نویسنده: محمد کرمی، داشجوی دکتری دانشگاه علوم و تحقیقات تهران
به عقیده جان میرشایمر قدرت های بزرگ همواره در پی یافتن فرصت هایی برای افزایش قدرت خود نسبت به رقبایشان بوده و تبدیل شدن به هژمون را هدف نهایی دانسته اند. میرشایمر درباره اینکه چرا قدرت های بزرگ برای کسب قدرت و جایگاه هژمون با هم رقابت می کنند، نظریه«رئالیسم تهاجمی» خود را بر پنج مفروض پیرامون نظام بین الملل ترسیم مشتمل کرده و معتقد است هیچ یک از این مفروضات به تنهایی حکم نمی کنند که دولت ها باید رفتار رقابت آمیز در پیش بگیرند، اما مجموع این مفروضات در کنار یکدیگر جهانی را به تصویر می کشند که در آن دولت ها دلایل قابل ملاحظه ای برای تجاوزگرانه فکر کردن و عمل کردن دارند.
این نویسنده معتقد است، گرچه قدرت توضیح اصلی ترین معیار ارزیابی یک نظریه است. اما نظریه ای که بر مفروضات غیر واقع بینانه و یا غلط مبتنی باشد، نمی تواند در مورد حقایق جهان و نحوه عملکرد آن توضیح چندان دقیقی ارائه کند. در نتیجه نظریه های محکم بر مفروضات محکم استوارند. جان میرشایمر پنج مفروض بنیادین نظریه خود را به شرح زیر بیان می دارد و توضیح می دهد این پنج مفروض تصویری دقیق و منطقی از یکی از ابعاد مهم زندگی در نظام بین الملل را ارائه می دهند.
پنج مفروض بنیادین نظریه رئالیسم تهاجمی
1) آنارشیک بودن نظام بین الملل
آنارشی یک اصل نظم دهنده است که نظام بین الملل را متشکل از دولت های مستقلی می داند که از هیچ اقتدار مرکزی پیروی نمی کنند و حاکمیت در درون دولت ها نهادینه شده است.
2) قابلیت های قدرت تهاجمی دولت ها
قدرت های بزرگ ذاتا دارای حدی از قابلیت های نظامی تهاجمی هستند که توان صدمه زدن و احیانا انهدام یکدیگر را دارند.
3) عدم اطمینان به نیات و مقاصد دولت های دیگر
دولت ها هرگز نمی توانند در مورد مقاصد و نیات به دولت¬های دیگر مطمئن باشند و همچنین هیچ دولتی نمی تواند اطمینان داشته باشد که دولت دیگر از توانایی نظامی تهاجمی خود علیه وی استفاده نمی کند. نکته مهم اینست که بدانیم نیات دولت ها به سرعت تغییر می کنند. بنابر این یک دولت ممکن است امروز خیرخواهانه رفتار کند و روز دیگر خصمانه. عدم اطمینان در مورد نیات دولت ها غیر قابل اجتناب است و این یعنی اینکه هیچ گاه نمی توان مطمئن بود که دولت ها مقاصد خصمانه شان را بر مرکب قدرت تهاجمی خود سوار نخواهند کرد.
4) تضمین بقا، هدف اصلی و نخستین قدرت های بزرگ
از آنجا که دولتها در پی حفظ تمامیت ارضی، استقلال و نظم سیاسی داخلی شان هستند، در نتیجه بقا در راس اهداف و انگیزه های دیگر قرار می گیرد. زیرا هرگاه یک دولت توسط دولت دیگر تسخیر شود، ممکن نیست بتواند در آن شرایط اهداف دیگر را دنبال کند.
ژوزف استالین در سال ۱۹۲۷ هنگامی که وحشتی ناشی از احتمال وقوع جنگ به وجود آمده بود به خوبی به این نکته اشاره کرد که: «ما می توانیم و باید سوسیالیسم را در – اتحاد جماهیر شوروی – بسازیم، اما برای این کار اول از همه، باید زنده باشیم.» دولت ها می توانند و باید اهداف دیگر را تعقیب کنند، اما حفظ امنیت مهمترین هدف هر دولت است.
