هنگامی که نیروهای امدادی مرا به بیمارستان مشهد منتقل کرده بودند به مدت یک هفته در کما بودم. پزشکان به خانوادهام تاکید کرده بودند که برایم دعا کنند چراکه به دلیل آسیب جدی به مغز و همچنین وجود چند لخته خون روی جمجمه، عمل جراحی را ریسک پذیر میدانستند و احتمال میدادند که دیگر به دنیا باز نخواهم گشت.همسرم وقتی نظر پزشکان را شنیده بود با جمع کردن لوازم منزل به خانه پدرش بازگشته بود. اگرچه من یک هفته بعد از کما خارج شدم، ولی حافظهام را از دست دادم و تا یک سال کسی را نمیشناختم و چیزی را به خاطر نمی آوردم. خانوادهام نیز درباره همسرم چیزی به من نگفتند تا ضربه روحی بیشتری به من وارد نشود. در همین شرایط شهین هم با بهرهگیری از اوضاع بیماریام دادخواست طلاق داد و در حالی از من جدا شد که فرزندم را نیز رها کرده بود.بعد از گذشت یک سال، زمانی که آرام آرام حافظهام را به دست آوردم و متوجه ماجرا شدم روزهای سختی را سپری میکردم ولی باز هم از همسرم انتظار نداشتم مرا در این وضعیت اسفبار رها کند چراکه تصور میکردم او عاشقانه مرا دوست دارد و برای درمان من از هیچ تلاشی دریغ نمیکند. درعین حال گاهی نیز به او حق می دادم.تا اینکه با ترانه آشنا شدم و تصمیم به ازدواج مجدد گرفتم. در همان گفتگوی اولیه شرایط بیماری و سرپرستی دختر ۶ سالهام را برایش توضیح دادم که او هم این شرایط را پذیرفت و ما با هم ازدواج کردیم، اما او سر لجبازی با فرزندم را گذاشت و با او کنار نمیآمد. من هم به خاطر بیماری ام عصبانی میشدم و کنترل رفتارم را از دست میدادم، اما هیچگاه او را کتک نزدم.ترانه» می خواهد سرپرستی دخترم را به مادرم واگذار کنم ولی من نمیتوانم این کار را انجام بدهم. به همین دلیل او در حالی که باردار است، منزلم را ترک کرده و به خانه مادرش رفته است تا طلاق بگیرد.با دستور سرهنگ احمد زمانی (رئیس کلانتری قاسمآباد مشهد) بررسی کارشناسی این پرونده در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی آغاز شد.
منبع: خراسان