آخرین اخبار
۳۰ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۵:۳۸
روضه حضرت مسلم برای خانه دار شدن + متن کامل
بازدید:۶۰
صد آنلاین | امروزه دغدغه بسیاری از جوانان و حتی افراد مسن تر خرید خانه است؛ بنابراین اگر قصد دارید خانه دار شوید؛ از روضه حضرت مسلم برای خانه دار شدن غافل نشوید.
کد خبر : ۱۱۳۵۴۷

به گزارش صد آنلاین، برای اینکه خانه دار شوید؛ طبق روایات روضه حضرت مسلم را بخوانید و اداب روضه حضرت مسلم برای خانه دار شدن را به جا بیاورید؛ انشالله به حاجت خود می‌رسید. 

حجت‌الاسلام «مرحوم سید محمد مهدی طباطبایی شیرازی» نسخه‌ای برای مستاجران دارد که درمانش به دست حضرت مسلم انجام می‌شود.

نسخه‌ای که باید به نیت خانه‌دار شدن، ۷ روضه مسلم بن عقیل در خانه‌‌ای که مستاجر هستید برگزار کنید. البته باید یکی از روضه‌ها را نگه دارید و در خانه‌خودتان بخوانید. حتما قرار نیست مجلس بزرگی به پا کنید. اگر شرایطش را دارید یک مجلس ساده با چند مهمان در خانه‌تان برگزار کنید اما اگر هم نشد یک روضه خانوادگی بگیرید. یا خودتان روضه بخوانید و یا مداحی را دعوت کنید.

می‌توانید حتی با تلفن‌همراه‌تان مداحی بگذارید و یاد غریبی و بی‌پناهی مسلم را در کوفه زنده کنید. البته از همین ابتدا بگوییم که این نذر فقط یک توصیه از بزرگان است و در روایات و احادیث نقل نشده است.

توسل به حضرت مسلم برای حاجت

آیت الله «کاظم صدیقی» راه دیگری از توسل به حضرت مسلم را در یکی از سخنرانی‌هایشان نقل می‌کنند و می‌گویند:« ما که مشرّف بودیم و از مسجد کوفه وارد حرم مسلم بن عقیل شدیم، عزیزی از مشاهیر به من گفت اگر کسی حاجتی داشت باشد نذر کند ۱۴ هزار صلوات برای حضرت مسلم انجام دهد حاجت روا می‌شود. ایشان می‌گفت تجربه شده است کسی دامن حضرت مسلم را با ۱۴ هزار صلوات بگیرد گره‌ای داشته باشد باز می‌شود.»
متن کامل روضه حضرت مسلم برای خانه دار شدن

هفت شنبه قبل از اذان ظهر روضه مسلم بن عقیل نذر میکنی بیاوری و یا پول میدهی کسی برات بخونه یا کس رو میاری خونه ات روضه میخونه یا اینکه نوار روضه اش رو میزاری و سر جانماز و گریه میکنی.

هنوز شنبه هفتم تموم نشده انشاء الله حاجت روا میشوی.

البته بعضی گفته اند شش شنبه روضه میگیرد و یکی رو گرو نگه میداری حاجتت رو که گرفتی انشاالله روضه هفتم و خونه خودت میگیری و تو روضه ها باید به یاد بی کسی و در به دری حضرت مسلم بیوفتی و قسمش بدهی به اون لحظه بیکسی خودش در کوفه که تو رو از دربه دری نجات بدهد انشاالله.

و در نسخه ای دیگر گفته اند :

بمدت ۴۰ روز ، هر روز در زمانی معین دو رکعت نماز مثل نماز صبح بخواند و به حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام هدیه کند و بعد از نماز ، ۱۱۰ مرتبه صلوات نثار روح ایشان بفرستد، ان شاالله خانه دار خواهد شد و نیت کند که هر وقت خانه دار شد ، در خانه روضه مسلم بن عقیل علیه السلام برپا کند زیرا این حضرت برای نجات جانشان در غربت به خانه ها پناه آوردند.
روضه شب اول ـ مصیبت مسلم بن عقیل
جناب «مسلم» فرزند «عقیل بن ابی طالب» از بزرگان بنی‌هاشم و پسر عموی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود.

امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده و در مکه بود که نامه های مردم کوفه و دعوت از ایشان بسیار زیاد شد. آخرین نامه که به امام رسید و تعداد نامه‌ها که به هزاران درخواست بالغ شد، امام بین رکن و مقام دو رکعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خیر کرد. سپس مسلم را خواست و پاسخ نامه ها را نوشت و در آن آورد : «سخن شما این است که: “امامی نداریم، به سوی ما بیا شاید خدا به سبب تو ما را هدایت و متحد کند”. من ، مسلم بن عقیل برادر و پسر عموی خود را که مورد اطمینان من است به سوی شما فرستادم، پس اگر برای من نوشت که رأی خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است که در نامه هایتان خواندم بزودی نزد شما خواهم آمد… »

مسلم در نیمه رمضان از مکه خارج شد و به مدینه آمد. در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند و با خانواده خود وداع کرد و با چند راهنما و همراه به سوی کوفه رفت. شرایط این سفر بسیار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم کردند و دو راهنما از تشنگی جان باختند. تا اینکه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به کوفه رسید.

مردم کوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت علیه السلام را بر آنان خواند گریستند. سپس ۱۸۰۰۰ نفر از اهل کوفه با مسلم بیعت کردند. در نتیجه او نیز نامه‌ای به امام علیه السلام نوشت و بیعت این تعداد را خبر داد و ایشان را به حرکت به سوی کوفه ترغیب کرد.

هنگامی که خبر این بیعت به یزید بن معاویه رسید، وی عبیدالله بن زیاد را که حاکم بصره بود مأمور کرد تا حکومت کوفه را نیز عهده‌دار گردد. عبیدالله با حیله به شهر وارد شد و حکومت را در دست گرفت و مردم را تهدید کرد. سپس «هانی بن عروه» که از بزرگان کوفه بود و مسلم بن عقیل در منزل او پناه گرفته‌ بود را شکنجه و زندانی کرد.

مسلم هنگامی که خبر شکنجه‌شدن هانی را شنید از کوفیان خواست که به یاریش بشتابند. مردم به او پیوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعیت شد در حالیکه یاران عبیدالله بیش از پنجاه نفر نبودند.

عبیدالله چند نفر را بین قبایل مختلف کوفه فرستاد تا آنها را تهدید و تطمیع کنند و عده‌ای از اشراف که در قصر او بودند را مأمور نمود که از بام‌های دار‌الاماره مردمی که قصر را محاصره کرده‌ بودند بترساند یا فریب دهند.

اهل کوفه هنگامی که سخن رؤسا و اشراف خود را شنیدند سست شدند. کم کم نجوای خناسان زیاد شد که به هر یک به دیگری می گفتند : «برگردیم، دیگران هستند و کفایت می کنند»!!

اندک اندک جمعیت از پیرامون مسلم پراکنده شد و تنها حدود سی نفر در مسجد برای یاری او باقی ماندند. مسلم که با این پیمان شکنی روبرو شد به همراه آن سی نفر به سوی “ابواب کنده” حرکت کرد. هنگامی که به آنجا رسید تنها ده نفر همراه وی باقی مانده بودند و چون از آن منطقه عبور کرد هیچکس همراه او نبود.
مسلم غریبانه به این سو و آن سو نگاه کرد ولی حتی کسی نبود که وی را راهنمایی کند و یا در خانه‌اش او را پنهان نماید. سفیر حسین سرگردان در کوچه‌های تاریک کوفه راه می‌رفت و نمی‌دانست کجا برود.

تا اینکه به خانه‌ای رسید که پیرزنی بر در آن ایستاده بود. نام این زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود که به همراه مردم از خانه بیرون رفته بود. مسلم بر زن سلام کرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره که بیرون آمد مسلم را دید که بر در منزل نشسته است. گفت: «ای بنده خدا اگر آب نوشیدی نزد خانواده خود رو». مسلم خاموش ماند. زن ، دوباره و سه‌باره سخن خود را تکرار کرد. مسلم برخاست و گفت : «من در این شهر خانه و خانواده‌ای ندارم. من مسلم بن عقیل‌ام. این قوم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند و از مأمن خود بیرون آوردند.» پیرزن مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشی برایش گسترد و طعامی فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابید و در عالم رؤیا عموی خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام را دید که به وی گفت : «بشتاب که تو فردا نزد ما خواهی بود».
از سوی دیگر، عبیدالله که پراکنده شدن مردم را دید جرأت پیدا کرد از قصر خارج شد و به مسجد آمد و برای پیدا کردن مسلم هزار دینار جایزه تعیین کرد.
فرزند طوعه که به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبیدالله گروهی متشکل از ده‌ها سپاهی را برای دستگیری او فرستاد.

