دیپلماسی ایرانی: مساله طبقات اجتماعی و تبعیض ناشی از آن در جوامع مدرن، مقولهای است که مورد انتقاد جریانات روشنفکری عمدتا چپ گرا قرار گرفته است. مارکس، محور نظریه خود را بر مبنای مبارزه با جامعه طبقاتی معرفی کرد و شاخصه اصلی یک جامعه اتوپیایی از منظر او، جامعهای اشتراکی است که در آن طبقات اجتماعی از میان میروند.
در سینما، پرداختن به این مسأله عمدتا در قالب ژانر ملودرام و بر مبنای بهوجود آمدن عشقی فرا طبقاتی بین یک دختر از طبقه مرفه جامعه با پسری از طبقه فرودست انعکاس پیدا کرده است. به طور مثال در فیلم معروف «تایتانیک» اثر جیمز کامرون، این مضمون به طور نمادینی نمایش داده میشود؛ آن جایی که مسافران، به ترتیب پولی که برای بلیط پرداختهاند، در طبقه های این کشتی اقامت دارند. طبقات تایتانیک به مثابه طبقات اجتماعی فرض میشوند و «جک» که یک بلیط درجه سه در قمار برنده شده است، به عنوان نماینده طبقه فقیر، در یک جابهجایی طبقاتی، با «رز» از قسمت «first class» ، نرد عشق میبازد. سرنوشت جک اما به تعبیر «اسلاوی ژیژک»، در راستای تعبیر نظام سرمایهداری از نقش طبقات فرودست به عنوان قربانی ثروتمندان رقم میخورد و بعد از اینکه تاثیر خود را در تجربه عشق واقعی و تحول روحی رز میگذارد، در اعماق اقیانوس غرق میشود.
در فیلمارسیهای سینمای ایران، این رابطه بین طبقات، عمدتا در همین قالب عشق پسر فقیر با دختر ثروتمند تصویر شده است. فیلم گنج قارون که جایگاه مهمی در فرهنگ عامه ایران پیدا به دست آورد، نمونهای از آثار بیشماری است که در این قالب ساخته شدهاند.
در ادبیات، رمان بسیار محبوب «بامداد خمار» نوشته فتانه حاج سید جوادی، داستان دلباختگی دختری ثروتمند به پسری فقیر را بیان میکند. منتقدین ادبی، «بامداد خمار» را دفاع از اصالت و شرافت طبقات بالادست جامعه و تحقیر فرودستان دانستند و بعدها کتاب «شب سراب»، از زاویه دید پسر فقیر داستان، توسط نویسنده دیگری نوشته شد.
البته در سینمای هالیوود، نمونههای عمیقتری از پرداختن به مساله طبقاتی در جامعه آمریکا وجود دارند؛ از جمله فیلم تحسین شده «ما» ساخته جوردن پیل که روایت اجتماعی و فلسفی پیچیدهای درباره فاصله طبقاتی در جهان سرمایهداری را نشان میدهد.
با این وجود اما هنوز هم ملودرامهایی با مضمون عشق بین فقیر غنی، الهام بخش تولید آثار سینمایی جدیدی واقع میشود.
فیلم «عاشق بانو چترلی» محصول سال ۲۰۲۲، یکی از نمونههای اخیر در این راستا به حساب میآید که چندمین اقتباس سینمایی از اثری به همین نام، نوشته دی.اچ.لارنس است. در این داستان «کنی»، زنی از طبقه مرفه جامعه، با مرد اشراف زادهای ازدواج میکند، اما خیلی زود متوجه میشود نه ثروت و جایگاه مرد، نه املاک و اراضی میراثی او قادر نیست که تمایل روحی او به عشق و شادی را ارضا کند. در ادامه «کنی» با یکی از کارکنان همسرش که شکاربان اراضی اوست آشنا میشود و رفته رفته عشق عمیقی بین آنها شکل میگیرد که در نهایت باعث میشود «کنی» از همه القاب و عناوین اشرافی و ثروت شوهرش دست بکشد و برای یک زندگی ساده در کلبهای روستایی، به مرد شکاربان بپیوندد. اگر چه اصل رمان و بعضی دیگر از اقتباسهای سینمایی آن، ماهیتی اروتیک دارند، اما در این فیلم، تمرکز چندانی برای ایجاد جذابیت بر محور اروتیسم وجود ندارد و میتوان فیلمساز را متمایل به بازنمایی اندیشههای سوسیالیستی یا حتی فمینیستی قلمداد کرد. در صحنهای که «کنی» و شکاربان، فارغ از همه ملاحضات طبقاتی پیرامون آنها، زیر بارش باران میرقصند، تداعی همان دوران بیطبقه مارکس است که انسان، شادی ذاتی خود را از دست نداده بود و هویت انسانی بر مبنای طبقات اجتماعی تعریف نمیشد. رقص عریان در طبیعت بهشت گونه و باران زدهی پیرامون آنها، تمثیلی از جوامع بدوی انسانی مثل سرخپوستان آمریکای شمالی یا قبایل بومی فیلم آواتار است که بیآنکه از انسانها از اندوه برآمده از الزامات زندگی مدرن در عذاب باشند، در آشتی و هم زیستی محض با طبیعت، به تجربههای اصیلی همچون شادی و عشق دست پیدا میکنند.
