آخرین اخبار
۰۵ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۸:۵۸
بازدید:۱۰۲۸
حجت الاسلام والمسلمین عالی، سخنران مذهبی درمورد رابطه نزدیک و برادرانه حضرت ابوالفضل العباس (ع) و حضرت سیدالشهداء (ع) توضیحاتی داد.
کد خبر : ۲۷۸۷۲

حجت الاسلام والمسلمین مسعود عالی، سخنران مذهبی، درمورد مقام و منزلت شخصیتی حضرت ابوالفضل العباس (ع) بیان کرد: همه عظمت‌ها در وجود حضرت ابوالفضل (ع) قرار دارد؛ به طوری که همه در هواداری امام حسین (ع) با یک دست آمدند، ولی حضرت عباس (ع) با دو دست خود آمدند. در هواداری آن شاه الست/ جمله را یک دست بود او را دو دست

 

 

 

این سخنران مذهبی گفت: مرحوم آقا نجفی قوچانی، کتابی تحت عنوان سیاحت غرب داشتند که احوالاتشان پس از مرگ را بیان کرده بودند؛ این کتاب را بر اساس بیانات اهل بیت (ع) درمورد آخرت و مکاشفاتی از آن دنیا نوشته بودند و علاوه بر این کتاب، سیاحت شرق را هم نوشته بودند که زندگی نامه دنیایی خود از کودکی شان را بیان کرده اند.

حجت الاسلام عالی تصریح کرد: این مجتهد در کتاب سیاحت شرق خود نوشته است: ایام دهه محرم یا اربعین بود که از نجف به کربلا راهی شدم و در مسیر با خودم آب نبرده بودم تا از منازل بین راه آب بگیرم. این در حالی است که دیدم در مسیر آب نبود و اگر منزلی هم بود آب نداشتند و همین طور، راهی کربلا شدم. حدود ۸۰-۷۰ کیلومتر رفتم و شرایط به صورتی بود که همه جگرم به شدت می‌سوخت چراکه عطش شدیدی داشتم. از دور، برق گنبد طلایی حضرت اباعبدالله الحسین (ع) را می‌دیدم و به سرعت قدم هایم افزودم و به قدری عطش داشتم که اطراف خودم را سیاه می‌دیدم. یک مرتبه به یاد عصر عاشورا افتادم که بچه‌های امام حسین (ع) چطور تشنگی را تحمل می‌کردند؟ به همین دلیل، حال و هوایم به سمت عصر عاشورا رفت و در حال گریه کردن به سمت کربلا می‌رفتم و دیگر از خودم غافل شده بودم. 

به گفته این سخنران مذهبی، خداوند متعال به مرحوم آیت الله قوچانی رحمت الله علیه عنایت کردند و صحنه‌ای از عصر عاشورا رابه ایشان نشان دادند؛ به طوری که این شخصیت برجسته فرمودند: من بچه‌ها را در حالی دیدم که دامن هایشان آتش گرفته بود و در بیابان‌ها می‌دویدند و هر کسی به سمتی می‌رفت و ناله‌هایی سر می‌دادند. دیگر گریه من هق هق شده بود و می‌خواستم بروم و یکی از آن‌هایی که دامنش آتش گرفته بود را نجات دهم. یک مرتبه خودم را در کوچه‌های کربلا با صورت پُر از اشک و خاک و مردمی را دیدم که مرا بهت زده می‌دیدند. 

کنار نهر آبی رفتم و صورتم و پاهایم را شستم و سپس، به سمت حرم حضرت سیدالشهداء رفتم و روی سکویی نشستم که صدای زنگ ساعت بلند شد و من صدای زنگ هل من ناصر را می‌شنیدم. یک مرتبه دلم ریخت و بلند شدم و گریه ام گرفت و گفتم: یا اباعبدالله الحسین (ع) بعد از این همه سال، صدای هل من ناصر بلند است و خدایا، چه کسی است که پاسخ هل من ناصر حضرت سیدالشهداء را دهد؟ ناگهان دیدم از حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) زنگ به صدا در آمد، اما من صدای زنگ نمی‌شنیدم و صدای لبیک لبیک را می‌شنیدم.

به حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) رو کردم و گفتم: جانم فدای تو عباس... هنوز شما، هل من ناصر برادرتان را پاسخ می‌دهید. 

حجت الاسلام والمسلمین عالی گفت: امام حسین (ع) ۵۴ ساله و حضرت ابوالفضل العباس (ع) ۳۴ ساله بودند و حدود بیست و چند سال با هم فاصله سنی داشتند و اگرچه در این عالم، از نظر مقام و مرتبه، عددی با چهارده معصوم علیهم‌السلام قابل مقایسه نیست و امام حسین (ع) از لحاظ سن بزرگ‌تر و از نظر رتبه و مقام، اعظم پروردگار بودند، اما در روز عاشورا سه یا چهار مرتبه به حضرت ابوالفضل العباس (ع) فرمودند: جانم فدای تو بابی أنت و نفسی.

امام حسین (ع) آخرین بار از حضرت ابوالفضل العباس خواستند که بروند.

پسر عزیز حضرت ام البنین سلام الله علیه ها شهادت همه را دیدند و نزد امام حسین (ع) رفتند و فرمودند: آقا! دیگر سینه من تنگ شده است و حضرت (ع) فرمودند: جانم فدای تو... برو آب بیاور. 

حضرت ابوالفضل العباس (ع) محو امام حسین (ع) بودند و سریع به خیمه‌ای رفتند که مشک‌ها بودند و دیدند بعضی از کودکان، دلشان را به مشک ها نزدیک کرده بودند تا آرام بگیرند. 

حضرت ابوالفضل العباس(ع) با دیدن این صحنه غمگین شدند و مشک را برداشتند و رفتند و سپس، فرزندان امام حسین (ع) فرمودند که عمو رفت و تشنگی مان تمام شد و می‌دانستند حضرت ابوالفضل العباس (ع) گره گشاست و هر جایی بروند راه را باز می‌کنند.

21111
اشتراک گذاری:
ارسال نظر
تازه‌ها
پربیننده‌ها پربحث‌ها