میترا یکی از آن دو خواهر میافزاید:من توی مغازه همراه پدرم کار میکردم و میدانید چه رنجی میکشیدم وقتی میدیدم من باید با کفشهای پاره زندگی کنم و پدرم پولهایش را صرف خرید گوشی و سفر شمال با زنانی میکرد که با او دوست میشدند؟
به فرار از خانه فکر کردم، اما ترس از کارتن خواب شدن، معتاد شدن و گرفتار شدن به ماجراهایی که دامن دختران فراری از خانه را میگیرد باعث شد دنبال راه حل دیگری بگردم. شاید اگر یک فرد آگاه، یک مشاوریا یک روان شناس سر راهم قرار میگرفت من این راه حل را انتخاب نمیکردم. بارها از مادرم خواستم از پدرم طلاق بگیرد، اما او هم میترسید از این که همین سقف روی سرش را هم ازدست بدهد یا این که بعد از طلاق پدرم برای انتقام جویی صدمهای به ما بزند وبه همین دلیل فقط از ما میخواست تحمل کنیم! اگر جسد پدرم را بعد از قتل مثله کردیم فقط به خاطر این بود که قصد خارج کردن جسد از خانه را داشتیم و نمیدانستیم چطور باید بدون این که همسایه هایمان متوجه شوند این کار را انجام بدهیم. در تمام لحظاتی که با اره مشغول مثله کردن جسد پدرم بودم، تنها چیزی که به من قدرت میداد نفرت بود و مرور لحظاتی که پدرم بیرحمانه با کمربند مرا میزد و توجهی به اشکها و التماس هایم نمیکرد. در نهایت قبل از آن که موفق شویم جسد را از خانه خارج کنیم دستگیر شدیم.
منبع: رکنا