مسلم مشغول عبادت بود که لشگریان به منزل طوعه رسیدند. هنگامی که وی صدای شیهه اسبان را شنید دعای خود را به شتاب تمام کرد و زره پوشید و از طوعه تشکر کرد و به مقابله با لشگر شتافت مبادا که خانه پیرزن را بسوزانند.

مسلم که مردی جنگاور بود بیش از ۴۰ نفر از نامردان کوفی را کشت تا اینکه آنان دسته جمعی بر او حمله کردند و از بام‌ها نیز سنگ بر او می‌زدند تا سرانجام بر اثر شدت جراحات و تشنگی و نیزه‌ای که از پشت بر او فرود آمد بر زمین افتاد و اسیر شد.

نام خوشت قرار دل بی‌قرار من * روی تو شمع روشن شب‌های تار من
بی‌خانه‌ام ولی به دلم کرده خانه غم * نبود کسی به جز در و دیوار ، یار من

مسلم را به دستور عبیدالله بر بام قصر دارالاماره بردند، در حالی که تسبیح خداوند می‌گفت و استغفار می‌کرد.

من انتظار می‌کشم اما نمی‌کشد *** غیر از طناب دار، کسی انتظار من
هم خود به روی بامم و هم آفتاب عمر *** ای باغبان! بیا که خزان شد بهار من

سپس او را گردن زدند و ابتدا سرش و سپس بدنش را از بام به زیر افکندند تا مردم ببیند و سپس بدن مبارکش را در انظار پیمان‌شکنان کوفه آویزان کردند.

من از فراز بام کنم جان نثار تو *** کوفی ز بام، سنگ نماید نثار من

هانی را نیز که پیر مردی ۸۹ ساله بود را به بازار کوفه بردند و با وضعی دلخراش کشتند و به دار آویختند در حالی که یاران خود را صدا می‌کرد و هیچکس به یاری او برنخاست.

آنگاه ابن زیاد سرهای مبارک هانی و مسلم را به شام نزد یزید فرستاد. بدن مسلم‌بن‌عقیل اولین بدن از بنی هاشم بود که آویخته گشت و رأس او اولین رأسی بود که به دمشق فرستاده شد.

الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
متن روضه حضرت مسلم بن عقیل حجت الاسلام کافی

امام حسین(ع) مسلم را به کوفه فرستاد. چهار، پنج روزی که مسلم در کوفه بود هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند. مسجد کوفه مسجد بزرگی است وقتی مسلم نماز می خواند تا دم در مسجد از جمعیت پر می شد. یک شب عبیدالله اعلام کرد هر کس اطراف مسلم باشد و از مسلم طرفداری کند دستگیرش می کنیم. مسلم بن عقیل نماز مغرب را خواند. بین نماز مغرب و عشاء پشت سرش را نگاه کرد، دید یک نفر هم پشت سرش نیست.
همه رفته بودند. تمام مردم شهر مضطرب هستند. در شهر پخش شده بود که طرفداران مسلم را دستگیر می کنند یکی شوهرش خانه نیست می گفت: نکند شوهرم را گرفته باشند. یکی پسرش بیرون است.یکی برادرش نیست. مسلم کنار کوچه ای از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشت. زنی جلوی در نشسته بود. اسمش طوعه بود. او هم منتظر پسرش بود تا برگردد. دید آقایی از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشته است. گفت: آقاجان! چرا سرت را به دیوار خانه من گذاشتی؟ چرا به خانه ات نمی روی؟ دفعه سوم که زن سوال کرد، مسلم گفت: آب داری برای من بیاوری؟ زن رفت آب آورد. مسلم باز همانجا ایستاد. آن زن گفت: آقاجان! چرا به خانه ات نمی روی؟ صدا زد: مادر من خانه ندارم.

زن گفت: شما کی هستی؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم.

