یکی از شاهدان در این باره میگوید: "سید موسی شجاعی، سرپاسبان شهربانی، به خانه آیتالله مدرس آمد و از من خواست تا همراه او به اتاق آقا بروم. وقتی وارد اتاق شدیم، متوجه شدم که آیتالله مدرس در حالی که عبا روی صورتش بود، بیحرکت به زمین افتاده است. پس از اینکه عبا را کنار زدم و دستم را روی صورتش گذاشتم، متوجه شدم که ایشان فوت کردهاند. شال و عمامهای که همیشه به سر داشتند، کنار سرشان افتاده بود."
پس از این حادثه، رئیس شهربانی به سرعت دستور داد که تابوت بیاورند و اعلام کرد که آیتالله مدرس بر اثر سکته قلبی درگذشته است. او از ما خواست که هیچکس متوجه نشود و به کسی نگویید که آقا مرده است، چون اگر چنین شود، زبانتان را میبُرند."
شاهد دیگر ماجرا میگوید: "پس از آن، به دستور رئیس شهربانی، مرحوم مدرس بهطور پنهانی غسل داده شد و شبانه دفن شد. در همان شب، هنگامی که به رئیس پلیس اطلاع دادم که آیتالله مدرس فوت کرده، او گفت که باید این موضوع را تا حد امکان پنهان نگه داریم و از انتشار خبر آن جلوگیری کنیم."
در نتیجه، برخی از محافل سیاسی با همکاری رئیس شهربانی کاشمر و برخی افراد وابسته، نقشهای برای قتل آیتالله مدرس طراحی کرده و او را با مسمومیت و سپس پنهانکاری به شهادت رساندند.