بازدید:۱۹۳۱۵
صد آنلاین | وقتی نوبت تحویل کارنامهها رسید همه پیکرم میلرزید. خودم میدانستم معدلم بسیار پایین است، اما از نمره درس ریاضی بیشتر از همه وحشت داشتم. حدسم درست بود. زمانی که کارنامه را گرفتم، نمره ۴ با خط قرمز روی آن خودنمایی میکرد.
به گزارش صد آنلاین، جوان ۱۹ سالهای که توسط نیروهای گشت کلانتری رسالت مشهد دستگیر شده است، درباره سرگذشت تاسفبار خود گفت: پدرم کارگر یک دامداری بزرگ در حاشیه مشهد بود و مادرم نیز با سبزی پاککنی و همچنین تهیه ترشیجات و خیارشور به اقتصاد خانواده کمک میکرد. با وجود این، اوضاع مالی خوبی نداشتیم و من هیچگاه به آرزوهای دوران کودکی و نوجوانیم نرسیدم.
آشفتگی اقتصادی از یکسو و نامهربانیها و پرخاشگریهای پدرم از طرف دیگر موجب نابسامانیهای زیادی در خانواده ما شده بود، به طوری که اگر من یا خواهر کوچکترم بر اثر کنجکاوی یا بازیهای هیجانی کودکانه مرتکب اشتباهی میشدیم، از شدت ترس همه وجودمان به لرزه درمیآمد چراکه میدانستیم تنبیه سختی در انتظارمان است.
پدرم هیچوقت عشق و محبت را به ما نشان نمیداد و فقط چهره خشن و عصبانی او را به خاطر دارم. حتی یک بار برای آنکه من و خواهرم را به خاطر شکستن شیشه پنجره منزل تنبیه کند، در سرمای زمستان مقداری یخ کف دستمان گذاشت و تهدید کرد تا زمانی که یخها آب نشدهاند حق انداختن آنها را نداریم.
او شیوه تربیتی خاص خودش را داشت و مادرم نیز فقط با گریه و التماس سعی میکرد ما را از مجازات دردناک برهاند چراکه هیچ کاری نمیتوانست انجام بدهد و با خشم پدرم روبهرو میشد. این نوع رفتار و تنبیههای وحشتناک پدرم موجب شد خواهرم مشکل گفتاری پیدا کند و به قول معروف لکنت زبان گرفت.
روزها به همین ترتیب سپری میشد و من که در کلاس سوم راهنمایی درس میخواندم، مانند همیشه نگران کارنامه تحصیلیم بودم چراکه پدرم اهل تشویق نبود و تنها تهدیدم میکرد که مبادا درسی را تجدید شوم. وقتی نوبت تحویل کارنامهها رسید همه پیکرم میلرزید. خودم میدانستم معدلم بسیار پایین است، اما از نمره درس ریاضی بیشتر از همه وحشت داشتم. حدسم درست بود. زمانی که کارنامه را گرفتم، نمره ۴ با خط قرمز روی آن خودنمایی میکرد.
در این شرایط گرفتار یکی از آشنایان نزدیک ناظم مدرسه شدم. او که از ماجرای من و پدرم اطلاع داشت، پیشنهاد کرد در صورتی که به خواستههای شرمآورش تن بدهم، سفارش کند که ناظم مدرسه قبولی در ریاضی را برایم بگیرد. اینگونه بود که در دام رفتارهای غیراخلاقی آن جوان افتادم و او بارها از من اخاذی و سوءاستفاده کرد. همه اینها در دوران کودکی و نوجوانی برایم عقدههایی هولناک شده بود، اما نه میتوانستم به کسی چیزی بگویم و نه از این شرایط تلخ فرار کنم چراکه از عکسالعمل پدرم میترسیدم و از او بیشتر وحشت داشتم. به همین خاطر صدایم درنمیآمد و سکوت کردم.
بالاخره سالهای تلخ و دلهرهآور در آن مدرسه به پایان رسید و من برای تحصیل در مقطع دبیرستان قدم در یک مدرسه دیگر گذاشتم و اینگونه از شر آن جوان شیطانصفت رها شدم، اما تألمات روحی و روانی این ماجرای تلخ همواره آزارم میداد و راحتم نمیگذاشت تا اینکه برای نجات خودم از این افکار آشفته و به پیشنهاد یکی از دوستانم که کارگر ساختمانی بود و در محله ما زندگی میکرد، به استعمال سیگار روی آوردم.
آن زمان ۱۵ سال بیشتر نداشتم و این تنها آغاز سرگذشت وحشتناک زندگیم بود چراکه بعد از آن او مرا پای بساط مواد مخدر نشاند و من هم از سر کنجکاوی و همچنین فشارهای روانی ناشی از عقدههای تلخ به مصرف مواد افیونی آلوده شدم. حالا، به جای رفتن به مدرسه، پنهانی در پارکها و فضای سبز حاشیه بزرگراه به گشت و گذار میپرداختم و در کنار معتادان متجاهر مواد مخدر مصرف میکردم.
مدتی بعد، زمانی که ترک تحصیل کرده بودم، ناگهان پدرم در یک سانحه رانندگی قطع نخاع شد و دیگر نتوانست کار کند. به همین دلیل مادرم در خانه از او پرستاری و مراقبت میکرد و بهتنهایی مخارج زندگی را به دوش میکشید. من هم با آنکه این اوضاع غمانگیز را میدیدم، به خاطر اعتیادم و هزینههای سنگین آن کاری از دستم ساخته نبود.
در این شرایط تصمیم گرفتم با خرید و فروش مواد مخدر حداقل هزینههای خودم را تامین کنم و نیازی به مادرم نداشته باشم. این بود که به سراغ یکی از توزیعکنندگان مواد در پارک رفتم و مقداری مواد مخدر از او خریدم و به معتادان پارکنشین فروختم. تکرار این موضوع موجب شد همه معتادان فضای سبز و پارکها مرا به عنوان ساقی (قاچاقچی خرده فروش) بشناسند.
کمکم با توسل به شگردهای ناجوانمردانه و افزودن ناخالصی به مواد مخدر توانستم هزینههای اعتیادم را تامین کنم. مدتی بعد که به صورت پیاده در نیمهشب از پارک خارج شده بودم تا به خانه بروم، ناگهان نیروهای گشت کلانتری رسالت به خاطر وضعیت ظاهریم به من مظنون شدند و مرا متوقف کردند. وقتی در بازرسی بدنی از درون جیبم مقداری مواد مخدر کشف کردند دیگر حرفی برای گفتن نداشتم و نمیتوانستم آن را انکار کنم.
بالاخره عوامل انتظامی مرا به کلانتری انتقال دادند اماای کاش پدرم متوجه عواقب رفتارهای پرخاشگرانهاش بود و من هم میتوانستم بدون ترس اتفاقی را که برایم رخ داده بود برایش بازگو کنم.
با دستور ویژه سرهنگ مجتبی حسینزاده رئیس کلانتری رسالت مشهد تحقیقات پلیس برای ردیابی عاملان توزیع و تهیه مواد مخدر در حالی با اعترافات این جوان ۱۹ساله آغاز شد که اقدامات قانونی و روانشناختی نیز برای رهایی وی از چنگال اعتیاد به کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد./ عصر ایران