جان ختم المرسلین در کوفه جا دارد ندارد
بهتر از روح الامین در کوفه جا دارد ندارد

افسر جانباز حق در کوفه سرگردان و بی کس
نایب سلطان دین در کوفه جا دارد ندارد

مسلم بی خانمان در کوچه ها می گردد امشب
یک جهان ایمان و دین در کوفه جا دارد ندارد

امتحان حق نگر ازآن مسلمان و مسلم
مسلم است ای مسلمین در کوفه جا دارد ندارد

مسلم آن شب را در خانه طوعه ماند. هنگام صبح پسر این زن به دارالاماره خبر داد در خانه آنهاست. عبدالله بن عباس با هفتاد سوار آمد و خانه را محاصره کردند. یک وقت زن آمد داخل اتاق صدا زد: آقاجان! مسلم بن عقیل! خانه را محاصره کردند. مثل اینکه فهمیده اند شما داخل خانه ما هستید. مسلم بن عقیل از خانه بیرون آمد سوار اسبش شد. شمشیر می زند و می کشد. دشمنان را روی زمین می ریزد. این بی انصافها دسته های نی را آتش زدند و از بالای بام بر سرش ریختند. همه بگویید: غریب مسلم! غریب مسلم!

بعد از پیکار عظیم مسلم را گرفتند. دست مسلم را به پشت سر بستند. او را به طرف دارالاماره آورند. وقتی عبیدالله رسید شروع کرد به گریه کردن. عبیدالله گفت: چرا گریه می کنی؟ کسی که در این کارها می افتد باید پیه کشته شدن هم به تنش بمالد. چرا گریه می کنی؟ صدا زد: عبیدالله! به خدا قسم اگر برای خودم . کشته شدن گریه کنم. گفت: پس برای چه گریه می کنی؟ گفت: دلم می سوزد که نامه نوشته ام تا حسین(ع) به کوفه بیاید. می ترسم امام حسین (ع) دست زن و بچه اش را بگیرد و به طرف شما مردم بی وفا بیاید.هنگامی که می خواستند او را بکشند فرمود: عبیدالله! سه وصیت دارم. اول وصیتم این است وقتی مرا کشید بدنم را روی خاکها نگذارید! مرا دفنم کنید. وصیت دومم این است که هفتصد درهم در کوفه قرض دارم، زره مرا بفروشید و قرضهایم را ادا کنید. یک وصیت دیگر هم دارم وآن اینکه دلم می خواهد یک نامه بنویسید که حسین(ع) نیاید. آی غریب حسین! حسین!…

اللهم نسئلک و ندعوک باسمک العظیم یا الله!
متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـــ مرحوم کافی

جان ختم المرسلین در کوفه جا دارد، ندارد
بهتر از روح الامین در کوفه جا دارد، ندارد

افسر جانباز حق در کوفه سر گردان و بی کس
نائب سلطان حق در کوفه جا دارد، ندارد

مسلم بی خانمان در کوچه می گردد امشب
یک جهان ایمان و دین در کوفه جا دارد، ندارد

آسمان کوفه امشب گریه کن بر حال مسلم
اختر قرآن ببین در کوفه جا دارد، ندارد

امتحان حق نگر از مسلمانان و مسلم
مسلم است ای مسلمی در کوفه جا دارد،ندارد

طوعه صدا زد، آقا جان من که نمرده ام ، زن هم باشم، اما بیا داخل خانه؛ اگر هیچ کسی سراغت نیامد من پناهت می دهم. مسلم را به داخل خانه برد. شبانه مسلم در خانه طوعه بود تا صبح شد. پسر این زن رفت دارالإماره خبر داد؛ دنبال مسلم نگردید، مسلم میان خانه ماست. عبیدالله، مصعب را با دویست سر باز فرستاد گفت: برو مسلم را دستگیر کن. یه وقت طوعه آمد خانه گفت: آقا جان دور خانه را محاصره کردند، مثل اینکه فهمیدند شما در خانه ما هستید؛ مسلم فرمود: مانعی ندارد، اسبم را بیار، استرم را بیار،شمشیر و سپرم را بیاور من از خانه ات بیرون می روم…

مسلم بن عقیل از میان خانه بیرون آمد، هی شمشیر می زند و می کشد و روی زمین می ریزد. مردمی که آمده بودند به او دست بیعت داده بودند، پشت سرش نماز خوانده بودند، این بی انصافا آمدند دسته های نی آتش می زدند و از پشت بامها روی سر مسلم می زدند.

