به گزارش صد آنلاین، نوشین با قدمهایی لرزان وارد دادگاه خانواده شد، شال سیاهی که روی سرش انداخته، نتوانسته بود کبودی زیر چشمهایش را بپوشاند. صورتش ملتهب بود و هرکس او را میدید، میتوانست داستانی از رنجها و دردهایش را حدس بزند. نگهبان دادگاه که متوجه وضعیت او شد، او را به داخل راهنمایی کرد.
نوشین روی صندلی سالن انتظار نشست و دستهای لرزانش را در هم گره کرد. تلاش میکرد اشکهایش را کنترل کند، اما نگاههای پرسشگرانه اطرافیان، این کار را برایش سختتر میکرد. رد چاقویی که زیر گلویش به جا مانده بود، با نور سفید لامپهای سالن واضحتر به نظر میرسید. زیر ابروی چپش، جای شکستگی کهنهای دیده میشد و کبودیهای صورت و دستهایش، گواه روزهای سختی بود که پشت سر گذاشته بود.
یکی از کارمندان دادگاه که متوجه حال او شد، نزدیک آمد و پرسید: "خانم، حالتون خوبه؟ نیاز به کمک دارین؟"
نوشین سری به علامت تایید تکان داد و با صدایی که به سختی شنیده میشد، گفت: "برای ثبت شکایت اومدم. نمیتونم دیگه این وضع رو تحمل کنم."
چند دقیقه بعد، نوشین به اتاق مشاوره هدایت شد. پشت میز، مشاوری نشسته بود که از او خواست ماجرا را توضیح دهد. نوشین نفس عمیقی کشید و گفت: "10 ساله که با همسرم زندگی میکنم، اما این زندگی فقط روی کاغذه. از سال اول ازدواج، خشونتهاش شروع شد. اوایل فقط داد میزد و توهین میکرد، ولی کمکم کار به کتککاری رسید."
او دستهایش را روی میز گذاشت. روی پوست دستهایش، جای زخمهای کهنه دیده میشد. ادامه داد: "هفته پیش، وقتی بهش گفتم دیگه نمیتونم این زندگی رو ادامه بدم، عصبانی شد. چاقو رو برداشت و گفت اگه بری، میکشمت. اینجا رو ببینید." او شالش را کنار زد و رد بریدگی زیر گلویش را نشان داد. صدایش میلرزید. "اگه اون شب بچههام گریه نمیکردن، شاید الآن اینجا نبودم."
مشاور با دقت به حرفهای نوشین گوش داد و از او خواست که شکایتنامهاش را تکمیل کند. نوشین که انگار باری از روی دوشش برداشته شده بود، کمی آرامتر شد. گفت: "من به خاطر بچههام این همه سال تحمل کردم. نمیخواستم بدون پدر بزرگ بشن، ولی دیگه نمیتونم. از دادگاه میخوام که کمکم کنه."
وقتی نوشین از اتاق مشاوره بیرون آمد، نور آفتاب از پنجرههای سالن به داخل تابیده بود. او حالا احساس میکرد که اولین قدم را برای رهایی از این کابوس برداشته است. رد چاقو زیر گلویش، کبودیها و زخمهایش هنوز تاره بودند، اما این بار او مصمم بود که به این چرخه خشونت پایان دهد. او با خود فکر کرد که برای خودم و بچهها باید قوی باشم.
منبع : رکنا