به گزارش صد آنلاین ،دختر۲۵ ساله که برای رهایی از مزاحمتهای مرد قاچاقچی راهی مرکز انتظامی شده بود، قصه تلخ زندگی اش را به تقویم تاریخی نه چندان دور گره زد و به کارشناس اجتماعی گفت: ششمین بهار زندگیام را میگذراندم که پتک سنگین طلاق، آشیانه زیبای ما را ویران کرد؛ به طوری که مادرم به دنبال سرنوشت تاریک خودش رفت و پدرم که بعد از طلاق دچار بیماریهای روحی و روانی شدیدی شده بود، درحالی به مصرف داروهای اعصاب و روان روی آورد که دیگر هیچ وقت ازدواج نکرد و مراقبت از مرا به عهده گرفت. اما من از سختگیریهای بیش از اندازه او رنج میبردم و بسیار ناراحت بودم. پدرم اجازه نمیداد به مهمانی بروم و یا حتی با دختر عمویم که در طبقه بالای منزل ما سکونت داشتند، رفت وآمد کنم!
در این شرایط من نه تنها از مهر و محبتهای خانوادگی و نوازشها و ابراز عواطف مادرانه دور بودم بلکه از احساس تنهایی نیز زجر میکشیدم ولی چارهای جز سکوت و تحمل نداشتم تا این که در ۱۸سالگی وارد یکی از دانشگاههای اطراف مشهد شدم. یک سال بعد پدرم خودرویی برایم خرید تا با خودروهای عبوری به شهر محل تحصیلم نروم! اما روزهای سیاه زندگی من هنگامی آغاز شد که روزی وارد جایگاه سوخت در جاده شدم ولی راننده یک خودروی دیگر مقابلم پیچید تا زودتر از من بنزین بزند!
این ماجرا موجب درگیری لفظی بین ما شد که در همین حال راننده یک دستگاه پژوپارس به حمایت از من برخاست و بالاخره من پس از سوختگیری درحالی وارد مشهد شدم که راننده پژوپارس از پشت سر مدام بوق می زد و چراغ می داد تا توقف کنم! به ناچار در حاشیه خیابان پدال ترمز را فشردم و آن مرد جوان با بیان این که در یک نگاه عاشقم شده است، از من درخواست شماره تلفن کرد تا به خواستگاری ام بیاید! ولی او دو روز بعد پیامک بازی هایش را به بهانه های مختلف شروع کرد و با جملاتی فریبنده و عاشقانه مدام از من عذرخواهی و تعریف و تمجید می کرد. من هم که از همان دوران کودکی عقده عشق و محبت داشتم، با هرجمله اش به او علاقهمند می شدم.
خلاصه رابطه و دیدارهای عاشقانه ما به جایی رسید که دیگر «کرامت» همه زندگی من شده بود. آن قدر غرق در ابراز محبت ها و جملات عاطفی او بودم که هیچ وقت به رفتارهای نامتعارف او فکر نمی کردم. مدتی بعد زنی با من تماس گرفت و با بیان این که همسر«کرامت» است، به توهین و فحاشی پرداخت . وقتی موضوع را به «کرامت»گفتم، او با خونسردی پاسخ داد: آن زن خواهرم است و به خاطر این که درباره ازدواج با تو چیزی به او نگفتم، عصبانی شده است. من هم حرف هایش را پذیرفتم ،چون دیگر وابستگی عجیبی به او پیدا کرده بودم. خلاصه در اثنای این عشق پوشالی نه تنها آینده و هستی ام را در قمار محبت های خیابانی باختم بلکه به اصرار«کرامت» پای بساط مواد مخدر نشستم و خیلی زود به دختری معتاد تبدیل شدم. حالا من فقط بازیچه ای برای هوسرانی های کرامت بودم و او هم به خاطر اعتیادم مرا تحقیر می کرد تا جایی که یک روز با همان زنی که مدعی بود خواهرش است مرا در نزدیکی خانه مادربزرگم متوقف کرد و زمانی که از خودرو بیرون آمدم آن زن به شدت کتکم زد و گوشواره هایم را به سرقت برد؛ چرا که او تصور می کرد آن طلاها را کرامت برایم خریده است. بعد از آن که متوجه شدم آن زن همسر کرامت است و به او اعتراض کردم، دیگر اوضاع بدتر شد. او به در منزل پدرم آمد و با بیان این که با من ارتباط عاشقانه دارد رسوایی بزرگی به بارآورد. پدرم با شنیدن این حرف ها عصبانی شد و اشک ریزان مرا از خانه بیرون انداخت و من نزد مادرم رفتم؛ ولی شوهر مادرم مرا به خانه اش راه نداد. این بود که به مادربزرگم پناه آوردم ولی آن جا هم به شدت سرزنش و تحقیر می شدم .آبرویم رفته بود و برای کسی اهمیتی نداشتم.
در همین روزها تلاش می کردم تا حداقل از این شرایط روحی وحشتناک رهایی یابم و این شکست عشقی را فراموش کنم که فهمیدم «کرامت» هنگام انتقال موادمخدر از زاهدان به مشهد دستگیر و زندانی شده است! با وجود این، دیگر نمی خواستم به او فکر کنم و مدام با نیش وکنایه های اطرافیانم درگیر بودم تا حدی که چندبار با تصمیم های احمقانه تا مرز خودکشی رسیدم ولی بازهم به خود آمدم و به زندگی بازگشتم .حالا هم «کرامت» با پیامک ها و مزاحمت هایی که هنگام مرخصی از زندان برایم ایجاد می کند، مدعی است که من روزگار او را سیاه کرده ام و زندگی اش متلاشی شده است اما ای کاش می دانستم در این ماجرای تکان دهنده چه کسی متهم است؟…
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است:با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ آرش ایرانمنش (رئیس کلانتری فراجای مشهد) تحقیقات کارشناسی و روانشناختی درباره ادعاهای این دخترجوان و همچنین اقدامات قانونی برای مزاحمت های مرد قاچاقچی،در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد./روزنامه خراسان