نیم قرن پیش از امروز، سردار محمد داوودخان علیه نظام سلطنتی ظاهرشاه دست به کودتای نظامی زد. داوودخان با این کودتا، به نظم سنتی و دموکراسی مشروطه افغانستان پایان داد اما نتوانست افغانستان را در مسیر یک نظم جدید و پایدار رهبری کند. تاریخ نشان میدهد که داوودخان برای پیشرفت افغانستان آرزوهای مثبت و حسن نیت داشت، اما درسهای آموزنده از سرگذشت حاکمان افغانستان بیان کنندهی آن است که برای این کشور، تنها “حسن نیت” کافی نیست، بلکه “حسن عمل” حاکمان افغانستان، میتواند نجات دهنده افغانستان باشد.
“نظم سنتی” و “ثبات سیاسی” دو میراث مهم سلطنت طولانی ظاهرشاه در تاریخ افغانستان است. بررسیها، نشان میدهد که ثبات سیاسی دوره ظاهرشاه نتیجه حفظ وضعیت حایل و یا عایق افغانستان در مناسبات منطقهای و رقابتهای منطقهای دو ابرقدرت شرق و غرب بوده است. در سیاست خارجی نسبتا بیطرفانه ظاهرشاه، نه خاک و مردم افغانستان برای همسایگان تهدید بود و نه هیچ بیگانهای میتوانست از خاک افغانستان همسایگان این کشور و منطقه را تهدید کند.
داوودخان با روحیهی سرکشی که داشت، این قاعده اساسی را هم در دوره نخست وزیری و هم دوره ریاست جمهوری خود نادیده گرفت و با یک استراتژی اشتباه، افغانستان را با کشور همسایه پاکستان در انداخت و در یک حرکت اشتباه دیگر ابتدا به شوروی وابسته شد و سپس به دامن غرب افتاد.
شواهد تاریخی نشان میدهد که رویکرد اشتباه داوودخان از زمان نخست وزیری در قبال مسئله پشتونستان، اکثریت دولتهای اروپایی و آمریکا را به صورت غیر مستقیم در برابر افغانستان قرار داد. دنیای غرب در تقابل میان افغانستان و پاکستان، همیشه پاکستان را بر افغانستان ترجیح داده است. با این وضعیت، داوودخان در دوره نخست وزیری خود(۱۳۴۲-۱۳۳۲) به خاطر سیاست اشتباه خود در قبال پاکستان، ناگزیر به دولت شوروی روی آورد و زمینه را برای حضور سیاسی شوروی و رشد نیروهای چپی وابسته به مسکو در دولت و ارتش افغانستان فراهم ساخت. سرانجام، داوودخان در تعامل با همین گروههای طرفدار مسکو، علیه دولت ظاهرشاه کودتا کرد که نه تنها منجر به قدرت رسیدن خودش شد بلکه گروههای چپی نیز در داخل دولت داوودخان به اندازه کافی قدرتمند شدند. زمانی که داوودخان از رشد و قدرتگیری این گروهها، احساس خطر کرد دیگر دیر شده بود و روسیه عملا در برابر گزینش میان داوودخان و رقبای کمونیست وی قرار گرفته بود.
درسهای تلخ تاریخ افغانستان نشان میدهد که زمامداران افغانستان، زمانی متوجه قضایا شده و ناگزیر شیوه اصلاحات سیاسی را پیشهکردهاند که کاملا در سراشیبی سقوط قرار گرفته اند. در چنین وضعیتی، نخست نیروهای رقیب به جای اصلاحات و مشارکت در قدرت، به دنبال تصاحب کل قدرت انگیزه و هیجان مضاعف دارند. دوم، با عرض اندام نیروی رقیب و موازی با دولت مرکزی، اکثر کشورهای منطقه و جهان نیز وارد بازی دوگانه با دولت مرکزی افغانستان میشوند.
داوودخان زمانی که پی به اشتباه خود برد، در یک اقدام حساب نشده از نیروهای چپ داخلی و وابستگی به شوروی کناره گرفت و برای نجات خود با تمام توان به سمت دنیای غرب و همچنین به دولت پاکستان بعنوان متحد انگلیس و آمریکا روی آورد.
در حالیکه داوودخان بر گسترش سیاست خارجی خود به سمت دنیای غرب مشغول بود و امیدواریهای حاصل از آن، او را به استحکام دولت کابل اطمینان بخشیده بود، ولی تاریخ گواه بود که پاکستان با نیروهای اسلامگرای مخالف داوودخان و در طرف دیگر دولت شوروی با نیروهای چپگرای مخالف داوودخان، هرکدام برای سرنگونی دولت داوودخان و تصاحب قدرت سیاسی، تلاش و برنامهریزی می کردند.
سرانجام در حالی که داوودخان چشم به یاری متحد جدید خود آمریکا داشت، شوروی به کمک نیروهای چپ افغانی وابسته به مسکو، داوودخان و تمام خانواده وی را به فجیعترین حالت از میان برداشت.
با این نگاه نه تنها داوودخان با اشتباه سیاسی خود قربانی بازی قدرتهای رقیب شد، بلکه افغانستان را برای نیم قرن در میدان جنگهای نیابتی قرار داد که تا هم اکنون خطر آن برای مردم افغانستان و منطقه ادامه دارد. سرنوشت داوودخان در عین حالی که بسیار دردناک است ولی در عین حال، برای حاکمان افغانستان یک درس بسیار آموزنده است.