ایتالیا، فنلاند، اسلواکی، مجارستان، کرواسی و جمهوری چک اکنون تحت اداره دولتهایی هستند که احزاب راست افراطی در آنها حضور دارند. در سوئد، بقای دولت به توافق «اعتماد و پشتیبانی» با حزب ملیگرای دموکراتهای سوئد وابسته است که دومین نیروی بزرگ پارلمان محسوب میشود. در هلند، گرت ویلدرز با توافقی تاریخی راستگراترین دولت تاریخ مدرن این کشور را تشکیل داده است. در فرانسه، حزب اجتماع ملی به رهبری مارین لوپن با کسب بیش از ۳۰ درصد آرای نظرسنجیهای پولیتیکو، بسیار جلوتر از حزب «رنسانس» امانوئل مکرون قرار دارد. در آلمان نیز، حزب آلترناتیو برای آلمان که به دلیل دیدگاههای افراطی تحت نظارت پلیس قرار دارد، در نظرسنجیها جایگاه دوم را بهدست آورده و همسطح با حزب سوسیال دموکراتها قرار گرفته است.
این موارد به احزاب راست افراطی مربوط میشود و حتی شامل احزاب دست راستی و دست راستی میانه رو که به این جریانها نزدیک هستند نمیشود. در آمریکا نیز، با ظهور دونالد ترامپ وضعیت مشخص است، هرچند جمهوریخواهی سنتی پیش از او نیز همچنان قدرتمند بود.
بدون در نظر گرفتن بار معنایی واژه «افراطی»، چه در میان احزاب راست و چپ برای مخاطبان غربی و ایرانی، بحث اصلی این است که چرا سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در پیدا کردن متحدان هم فکر در غرب ناکام مانده است؟ چرا نه احزاب چپ و نه احزاب راست در غرب با ما همکاری نمیکنند و عجیب تر از آن، چرا تلاشی برای نفوذ در عرصه سیاسی غرب صورت نمیگیرد؟ به نظر میرسد این مسئله به عدم به روزرسانی شناخت ما از غرب بازمیگردد. تعریف ما از «چپ» در سیاست خارجی با واقعیتهای امروز متفاوت است؛ چپگرایی فعلی در اروپا به ندرت به دنبال سیاستهای ضد امپریالیستی است و بیش تر بر ارزشهایی چون حقوق بشر، برابری و محیط زیست تأکید دارد. در مقابل، احزاب راستگرای غربی نیز دیگر به دنبال حملات نظامی و اشغالگری نیستند؛ تمرکز آنها بیشتر بر مسائل داخلی است. برای احزاب راستگرا، اولویت با کشور و مردم خودشان است. این رویکرد تا حد زیادی واکنشی است به روند جهانیشدن، افزایش مهاجرت، تغییرات فرهنگی، تهدیدات امنیتی ناشی از تروریسم و شرایط اقتصادی نامطلوب در داخل این کشورها. برای این احزاب، راهحل مشکلات در بازگشت به اصول ملیگرایی و محلیگرایی است که منابع و توجه را بر حل مسائل داخلی متمرکز میکند.
در چنین شرایطی، این مقاله پیشنهاد میدهد که منافع جمهوری اسلامی ایران با نفوذ، کار و همکاری با احزاب راستگرا و طرفداران آن در غرب به مراتب بیشتر تأمین میشود تا هرگونه تلاش برای همکاری با احزاب چپگرا.