یه وقت مصغب فرستاد پیش عبیدالله که کمک بفرست، دویست سرباز دیگر آمدند، باز هم فرستاد که کمک بفرست، دویست سرباز هم دوباره آمدند؛ یک وقت پیغام داد، مصعب یک نفر را فرستادم دستگیر کنی، شصتصد سرباز فرستادم؛ یه وقت جواب داد، عبیدالله تو مگر منو به جنگ یک کوفی فرستادی آخر این مسلم بن عقیله شیر بیشه ی شجاعته، برادر علی هست.

آخرهم نتونستن از راه عادی دستگیرش کنند؛ روی چاله بزرگی یک مقدار حصیر و خاک ریختند، رویش را پوشاندند، مسلم در حال جنگ کردن یک دفعه داخل چاله افتاد، دور چاله را گرفتند دست مسلم را به پشت سر بستند…

همین طور که می آوردنش طرف دارالعماره یک ظالمی یک شمشیر حواله مسلم کرد، لب بالای مسلم قطع شد مسلم را آوردند طرف دارالإماره …
تا وارد دارالإماره شد مسلم بنا کرد به گریه کردن، عبیدالله گفت: چرا گریه می کنی؟ کسی که در این کار می افتد باید پی کشته شدن را به تنش بمالد. صدا زد عبیدالله بخدا قسم اگر برای خودم و کشته شدم گریه کنم. گفت: پس برای کی گریه می کنی؟ گفت: دلم می سوزد که کاغذ نوشتم حسین علیه السلام بیاید، می ترسم امام حسین دست زن و بچه هایش را بگیرد و گیر شما مردم بی وفا بیافتد …

صدا زد مسلم دستور دادم تو را بکشند؛ صدا زد عبیدالله سه تا وصیت دارم گوش کن، اول وصیت من این است که وقتی من را کشتید بدنم را روی خاک ها نگذارید، منو دفنم کنید، وصیت دوم من این هست، هفتصد درهم در کوفه قرض دارم، دادم به فقراء، می خواهم این زره من را بفروشید و قرضم را ادا کنید، عبیدالله یک وصیت دیگر هم دارم آن هم این هست که دلم می خواهد یک نامه بنویسید که امام حسین نیاید …

به خون چهره دادم غسل از پا تا سر خود را
زیارت میکنم با دست بسته رهبر خود را

به یاد حنجر خونین و کام خشک مولایم
لب عطشان نهادم زیر خنجر حنجر خود را

به هر جا پا نهادم بر رویم بستند درها را
که بر دیوارها بگذاشتم امشب سر خود را

به فرقم هر چه آتش بارد، از گل دوست تر دارم
که وقف خاک جانان کرده ام خاکستر خود را

آوردنش تو دارالعماره ، دست بسته ، همه ی بدن خون آلود،لب پاره ، دندونها شکسته ، آب آوردن ، یه بار، دوبار، سه بار،هربار خون لب ها ریخت ، دید نمی تونه بنوشه ، گفت مثل اینکه باید لب تشنه جون بدم ، آیا کسی پیدا میشه،از جانب من به اربابم ، به آقام ، به امامم پیام من رو برسونه، چون از در که وارد شد،گفتند به امیر سلام کن،گفت این امیر، امیر شماست ، امیر من حسینه، یا ابا عبدالله گفت نامه نوشتم آقا ومولام حسین بیاد می ترسم بیاد گرفتار دست شما کوفیان بشه

چند بیت دیگه بخونم از همه شما التماس دعا انشاالله وعده من و شما زاویه مسجد کوفه کنار حرم مطهر حضرت مسلم ابن عقیل (ع)

یقین دارم که مولا از برای دیدنم آید
که سوی مکّه افکندم نگاه آخر خود را

صدای نالۀ زهرا به گوشم می رسد آری
که بالای سرم آورده مولا، مادر خود را

الا ای یوسف زهرا میا کوفه که می ترسم
به چنگ گرگ ها بینی علیِّ اکبر خود را

میا از کعبه ای مولای من در این منای خون
که بینی بر فراز دست، ذبح اصغر خود را
متن روضه حضرت مسلم بن عقیل هاشمی نژاد حفظه الله

