۱۵ مهر ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۷
نصیحت پدرانه با قتل پسرش خاتمه یافت
بازدید:۱۵۳۵
صد آنلاین | پدر برای نصیحت و تربیت پسر 19ساله‌اش نمایش عجیبی اجرا کرد، اما آخرین سکانس نمایش او جنایت بود.
کد خبر : ۱۱۷۴۸۷

به گزارش صد آنلاین، پدر برای نصیحت و تربیت پسر 19ساله‌اش نمایش عجیبی اجرا کرد، اما آخرین سکانس نمایش او جنایت بود. شامگاه جمعه گزارش مرگ مرموز جوانی 19ساله به نام سیامک به قاضی محمدجواد شفیعی، بازپرس جنایی تهران مخابره شد. او به‌دلیل ضربه چاقویی که به شکمش اصابت کرده بود در بیمارستان بستری شده و بعد از 24ساعت جانش را از دست داده بود.

 

 

 

 

پدر و مادر سیامک مدعی بودند که پسرشان چاقوبه‌دست روی چهارپایه بوده که تعادلش را از دست داده و زمین خورده و همین حادثه سبب شده چاقو به شکمش فرو رود، اما پزشکی قانونی اعلام کرد که مرگ سیامک حادثه نبوده و فرد دیگری ضربه چاقو را به بدن او وارد کرده است. در این شرایط بود که پدر خانواده بار دیگر تحت بازجویی قرار گرفت و این بار به قتل ناخواسته پسرش اعتراف کرد. با اعترافات این مرد، وی در بازداشت به سر می‌برد و تحقیقات از او ادامه دارد. گفت و گو مرد میانسال صبح دیروز برای تحقیق به دادسرای جنایی تهران منتقل شد.

 

 

 

 

گریه‌های او تمام‌نشدنی بود؛ می‌گفت عذاب وجدان دارد و نه‌تنها قصد آسیب‌رساندن به پسرش را نداشته‌که می‌خواسته او را نصیحت کند. گفت‌وگو با او را بخوانید. با پسرت اختلاف داشتی؟ نه اصلا. او تنها پسرم بود و ما با هم خیلی رفیق بودیم. پس چه اتفاقی افتاد که جان او را گرفتی؟ اگر بگویم همه‌‌چیز یک نمایش بود، باورتان می‌شود؟ داشتم فیلم بازی می‌کردم تا به او نشان بدهم چاقو خیلی خطرناک است، اما ناخواسته چاقو به شکم او اصابت کرد. ما هم وحشتزده پسرم را بردیم بیمارستان و گفتند زنده می‌ماند، اما شامگاه جمعه به من زنگ زدند و گفتند پسرت جانش را از دست داده است. (مرد با گریه ادامه می‌دهد) هنوز باورم نمی‌شود پسرم را با دستان خودم به قتل رسانده‌ام. اصلا فکر می‌کنم خوابم و در حال تجربه‌کردن یک کابوس وحشتناک هستم. منظورت چیست که نمایش بازی می‌کردی؟ آن شب تازه از خانه یکی از اقوام برگشته بودیم. پسرم می‌خواست به استخر برود، اما من اجازه ندادم و گفتم ممکن است مریض شود چون هوا کمی سرد شده بود. هرچند او ناراحت شد، اما بعد آرام شد. دقایقی بعد همسرم گفت که همسایه‌ها به پارک‌کردن ماشین ایراد گرفته‌اند؛ آخر ماشین را پسرم پارک می‌کرد و جای پارک طوری بود  که اعتراض همسایه‌ها را در پی داشت و بارها با آنها درگیر شده بود.

 

 

 

 

پسرم وقتی شنید همسایه‌ها دوباره اعتراض کرده‌اند، چاقویی برداشت تا سراغ آنها برود و بترساندشان. من ترسیدم ، در را قفل کردم و از او خواستم آرام باشد. چاقو را از دستش گرفتم تا برای او نمایش بازی کنم؛ اما‌ ای کاش روی خودم امتحان می‌کردم نه پسرم. به او گفتم ببین، اگر چاقو به نقطه حساس بدن طرف بخورد، ممکن است جانش را از دست بدهد و تو تبدیل به قاتل شوی. پسرم اما از دست همسایه‌ها عصبانی بود و تقلا کرد چاقو را از دستم بگیرد که ناگهان چاقو به شکم او اصابت کرد. بعد چه شد؟ او را بردم بیمارستان. دکترها گفتند که او خوب می‌شود و ضربه عمیق نبوده است. روز بعد هم کنارش بودم؛  قلبم درد گرفته بود و چون نمی‌خواستم او گریه‌های مرا ببیند، از بیمارستان بیرون رفتم. با خودم گفتم می‌روم خانه دوش بگیرم تا روز بعد پسرم را مرخص کنیم. حتی گفتم حالش که بهتر شد، او را می‌برم سفر، چون این اواخر خیلی عصبی شده بود، بر سر کوچک‌ترین مسائل از کوره درمی‌رفت و من نگرانش بودم. اما هنوز به خانه نرسیده بودم که یکی از بستگانم به من زنگ زد و گفت پسرت فوت شده است. دنیا آوار شد روی سرم و چند ساعتی در خیابان سرگردان بودم. باورم نمی‌شد.

 

مهر

 

 

اشتراک گذاری:
ارسال نظر
تازه‌ها
پربیننده‌ها پربحث‌ها