تغییر طیف سیاسی چپ در غرب
جنبشهای چپگرا در غرب سالهاست که تغییر موضع دادهاند. آنچه در سیاست خارجی بهعنوان چپ جهانی و همواره ضد استکباری و ضد امپریالیسم میشناختیم، تغییر یافته است. جنبشهای چپگرا در غرب از تمرکز بر مبارزه با امپریالیسم و کشمکش طبقاتی به تأکید بر حقوق بشر و مسائل پیچیده اجتماعی رو آوردهاند. این تغییر بازتابی از تحولات سیاسی، ساختارهای اقتصادی و پویاییهای فرهنگی در سطح جهانی و محلی است. دلایل کلیدی این دگرگونی را میتوان در چند عامل جستوجو کرد:
نخست، پایان جنگ سرد و افول ایدئولوژیهای سنتی طبقاتی. در دوران جنگ سرد، جنبشهای چپگرا به شدت تحت تأثیر گفتمان ضد امپریالیسم بودند که به مثابه واکنشی به نفوذ ایالات متحده و غرب در کشورهای جنوب جهانی شکل گرفته بود. اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای سوسیالیستی همسو، جایگزینی برای سرمایهداری غربی ارائه میکردند و از جنبشهای آزادیبخش ملی حمایت مینمودند. حتی کشورهایی در اروپا که خواهان میانهروی بودند، مانند فرانسه، مدلی ترکیبی از دو گفتمان را در قالب نظامهای سوسیال دموکراتیک اتخاذ کردند تا هم استقلال سیاسی خود را حفظ کنند و هم جمعیت داخلی را با تطمیع به سوی خود نگه دارند و از گرایش آنها به هر یک از بلوکها جلوگیری کنند. اما با فروپاشی شوروی، پایههای ایدئولوژیک و سیاسی سوسیالیسم ضد امپریالیستی تضعیف شد. جنبشهای چپگرا در غرب اولویتهای خود را بازتعریف کردند و با کاستن از تمرکز بر سوسیالیسم طبقاتی، به جهانیسازی روی آوردند.
دومین عامل را میتوان در رشد سیاستهای هویتی و جنبشهای اجتماعی یافت. از دهه ۱۹۶۰ به بعد، چپ جدید با وارد کردن مسائل هویتی، حقوق مدنی و آزادی فردی به عرصه سیاسی، فراتر از دغدغههای صرفاً طبقاتی رفت. ظهور جنبشهایی چون حقوق مدنی، فمینیسم، حقوق دگرباشان و بعدها عدالت زیستمحیطی، اولویتهای چپگرایان را بهطور چشمگیری تغییر داد. به عنوان مثال، احزاب سبز در اروپا از منتقدان سرسخت در زمینه حقوق بشر در سطح جهانی محسوب میشوند و در برخی موارد، چالشهای جدی برای کشور ما در عرصه بینالمللی ایجاد کردهاند.
افزایش اهمیت مفاهیم حقوق بشر و عدالت مبتنی بر هویت، چپگرایان را قادر ساخت تا مخاطبانی متنوعتر و گستردهتر جذب کنند، و این مسئله راههای جدیدی برای فعالیت اجتماعی فراتر از چارچوبهای ضد امپریالیستی سنتی گشود. حتی سیاست خارجی نیز به نوعی بازتاب همین سیاستها در داخل کشورهای غربی شده است. در این میان، بازتعریف مفهوم امنیت نیز نقش مهمی ایفا کرده است. امنیت دیگر محدود به ابعاد نظامی سنتی نیست؛ بلکه به شکل جامعی درآمده و با تمرکز بر انسانمحوری، موضوعاتی مانند محیط زیست و بهزیستی فردی و اجتماعی را نیز وارد گفتمان امنیتی کرده است. بنابراین، زمانی که از محیط زیست سخن به میان میآید، در واقع به یک مسئله امنیتی اشاره داریم، هرچند نه به معنای قدیمی آن.
جهانیشدن و تحولات اقتصادی نیز از عوامل تأثیرگذار در تغییر سیاستهای جنبشهای چپگرا بوده است. جهانیشدن تجاری و مالی در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ قدرت طبقه کارگر صنعتی را در بسیاری از کشورهای غربی کاهش داد. جنبشهای چپگرا که بهطور سنتی بر سازماندهی کارگری و حمایت از طبقه کارگر متکی بودند، با کاهش نفوذ اتحادیهها و گسترش اقتصاد خدماتی — که با انتقال صنایع به آسیا و آفریقا همراه بود و پایه اقتصادی غرب را تغییر داد — به سمت حمایت از مسائلی فراتر از طبقات سنتی روی آوردند. با کمرنگ شدن پیوندها به مسائل طبقه کارگر، بسیاری از سازمانهای چپگرا تمرکز خود را به مسائل گستردهتری مانند حقوق بشر و حمایتهای اجتماعی در اقتصاد جهانی معطوف کردند، که حاشیهنشینی جوامع آسیبپذیر را تشدید میکرد.