5) قدرت های بزرگ بازیگران عقلانی
قدرت های بزرگ نسبت به محیط خارجی خود آگاهند و برای بقای خود در این محیط رفتار استراتژیک مناسب را انتخاب می کنند. دولت ها با واقع نگری نه تنها به عواقب کوتاه مدت و فوری، بلکه به پیامدهای بلند مدت اعمال خود، توجه جدی دارند. تنها مفروضی که به یک انگیزه خاص و مشترک میان همه دولت ها اشاره دارد هدف نهایی یعنی همان بقاست؛ که به خودی خود هدفی بی خطر است. اما با این وجود هنگامی که پنج فرضیه با یکدیگر پیوند بخورند. انگیزه هایی قوی برای رفتار و افکار تهاجم آمیز قدرت های بزرگ در قبال یکدیگر به وجود می آورند. که این امر به ایجاد سه الگوی رفتاری منتج می شود: ترس، خودیاری و به حداکثر رساندن قدرت.
ترس
قدرت های بزرگ از یکدیگر می ترسند، آنها نسبت به یکدیگر بدگمان بوده و همواره از قریب الوقوع بودن جنگ نگرانند. آنها خطر را پیش بینی می کنند و چنین شرایطی جایی برای اعتماد به یکدیگر باقی نمی گذارد. احتمال قربانی تهاجم شدن، اهمیت ترس را بیش از پیش به عنوان یک نیروی محرک در دنیای سیاست برای ما روشن می کند.
خودیاری
دولت ها طبق اصل خودیاری و بر اساس منافع ملی خود عمل می کنند و هرگز منافع ملی خود را تابع منافع دیگر دولت ها و یا منافع آنچه نظام بینالمللی خوانده می شود قرار نمی دهند. دلیلش هم بسیار ساده است: در دنیایی که قاعده رفتار، اصل خودیاری است، باید خودخواه بود. این قاعده هم در کوتاه مدت و هم بلند مدت صادق است. چرا که اگر دولتی در کوتاه مدت ببازد، شاید حتی در دراز مدت هم نتواند باخت را جبران کند. بر اساس اصل نظام خودیاری دولت ها خیلی زود در می یابند که بهترین شیوه برای تضمین بقا این است که قدرتمندترین دولت در این نظام باشند.
حداکثر رساندن قدرت
دولت ها توجه خاصی به نحوه توزیع قدرت در میان خود دارند و کوشش بسیاری به عمل می آورند تا سهم خود را از قدرت جهانی به حداکثر برسانند. در این میان در پی یافتن فرصت هایی برای تغییر موازنه قوا به نفع خود هستند. و در این راستا سعی می کنند معیارها و عوامل جنبی قدرت خود را نسبت به رقیبان افزایش دهند.
دولت ها برای تغییر موازنه قوا به نفع خود به ابزارهای متفاوت – اقتصادی، سیاسی و نظامی – متوسل می شوند، حتی اگر با این کار دولت های دیگر را دچار سوءظن کرده یا حتی با خود دشمن سازند. نویسنده کتاب تراژدی سیاست قدرت های بزرگ در مبحث آنارشی بیان می دارد: «از آنجا که کسب قدرت توسط یک دولت معادل با مقدار قدرتی است که دولت دیگر از دست می دهد، قدرت های بزرگ بازی با حاصل جمع صفر را قاعده روابط خود با یکدیگر می دانند. شیوه زیرکانه این است که یک دولت پیروز میدان باشد و بر دیگر دولت ها در نظام بین الملل غلبه کند. در نتیجه وقتی می گوییم دولت ها قدرت نسبی خود را به حداکثر می رسانند به این معناست که نسبت به دولت های دیگر نگرش تهاجمی دارند.»
منبع:
- میرشایمر، جان، ترجمه: غلامعلی چگینی زاده (1396) ، تهران: وزارت امور خارجه، صص62-32.