ای خدا شب شده و من چه کنم یه تن و این همه دشمن چه کنم
اهل کوفه که پیمان شکستند خود نمک خورده، نمکدان شکستند

صبح درآمد همگی پیوستن شب در خانه به رویم بستند
صبح من شمع و همه پروانه شام بیگانه تر از بیگانه

وقتی بالای دارالاماره بدند، گفتند: مسلم حرفی داری؟ وصیتی داری؟ فقط یک جمله گفت: یک نامه برای حسین بنویسید و بگویید که به کوفه نیاید، کوفی وفا ندارد؛ فردا پایین دارلاماره همه منتظرند، هر کسی چیزی می گوید، یکی می گوید: الان مسلم سر سفره شان نشسته است، یکی می گوید: هر چی باشد مسلم مهمان است، یکی می گوید: مسلم را کشتند، یه وقت از بالای دارالاماره فریاد بزنند کنار بروید، کنار بروید، بدن بی سر مسلم بن عقیل از بالای دالاماره روی زمین افتاد…

امیر کوفه که یک آسمان جلالت داشت
ندانم از چه به صورت غبار غربت داشت

به کوفه وارث یک کربلا مصیبت بود
کسی که در دل خود یک جهان محبت داشت

درون خانه هانی نکشت دشمن را
ز بس وفا و جوانمردی و مروت داشت

نهان ز مردم کوفه لبش به هم می خورد
در آن سیاهی شب با حسین صحبت داشت

ز خوردسالی خود در مدینه چون عباس
به سیدالشهدا الفت و ارادت داشت

تا امام حسین (ع) شنید حضرت مسلم (ع) شهید شده ، فرمود دختر مسلم رو بگید بیاد ، دختر غصه خوره ، دختر رو تو دامن نشوند ، یا ابنتی ، صدای گریه ی زن ها بلند شد،فهمیدند چی شده ، دیدن اشک حسین داره می ریزه روی سر این دختر، فرمود آی دخترم دیگه خودم باباتم ، میوه ی دلم دیگه دخترام خواهرتن ، وقتی از دامن حسین اومد سکینه بغلش کرد ، تسلیت گفت غصه نخوری ما دورتیم ، نمی گذاریم غریب باشی ، غصه نخوری عمه ام نمی ذاره یتیمی رو حس کنی ، آی سکینه خاتون ، بی بی جان ، به دختر مسلم تسلیت گفتی ، بغلش کردی ، تو گودال کسی بهت تسلیت گفت خانم؟کسی بود دست نوازش به سرت بکشه؟آره،یه عده تازیانه به دست اومدند ، یه عده با کعب نی اومدند،حسین ……
متن روضه حضرت مسلم بن عقیل مهدی میرداماد
مرحوم صدوق تو أمالی نقل می کنه،می گه:

یه روز امیر المؤمنین اومد محضر رسول خدا(ص)،سئوال کرد آقاجان شما به برادر من علاقه دارید یا نه؟

پیغمبر فرمود آره علی جان به دو دلیل عقیل و دوست دارم،

دلیل اولش اینه برادر تو است،فرزند ابوطالب ِ، دلیل دوم علی جان عقیل رو دوست دارم چون یه پسری داره،این پسر در راه محبت پسر تو کشته می شه،

علی جان دوستش دارم،پسرش فدایی پسر تو است،قبل کربلا،این خبرها نیست،پیغمبر داره روضه می خونه،خیلی گوش بده،عبارت عجیبه سه تا نکنه داره،

نکته اول: پیغمبر فرمود علی جان،اهل ایمان بر این پسر گریه می کنند،الله اکبر،استنباط می شه کرد،نشانه ی ایمان یکی گریه بر مسلم ِ، دیگه،پیغمبر فرمود:مؤمنین براش گریه می کنن،

نکته دوم: علی جان،این مسلم فرشتگان خدا بر او صلوات و درود می فرستند،بعد عجیبه،می گه به اینجا که رسید،پیغمبر شروع کرد گریه کردن،
عبارت عجیب حدیث اینه، می گه:اون قدر گریه کرد،حتی جرت دموع علی صدره،پیغمبر لولاک لما خلقت الافلاک،