در این میان، سیاستهای نئولیبرالی نیز نقش مهمی ایفا کردهاند؛ سیاستهایی که به تضعیف طبقه کارگر و کاهش نقش دولت در اقتصاد انجامیدند. این سیاستهای اقتصادی که بر مقرراتزدایی، خصوصیسازی و کاهش نقش دولت در تأمین رفاه اقتصادی تأکید داشتند، موجب افزایش نابرابری و ناامنی در جوامع غربی شدند. در نتیجه، جنبشهای چپگرا به حمایت از حقوق و سیاستهایی گرایش یافتند که در تقابل با نئولیبرالیسم قرار دارند. این رویکرد مبتنی بر حقوق که دسترسی عادلانه به بهداشت، مسکن، آموزش و حمایتهای کارگری را در بر میگیرد، با هدف تأمین عدالت اقتصادی بهعنوان شرط ضروری برای کرامت و آزادی فردی، جذابیت گستردهای پیدا کرده است.
پویاییهای ژئوپلیتیکی در حال تغییر و موضعگیریهای ضد جنگ نیز از عوامل مهم دیگری هستند که همراه با گفتمان حقوق بشر برجسته شدهاند. گفتمان حقوق بشر با ارائه رویکردی جهانیگرا و دسترسپذیر برای پرداختن به نابرابریها، از تأکید بر مبارزه طبقاتی سنتی کاست و حمایت از حقوق و آزادیهایی که وابسته به شرایط اقتصادی خاصی نبودند را در اولویت قرار داد. جهانیشدن که از یک سو به عنوان تهدیدی برای همزیستی مسالمتآمیز دیده میشد، از سوی دیگر فرصتی شد تا گفتمان حقوق بشر به ابزاری وحدتبخش برای پیوند میان مردم و فرهنگهای مختلف تبدیل شود.
در این بستر، دخالتهای نظامی غرب در کشورهایی مانند عراق، افغانستان و لیبی که به واسطه گسترش رسانههای جمعی، بهویژه رسانههای اجتماعی، بیشتر در معرض دید عمومی قرار داشت، تأثیر بهسزایی بر چپگرایی ضد جنگ و متمرکز بر حقوق بشر گذاشت. این چپگرایی جدید بیشتر نگران پیامدهای اخلاقی مداخلهها و حقوق پناهندگان بود. تمرکز بر گفتمان حقوق بشر نیز باعث شد حمایت از حقوق پناهندگان و مطالبات ضد جنگ در صحنه سیاسی پررنگتر شود.
آیا امکان همکاری با طیف سیاسی چپ است؟
سوالی که در اینجا مطرح میشود این است: با این تغییرات، جمهوری اسلامی ایران و سیاست خارجی آن چه جایگاهی میتواند در غرب پیدا کند؟ سؤال در واقع ساده است؛ تصور کنید که قرار است ماهیت جمهوری اسلامی را به یک سیاستمدار یا شهروند غربی توضیح دهیم. به طور کلی، جمعیت هدف ما در غرب کیست؟
بدیهی است که با تبلیغات منفی گسترده علیه کشورمان، به سختی میتوانیم دیگران را قانع کنیم که سیاستهای ما در راستای حمایت از حقوق بشر یا فمینیسم است. واقعیت را نباید از خود پنهان کنیم؛ تفسیر ما از فمینیسم هیچگاه با موضعگیریهایی همچون حق سقط جنین — که به نوعی نقطه عطف فمینیسم چپگرایان غربی است — همخوانی نخواهد داشت.
