به گزارش صدآنلاین به نقل از همشهری، این زن که خواست نامش فاش نشود، گفت: «پس از ۵ سال انتظار و درمانهای ناباروری، به دنیا آمدم. پدرم در آن زمان به سمت ریاست بانک منصوب شد و خانوادهای سرشناس داشتیم. مادرم هنرمند بود و خانهمان پر از نقاشیهای زیبا. همه چیز برایم فراهم بود؛ حتی اگر به لباسی در ویترین نگاه میکردم، همان لحظه خریداری میشد.»
تغییر زندگی با تولد برادر بیمار
وی ادامه داد: «وقتی به مدرسه رفتم، برادرم به دنیا آمد، اما بیماری مادرزادی او آرامش خانواده را از بین برد. مادرم مدام گریه میکرد و به من پرخاشگری مینمود، انگار تقصیر من بود. پدرم هم همیشه سرکار بود و خانه غمگین شده بود.»
ازدواج اجباری و شروع کابوس
او با اشاره به ازدواج زودهنگامش گفت: «در ۱۵ سالگی، با اصرار اطرافیان با فردین، پسر همکار پدرم که ۲۷ سال داشت، ازدواج کردم. او مهندس بود و بعدها در بانک استخدام شد، اما فرهنگ خانوادهاش کاملاً با ما متفاوت بود. زنان در آن خانواده حق اظهارنظر نداشتند و مردان حرف آخر را میزدند.»
۱۵ سال زندگی پر از تحقیر و خیانت
این زن با گریه افزود: «فردین مدام مرا سرزنش میکرد. بعد از ۱۵ سال زندگی، وقتی موقعیت اجتماعیاش بهتر شد، رفتارش بدتر گردید. خواهرانش هم در زندگی ما دخالت میکردند. تا اینکه یک روز متوجه شدم با زن دیگری رابطه دارد و مرا نزد او "دیوانه" خطاب کرده است!»
فروپاشی روانی و بیتفاوتی همسر
وی شرح داد: «آنقدر مضطرب شدم که وقتی به خانه پدرم رفتم، از هوش رفتم. ۶ ماه گذشت، اما فردین حتی یک بار هم سراغ من و بچهها را نگرفت. حالا بعد از این همه مدت، ناگهان برگشته و میخواهد آشتی کند، اما من دیگر توانی ندارم. افسردهام و هر شب گریه میکنم.»
پیگیری مددکاران اجتماعی و روانشناسان
با توجه به حساسیت موضوع، بررسیهای روانشناختی و مشاورهای با نظارت سرهنگ ابراهیم خواجهپور، رئیس کلانتری سجاد، آغاز شده است. این زن همچنان در درمانهای تخصصی به سر میبرد و در تصمیمگیری برای بازگشت به زندگی مشترک دچار تردید است