نظام سرمایه داری در این فیلم، نه تنها قاتل عشق و شادی است، که خلاقیت هنری و ادبی را هم از بین میبرد؛ آن جا که شوهر «کنی» برای اعاده سود معادنش، دست از نویسندگی بر میدارد و بر کسب و کار تمرکز میکند. کارگران معدن در فیلم، به طور تمثیلی، نماینده قشر کارگر استثمار شده در نظام سرمایهداری هستند که بر اساس قاعده عدالت «هر کس به اندازه استحقاق خود» در لیبرالیسم، شایسته همین زندگی سخت و درآمد بخور و نمیر هستند و در نگاه از بالای صاحب معدن به طبقه فرودست، اگر همین شغل طاقت فرسای کم درآمد هم نباشد، کارگران باید بروند و گدایی کنند!
از دوران تاچر در بریتانیا و ریگان در آمریکا، سیاستهای سوسیالیستی جای خود را به اقتصاد نئولیبرالی دادند و این تغییر کلان در خط مشی های اقتصادی، موجب تعمیق شکاف طبقاتی در غرب شد؛ در دهههای گذشته ضریب جینی نه فقط در بریتانیا و آمریکا که در کل جهان به طور فزایندهای به ضرر طبقات فقیر جامعه تغییر کرده و موجب پدید آمدن جنبشهای اجتماعی ضد سرمایهداری مثل جلیقه سبزها و جنبش وال استریت شده است. جنبش پابرهنگان در حال حاضر دیگر مختص فقرای آمریکای لاتین یا آسیا نیست و نفرت تجمیع شده طبقاتی در غرب، آینده ثبات اجتماعی در این کشورها را به مخاطره انداخته است.
فیلم «عاشق بانو چترلی» علاوه بر اینکه اقتباسی نو از یک رمان بسیار محبوب است، به خاطر بازتاب مسأله بازتولید شده شکاف طبقاتی، بر دل طبقه فقیر در بریتانیا یا هر جای دیگر دنیا که این داستان انگلیسی ابتدای قرن بیستمی را تماشا میکنند مینشیند و احساس همزاد پنداری آنان با شخصیتهای فیلم را برمیانگیزد. شخصیت شکاربان در فیلم که نشانههایی از روشنفکری و فلسفه را از خود نشان میدهد باعث شده است که بعضا رابطه عاشقانه او با «کنی» را برگرفته از رابطه برتراند راسل و یک اشراف زاده انگلیسی به نام لیدی اوتولاین مورل بدانند. شکاربان، اشراف را به خاطر بی تفاوتی نسبت به رنج طبقه فقیر، فاقد عواطف انسانی میداند و از بازیچه شدن زندگی امثال خودش توسط ثروتمندان بیزار است. در صحنهای از فیلم، یکی از بستگان «کنی» او را نصیحت میکند که «احساسات میآیند و میروند! اما این «رگبی» و میراث آن است که میماند». رگبی، نام املاک موروثی شوهر «کنی» است.
دست آخر این نصایح به گوش «کنی» نمیرود و اموال و مستغلات را رها میکند و به دنبال عشق میرود تا نشان دهد هنوز هم در میان طبقه فقیر در دنیا، عشق قادر به شکست ثروت است و بدین نحو، رویا به عنوان یکی از معدود ابزار حفظ امید در میان فرودستان، هنوز وجود دارد.