آیا میتوانیم، به عنوان یکی از تولیدکنندگان نفت، با طرفداران محیط زیست همکاری کنیم؟ با حامیان حقوق بشر که لیستی از انتقادات آماده علیه ما دارند چه خواهیم کرد؟ در اینجا، لازم است بین موضوعات مختلف تفاوت قائل شویم. برخی مسائل هستند که از نظر ما مشکلی محسوب نمیشوند؛ برای مثال، ممنوعیت سقط جنین برای فمینیسم چپ غربی یک چالش است، در حالی که برای فمینیسم ایرانی – اسلامی مشکلی به حساب نمیآید. در چنین مواردی، نیازی به تغییر نیست و تنها توضیح موضع خود کفایت میکند، البته اگر ضرورتی برای این توضیح وجود داشته باشد.
اما موضوعات دیگری هم هستند که برای چپ غربی و ما هر دو چالشزا هستند. برای مثال، شکاف طبقاتی یکی از نگرانیهای چپگرایان معاصر و البته یکی از دغدغههای داخلی ما نیز هست. این موضوع که کشور به دلیل آن رنج میبرد و به درستی هدف انتقادات قرار دارد، نیازمند پاسخی شفاف است. در این راستا یا باید این مشکل را حل کنیم یا به عنوان هدفی برای انتقادات باقی بمانیم. اما حتی با حل برخی مشکلات، باز هم باید بپرسیم: آیا همچنان میتوانیم خود را به چپ غربی معرفی کنیم، در حالی که به موضوعاتی چون آزادی سقط جنین، فمینیسم غربی و آزادی دگرباشان نمیپردازیم؟
در واقع، پاسخ به این پرسش کاملا مشخص است: حتی با پرداختن به موضوعاتی چون محیط زیست و شکاف طبقاتی باز هم قادر به یافتن جایگاهی در میان طیف سیاسی چپ در اروپا نخواهیم داشت، چرا که مسائلی چون برابری و آزادی جنسیتی، آزادی سقط جنین، فمینیسم لیبرال، آزادی دگرباشان و… مسائلی حاشیه ای محسوب نمی شوند و در میان چپگرایان غربی اصولی غیرقابل سازش تلقی میشوند. نگاهی به انتخابات اخیر ایالات متحده گویای این نکته است؛ در این انتخابات، مسئله سقط جنین به یک موضوع تعیینکننده تبدیل شده است، و بحث درباره دگرباشان و آزادیهای جنسی نیز جایگاه پررنگی دارد.
در چنین شرایطی، وضعیت ما این گونه می شود که امروز شاهد آن هستیم: عدم پذیرش نه از سوی چپ و نه از سوی راست. نه چپ اروپا تمایلی به همکاری با ما دارد و نه راست آن علاقهای به تعامل با ما نشان میدهد. روسیه اما بهسرعت این مسئله را در مورد خود درک کرد و تغییراتی در سیاستهایش به وجود آورد. شاید باور این مسئله برای شهروندان سابق شوروی دشوار باشد، اما روسیه که روزی پرچمدار کمونیسم چپگرا بود، اکنون در پس حمایت از احزاب راستگرا در غرب قرار گرفته است و حتی برای پیروزی آنها در انتخابات تلاش میکند.
چه کسی تصور میکرد روزی حزب راستگرای مارین لوپن در فرانسه به عنوان «سخنگوی کرملین» خوانده شود؟ یا این حزب در مقطعی ۹ میلیون یورو وام از بانکی روسی (جالب است بدانید که این حزب فرانسوی حتی به فکر دریافت این وام از ایران بوده است) با ارتباطات نزدیک به کرملین دریافت کند؟ ارتباط نزدیک ویکتور اوربان، نخستوزیر مجارستان، با روسیه و سفرش به مسکو پس از حمله به اوکراین — بهعنوان تنها رهبر اروپایی که چنین اقدامی انجام داد — نیز برای همگان آشکار است. حتی جالبتر آنکه مجارستان، که هماکنون ریاست دورهای اتحادیه اروپا را بر عهده دارد، در حال تسریع فرآیند عضویت صربستان در اتحادیه اروپاست تا بدین ترتیب روسیه بتواند «اسب تروجان» خود را وارد اتحادیه کند و از درون، آن را تضعیف کند.
