموکراسی ها بیشتر است، شکافی که در یک دهه گذشته، بیشتر هم شده است. اگر شما یک دیکتاتور فاسد باشید که هدف اصلی اش ماندن در قدرت است، کدام رویکرد به نظم جهانی را خوشایندتر می بینید؟

از این گذشته، بیشتر کشورهای چهارگوشه جهان می فهمند که جنگ برای تجارت چیز بدی است و تاثیراتی منفی بر منافعشان می گذارد. آنها نمی خواهند که شاهد از کنترل خارج شدن رقابت قدرت های بزرگ باشند چرا که باور دارند که جنگ میان آمریکا و چین، برایشان پیامدهای منفی به همراه می آورد. یک ضرب المثل آفریقایی می گوید: "وقتی فیل ها می جنگند، علف ها آسیب می بینند." پس در دهه های آینده، بسیاری از کشورها پشت سر هر قدرت بزرگی صف می شوند که صلح را با احتمال بیشتری به پیش می برد و از هر قدرت مهمی که به باورشان صلح را به خطر اندازد، فاصله می گیرند.

درس آشکاری که باید دولت آمریکا بیاموزد این است که توجه بیشتری را مصروف خنثی کردن تنش ها، جلوگیری از جنگ ها و پایان بخشیدن به منازعات کند به جای آنکه موفقیت سیاست خارجی خود را در این ببیند که چه جنگ هایی را می بریم، چه شماری از تروریست ها را می کشیم یا مسیر و شرایط کدام کشورها را تغییر می دهیم. اگر آمریکا این امکان را برای چین فراهم کند که خود را بعنوان یک صلح ساز قابل اتکاء و بعنوان قدرت بزرگی که می خواهد زندگی کند و اجازه دهد دیگرانی هم که با او رابطه دارند، زندگی کنند، جا بیندازد، در آنصورت برای واشنگتن بسیار دشوار خواهد شد که دیگر کشورها را در کنار خود نگه دارد. 

کاهش تنش ها میان عربستان سعودی و ایران، یک تحول مثبت است که ریسک یک جنگ جدی در منطقه ای راهبردی را کاهش می دهد. باید به این همگرایی تازه خوشامد گفت حتی اگر پکن هم از آن اعتباری بر گیرد. واکنش مناسب آمریکا این نیست که حسرت نتیجه این توافق را بخورد بلکه این است که نشان دهد می تواند به همین میزان یا بیشتر برای ایجاد جهانی صلح آمیز تلاش کند.

منبع: فارن پالسی 

اشتراک گذاری:
ارسال نظر
تازه‌ها
پربیننده‌ها پربحث‌ها