به گزارش صد آنلاین، برایم تجربه جدید وخوبی بود؛ وقتی فضای شلوغ خوابگاه رادیدم، بیشتر از چند روز نتوانستم آن محیط را تحمل کنم و از پدرم خواستم برایم یک خانه نزدیک دانشگاه اجاره کند. ازآن جایی که وضع مالی ما تقریبا خوب بود، پدرم قبول کرد و من تنها در شیراز زندگی می کردم و درس می خواندم. دو ترم گذشت؛ صاحبخانه ما بیشتر اوقات خانه نبود و من او را ندیده بودم تا این که یک روز خانم صاحبخانه که حدود ۳۲ سال داشت و با دختر کوچکش زندگی می کرد، به خانه ام آمد.
از آن جا به بعد آشنایی ما شکل گرفت و باهم صمیمی شدیم. درهمین روزها بود که من با برادرش مهران نیز آشنا شدم و تقریبا بعد از مدت کوتاهی توجهم را به خودش جلب کرد؛ به طوری که قرارهای بیرون و تماس های تلفنی ما شروع شد. آن قدر وابسته اش شده بودم که این موضوع برای خودم نیز عجیب بود. مهران سیگاری(حشیش) میکشید و درجمع دوستانش هم گل مصرف می کرد. خیلی از اوقات به من هم تعارف می کرد اما من قبول نمیکردم تا این که شب تولد مهران فرارسید و او جشن دوستانهای گرفت .همه دوستان و آشنایانش درآن جشن سیاه حضور داشتند؛ من هم که دیگر ارتباط صمیمانهای با او داشتم، حسابی به خودم رسیدم و به خانه آن ها رفتم. آن شب مهران از من خواست مشروب بخورم ولی من بازهم قبول نکردم او با دلخوری گفت: به خاطر تولدم امشب نه نیار! و بساط خوشگذرانی ما را به هم نریز! خلاصه من چون بار اولم بود مقداری از مشروبات الکلی را نوشیدم اما مدتی بعد دیگر چیزی نفهمیدم . وقتی چشم هایم را بازکردم که صبح شده بود و من هنوز درخانه مهران بودم و خبری از مهمان ها نبود. تازه فهمیدم دیشب چه بلایی سرم آورده است؛ از آن به بعد لکه ننگی را به دوش می کشیدم که عفتم را نشانه گرفته بود.حسابی از نظر روحی و روانی به هم ریخته بودم، از طرفی نمی توانستم او را رها کنم چون تهدیدم کرده بود ازآن شب سیاه فیلم و عکس گرفته است و اگر به این ارتباط غیراخلاقی پایان بدهم،آن فیلم را برای پدرم می فرستد.
آن قدر تحت فشار روانی بودم که انگار چیزی برای از دست دادن نداشتم. ازآن به بعد به اجبار با مهران ماندم و در همه مهمانی ها با او شرکت می کردم و درکنار او به مصرف مواد ادامه می دادم؛ ولی فکر نمی کردم که این مصرف تفریحی روزگارم را تباه خواهد کرد.خلاصه زمانی به خودم آمدم که دیگر یک معتاد حرفه ای بودم حالا هزینه شهریهای که از پدرم می گرفتم، صرف مواد می شد و به ناچار دانشگاه را ترک کردم.
دیگر چیزی از آن دختر شاد و سالم و درس خوان باقی نمانده بود. چهره ام به شدت زرد و ضعیف شد و روی رفتن به شهر خودم را هم نداشتم. در این شرایط مهران هم مرا رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. از شدت شرم تصمیم گرفتم خودم را برای همیشه از خانواده ام پنهان کنم. خانه خواهر مهران را تخلیه کردم و در شیراز فراری بودم . تقریبا هیچ ردی از خودم به جا نگذاشتم تا حدی که کارتن خوابی را هم تجربه کردم، ولی دیدم در این صورت بیشتر مورد تعرض مردان هوسران قرار می گیرم. این بود که بعد از ۲سال فرار و زندگی در منجلاب اعتیاد و تباهی ،تصمیم گرفتم به سوی خانواده ام برگردم. پدر و مادرم با این که خیلی متاثر شده بودند، ولی با آغوش باز مرا پذیرفتند .حالا تصمیم گرفته ام با کمک آن ها به مرکز ترک اعتیاد بروم و خودم را از این مرداب کثیف نجات بدهم اما ای کاش…../ سایت جنایی