در ایالات متحده چطور؟ بحثها در مورد اینکه چگونه روسیه به موفقیت دونالد ترامپ در انتخابات آمریکا — که روابطی نزدیک با ولادیمیر پوتین دارد — کمک کرده، همچنان در اذهان باقی مانده و به فراموشی سپرده نشده است! این ها تنها چند نمونه از فعالیت های روسیه در میان طیف سیاسی راست در غرب است، اتریش، لهستان، اسلواکی و چندین کشور دیگر هم در لیست طولانی آن قرار دارند.
چرا همکاری با احزاب راستگرا در غرب؟
نخستین دلیل، بدبینی این طیف فکری به ناتو و اتحادیه اروپاست. اصولاً احزاب راستگرا ریشههای محلی و ملی دارند و پایگاه اصلی حمایتی آنها اغلب روستاییان و مسیحیان معتقدی هستند که تعلق به مکان و اجتماع محلی برایشان ارزش بسیاری دارد. ناتو و اتحادیه اروپا این تعلق محلی را به چالش میکشند. حتی اگر این سازمانها کارآمد باشند، برای طرفداران راستگرایی دشوار است که بپذیرند منابع خود را صرف پروژهای در گوشهای دیگر از اتحادیه کنند یا برای دیگران بجنگند، زیرا اولویت همواره جامعه محلی است: «اول آمریکا».
این نگرش محلی موجب میشود که تمرکز این کشورها عمدتاً به مسائل داخلی معطوف شود و به دنبال آن، تمایلی به درگیری در مسائل منطقهای و جهانی نداشته باشند، که این امر نیز فرصت بیشتری برای رقابت دیگر کشورها فراهم میآورد. نباید فراموش کرد که اروپا لزوماً دشمن ما نیست؛ اما اتحادیه اروپا به عنوان یک واحد منسجم، با یک بازار مشترک و سازمان نظامی یکپارچه، میتواند تهدیدی جدی باشد. اتحادیه اروپا به دلیل عمل کردن بهعنوان یک بلوک به شکلی بالقوه برای ما خطرناک است، زیرا هر بلوکی که در آن حضور نداشته باشیم بهعنوان تهدید تلقی میشود؛ از این رو، برای ایجاد چند دستگی در آن باید تلاش کرد.
اما دلیل دیگر، مسئله ارزشهای مشترک است. پرسش این است: چه ارزشهای مشترکی میان احزاب چپگرا و جمهوری اسلامی میتوان یافت، و آیا نزدیکی و همکاری با گفتمان لیبرال دموکراسی که این احزاب ترویج میدهند، امکانپذیر است؟ در بسیاری از گفتمانهای رسمی ایران، تنها به «دموکراسی» اشاره میشود و بر نهادهایی مانند مجلس و انتخابات تأکید میشود. اما برای کشورهای غربی و افکار عمومی آنها، دموکراسی بهتنهایی مفهوم ندارد و همواره در قالب «لیبرال دموکراسی» تعریف میشود. همانطور که جمهوری اسلامی را نمیتوان بدون وجه «اسلامی» در نظر گرفت، حذف واژه «لیبرال» از دموکراسی نیز برای جوامع غربی بیمعنی است. بنابراین، باید بپرسیم که اصولاً آیا جمهوری اسلامی به دنبال نزدیکی با ارزشهای لیبرال است؟ آیا در عرصه بینالمللی تمایل داریم تا در سازمانهایی عضو شویم که اصول لیبرالیسم را ترویج میکنند یا در راستای توسعهطلبی غربی عمل میکنند؟ یا در عرصه داخلی، آیا ترویج سکولاریسم و آزادیهای لیبرال در دستور کار قرار دارد؟
در نقطه مقابل، احزاب راستگرا قرار دارند که عمدتاً به حفظ ارزشهای سنتی در جوامع خود تمایل دارند و فاصله خود را از گفتمانهای لیبرال حفظ میکنند. برای طرفداران احزاب راستگرا، خانواده، روستا، شهر و کشور از اهمیت بالایی برخوردار است. نگاه این گروهها به جامعه ساده و ملموس است و بر نیازهای اساسی، اقتصادی و هویتی استوار است. در واقع، امروزه حتی بخش قابلتوجهی از مسلمانان در غرب نیز در انتخابات به احزاب راستگرا گرایش نشان میدهند. اگر شاهد هستیم که بخش بزرگی از جامعه مسلمان ایالات متحده به دونالد ترامپ تمایل دارد، این تنها به امید آتشبس در غزه نیست، بلکه به دلیل تمایل به حفظ فاصله از جامعه لیبرال و ارزشهای لیبرال است. برای بسیاری از این افراد، ارزشهای لیبرال مانند آزادیهای اجتماعی و فردی، به جای اینکه رهاییبخش باشند، تهدیدی برای چارچوبهای اخلاقی و فرهنگیشان بهحساب میآیند. این ارزشها که در مسائلی مانند حقوق گروههای اجتماعی مختلف، برابری جنسیتی و گسترش آزادیهای فردی تجلی مییابند، میتوانند برای جوامع مسلمان پایبند به اصول محافظهکارانه و سنتی، چندان جذاب نباشند و حتی موجب دافعه شوند.
