آخرین اخبار
۱۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۱۸

زندگی تباه شده پسر جوان در راه سارق شدن

زندگی تباه شده پسر جوان در راه سارق شدن
بازدید:۲۴۶
صد آنلاین | فرزند آخر یک خانواده ۷ نفره هستم .پدرم فروشگاه موادپروتئینی دارد و به همراه مادرم در مغازه کارمی‌کنند تا هزینه های زندگی مان تامین شود. از وقتی همه خواهرانم سروسامان گرفتند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند، دیگر خانه خالی شده بود. پدرومادرم نیز تا نیمه شب در مغازه بودند. زمانی که از مدرسه می‌آمدم هیچ‎کس نبود همیشه غذای سرد می خوردم. تنهایی اذیتم می‌کرد برای همین کم کم با دوستانم در پارک قرار می‌گذاشتیم تا همدیگر را ببینیم و اوقاتمان سپری شود.
کد خبر : ۱۷۸۸۳۰

 به گزارش صد آنلاین ، مرد جوان درباره سرگذشتش گفت: ۱۵ ساله بودم که برای اولین بار دوستانم سیگار تعارف کردند و من‌ هم که نوجوانی خام بودم، قبول کردم؛ بعدازمدتی تبدیل به «سیگاری» شدم و« گل» مصرف می‌کردم. بسیار حس وحال خوبی داشتم. همواره با دوستانم می خندیدیم. بعدازکشیدن «گل» انگار در فضا بودیم .‌‌…

 

شب‌ها تا دیروقت بیرون بودم.۱۸ سالم شده بود که دیپلم گرفتم. دیگر از درس خواندن راحت شدم. احساس استقلال و آزادی می کردم؛ به خاطر تک پسر بودن و سن بالای پدرم، از سربازی معاف شدم … والدینم از حالات روحی روانی من فهمیدند که «گل» می کشم. خیلی تلاش کردند مرا به مرکز ترک اعتیاد ببرند اما فایده نداشت…مادرم فقط اشک می ریخت. پدرم اما با خشونت و بداخلاقی سرزنشم می کرد و می گفت: آبروی مرا بردی؛ تو تک پسر هستی،ما از تو توقع داریم. اما دیگر خیلی دیر شده بود؛ روزها و شب هایی که به نوازش و محبت آن ها احتیاج داشتم، نبودند و خلأ عاطفی را با دوستانم و مصرف«گل» پر می کردم. پدرم دایم می‎گفت بیا مغازه کنار من و مادرت بمان و کار کن، حقوق هم می دهیم؛ اما دلم می‌خواست مستقل باشم و آزاد!

 

 

مادرم قول داد اگر ترک کنم برایم موتورسیکلت می‌خرد؛ من هم وسوسه شدم و پذیرفتم. حدود۶ ماه در مرکز درمانی بستری بودم. بعد از پاک شدن، مادرم موتور خرید. گواهی‎نامه هم گرفتم احساس غرور می کردم دیگر با دوستانم کل شهر را می گشتم؛ تا آخر شب در خیابان ها دور دور می کردیم .یک شب رفتیم پاتوق یکی از دوستان دوران راهنمایی؛ آن جا بود که دوباره شروع به مصرف مواد کردم. تریاک، شیره و هر نوع موادی بود کنار دوستانم نه نمی گفتم، فراموش کرده بودم به مادرم قول دادم اما چه سود ..‌‌‌‌‌‌…والدینم متوجه شدند و پدرم موتور را از من گرفت و مرا از خانه بیرون انداخت … هرشب پیش یکی از دوستانم بودم. پول هایم تمام شده بود؛ هرچقدر

پس انداز داشتم و مادرم برایم به کارت بانکی ام واریز کرده بود، صرف خرید مواد کردم ….خمار بودم دیگر کسی مرا به خانه اش راه نمی‌داد. مجبور شدم دست به سرقت بزنم. داخل مغازه ها می رفتم و با سوءاستفاده از غفلت فروشنده، اقلام با ارزش مثل گوشی،پول و…را برمی‌داشتم و فرار می کردم تا این که یک روز صبح که پیش یکی از دوستان مشغول مصرف مواد بودیم، ماموران آمدند و همه ما را با هم دستگیر کردند. انگار از قبل پاتوق را شناسایی کرده بودند اما ای کاش….

با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری نواب صفوی مشهد) تحقیقات افسران زبده دایره تجسس، برای واکاوی سرقت های این جوان معتاد همچنان ادامه دارد./سایت جنایی

 
اشتراک گذاری:
گزارش خطا
برچسب ها :
ارسال نظر