در چنین فضایی، تلاقی منافع جمهوری اسلامی با جریانهای دستراستی که به دفاع از ارزشهای سنتی در جوامع خود پرداخته و از گفتمانهای لیبرال فاصله میگیرند، زمینه همکاری و نزدیکی را فراهم میکند.
با این حال، در این شرایط حتی بدون توجه به مسائل ارزشی و رویکردهای داخلی، پرسش کلیدی این است که همکاری با کدام طیف و حزب سیاسی بیشترین منافع را تأمین میکند. اولویت اصلی، تعیین طیفی است که منافع ما را به بهترین شکل تأمین کند، حتی فارغ از همسویی در ارزشها یا مسائل داخلی. آنچه روشن به نظر میرسد این است که احزاب راستگرا معمولاً کمتر از گفتمان حقوق بشر بهعنوان ابزاری برای اعمال فشار بر دیگر کشورها استفاده میکنند. برخلاف احزاب چپگرا که غالباً بر موضوعاتی چون حقوق بشر تأکید دارند، احزاب راستگرا بر منافع ملی، امنیت مرزی، حاکمیت ملی و حفظ ساختارهای سنتی تأکید بیشتری میکنند. این رویکرد موجب میشود که این احزاب در مواردی همچون روابط دیپلماتیک و همکاریهای اقتصادی، انعطافپذیری بیشتری نشان دهند و برخورد کمتری با مسائل حقوق بشری داشته باشند.
سیاستمداران و احزاب راستگرا معمولاً به حاکمیت ملی و عدم مداخله در امور داخلی دیگر کشورها احترام بیشتری میگذارند و اغلب اولویت را به منافع اقتصادی و امنیتی خود میدهند. این رویکرد میتواند فرصتی فراهم کند تا بدون ورود به مسائل داخلی کشورها، در عرصههای اقتصادی و تجاری همکاریهای دوجانبه شکل گیرد و از چالشهای حقوق بشری که بیشتر مورد توجه احزاب چپگراست، فاصله گرفته شود. نباید از نظر دور داشت که احزاب راستگرا معمولاً رویکردی عملگرا دارند و بهطور عمده به دنبال تأمین منافع خود هستند. همین ویژگی موجب میشود که بتوان با آنها خارج از قالبهای ایدئولوژیک و بر اساس منافع مشترک وارد همکاری شد.
باید واقعبینانه به شرایط نگاه کرده و بر اساس آن استراتژی خود را تنظیم کرد. با تغییر رویکرد و اولویتهای احزاب چپگرا در کشورهای غربی، دیگر نمیتوان مانند گذشته بر اشتراکات ایدئولوژیک ضد امپریالیستی و ضد استکباری با آنها تکیه کرد. این احزاب، که اکنون جهانیسازی و ارزشهای فراملی را پذیرفتهاند، مواضع متفاوتی اتخاذ کردهاند و به همین دلیل دیگر متحدانی برای کشورهایی چون ایران به شمار نمیآیند. بلکه در مواردی حتی حامی و تقویتکننده سیاستهای مداخلهجویانه دولتهای غربی عمل میکنند.
گفتمان حقوق بشر و دموکراسی که احزاب چپگرا به آن متعهدند، اکنون به ابزاری برای فشار مضاعف بر کشورهایی چون ایران تبدیل شده است. این گفتمان، با تکیه بر دفاع از حقوق بشری و آزادیهای اجتماعی، منجر به سیاستهای مداخلهجویانهای میشود که هدف آنها، اعمال فشار بر کشورهایی است که با چارچوبهای لیبرال و ارزشهای غربی همخوانی ندارند. چنین فشاری به دولتهای غربی امکان میدهد که با بهرهگیری از گفتمان حقوق بشری و جهانیسازی، نفوذ و تسلط خود را در عرصههای مختلف افزایش دهند و نقش پررنگتری در سیاستهای داخلی و بینالمللی این کشورها ایفا کنند.
در این شرایط، میتوان با ارائه گفتمانی که با نگرش طرف مقابل همخوانی بیشتری داشته باشد، تلاش کرد تا اهداف خود را بهنحوی مشترک جلوه دهیم. بهعنوان مثال، بهجای تأکید بر افول غرب یا جهان چندقطبی، میتوان به اهمیت دولتها و حفاظت از مرزها و مقاومت در برابر نفوذ خارجی پرداخت؛ موضوعی که برای جمهوری اسلامی ایران و بسیاری از احزاب راستگرا در غرب اهمیت ویژهای دارد، بهویژه در مقابله با تهدیدهای اقتصادی و فرهنگی خارجی. ایران میتواند با معرفی خود بهعنوان کشوری که در برابر سلطه خارجی ایستادگی میکند، همگرایی بیشتری با این احزاب ایجاد کند. این رویکرد میتواند پیام مشترکی درباره امنیت داخلی و استقلال از قدرتهای خارجی را تقویت کند.
همچنین، بهجای تمرکز بر مباحث مذهبی، میتوان بر اشتراکات اجتماعی مانند ارزشهای خانوادگی تأکید کرد. احزاب راستگرا غالباً مخالف سیاستهای لیبرال اجتماعی هستند و از تغییرات سریع در ارزشهای فرهنگی و اجتماعی نگراناند. در این زمینه، ایران میتواند بهجای تأکید مستقیم بر آموزههای اسلامی، بر ارزشهای اجتماعی محافظهکارانه مانند حمایت از خانواده، مقابله با لیبرالیسم اجتماعی و مقابله با نسبیگرایی اخلاقی تأکید کند. این پیام میتواند با نگرانیهای فرهنگی و اجتماعی مشترک این احزاب هماهنگی داشته و نوعی همسویی عملیاتی ایجاد کند.
حتی میتوان با تأکید بر برخی سیاستها، به همکاری مثبت با این طیف سیاسی نیز پرداخت. بهعنوان مثال، احزاب راستگرا معمولاً منتقد جهانیسازی اقتصادی و وابستگی به اقتصاد جهانی هستند و بر توسعه داخلی تأکید دارند. جمهوری اسلامی ایران میتواند بر تلاشهای خود برای ایجاد اقتصادی مستقل و مقاوم در برابر فشارهای بینالمللی تأکید کرده و این رویکرد را بهعنوان الگویی از توسعه مستقل و خودکفا به این احزاب معرفی کند. این پیام میتواند با انتقادهای مشترک این احزاب از جهانیسازی و تمایل آنها به تقویت صنایع داخلی و کاهش وابستگی اقتصادی همخوانی داشته باشد.
آنچه در پایان لازم به یادآوری می باشد این موضوع است که چقدر سعی می کنیم تا واقعیت را آنگونه که هست ببینیم و آنگونه که می خواهیم آن را شکل دهیم. دیدگاه سیاسی راست و چپ در غرب تغییر کرده است. احتیاجی به نگرانی از روی کار آمدن یک حزب یا دیگری بر سر کار نیست. آنچه لازم است، جست وجو برای یافتن راه هایی است که همکاری را امکان پذیر می کند و نفوذ ما را افزایش می دهد. یکی از این راه ها، ارتباط با طیف سیاسی راست در غرب است که کار با آن ها، در صورت شناخت و عزم همکاری، می تواند برای منافع کشورمان مفید باشد.