نکته سوم: می گن اینقدر برا مسلم گریه کرد،اشکاش رو سینه اش چکید،این مسلمه با این عظمت با این مقام،حالا من و تو اومدیم از مسلم عاشقی یاد بگیریم،از مسلم فدا شدن برا امام زمان یاد بگیریم،اومدیم از مسلم یاد بگیریم،آدم وقتی می خواد خودش رو خرج امامش کنه،باید بدون کم و کاست،می خوای یاد بگیری بسم الله:

شب اول ِ،من از اول مجلس منتظر بودم این اسم بیاد،آخه با این اسم امشب گره باز می شه،تو هم منتظری نشون بده

اونایی که تو این دهه همه ی کاراتون و می زارید کنار،می گید کار فقط کار حسین،فعلاً مهمتر از همه دنیا حسینه،فاطمه اون دنیا می گه،همه رو رها کن ،دست

این رو من بگیرم،این محرما همه چیزش تعطیل بود،فقط حسین

کمک کنید شب اول ِ،خبر دادن،تو منزل ثعلبیه به امام حسین علیه السلام گفتند:آقا مسلم تو رو تو کوفه کشتند،حضرت گریه کرد،گفت:مسلم پسر عموی من بود،سفیر من بود،مورد اعتماد من بود….

با همه ی مقاومتش،با همه ی سرداری و دلیریش،بهش نیرنگ زدن،اَمان نامه ی دروغین بهش دادن،گودال سر راهش کندن،
و اِلا به این راحتی مسلم و نمی تونستن بگیرند،گفتم: گودال،یاد چی می افتند بعضی ها،اصلاً رسم این کوفیا همین بود،می خواستند یکی و گیر بندازند،سر راهش گودال می کندند،چیه؟

یه گودال تو رو این جوری به هم می ریزه….
اصلاً بنا ندارم این جوری روضه بخونم شب اول،
می خوام بگم این مسلم،آقایی است که در راه ولی خدا اول فدایی قرار گرفت،
قربونش برم،مادر ما زهرا هم اولین فدایی علی است،اما زهرا کجا،مدینه کجا،کوفه کجا،
هر دو اول فدایی اند،ناله دارا،شب اول روضه ام همینه،می خوام بگم این کلمات برات آشناست یا نه،این کلمات هم روضه مسلم رو در بر میگیره،هم روضه ی مدینه رو،
من فقط یه کلمه رو میگم رد می شم،هرکی ناله داره،این کلمه ها مشترکه،می خوام بگم:
اولیش کوچه است،دومی اش آتیشه، ریسمانه،تازیانه است،لااله الا الله،یه چیز دیگه بگم ناله دارا، چند نفر به یه نفره،تو کوفه ام چند نفر ریختند،نتونستند مسلم و دستگیر کنند، اما مردم مسلم یه مرد جنگیه،یه سردار خستگی ناپذیره،اما مادر ما زهرا،یه مادر باردار بود،هجده ساله بود،یازهرا…….
متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ آرزومند
هرکسی گفت حسین فاطمه او را بخشید
بس که بخشید گنهکار دگر کم آمد

چشم وا کن که علی فاطمه را میارد
پیش از آنها خود پیغمبر اکرم آمد

امام صادق ع هر وقت مجلس میگرفت عبا را دم در می انداخت میفرمود مادرم فاطمه میاد میشینه دم در. شب اول دلم می خواد بگه حسین

خودشان بانی و هم گریه کن و سینه زنند
هر چه قیمت شده از آن بیت مکرم آمد

نوکر تو همه جوره به خدا نوکر توست
کار تو بر همه اعمال مقدم آمد

وعده کن در شب اول به شب اول قبر
ملکی مژده دهد شاه دو عالم امد

جای هرکس که به ما سینه زدن آموخت
دل پر غصه بگریید که محرم آمد

اینقدرمسلم غریبه،حدود سه ماهه رفته کوفه، تو راه که میومد اون راه بلد مسلم از عطش جوون داد، نامه نوشت به ابی عبدالله برگردم با خودتان بیام، ابی عبدالله شاید به صورت رمز نوشت برای مسلم: وعده ی من و تو دروازه کوفه،ابی عبدالله به وعده اش وفا کرد، تادروازه کوفه دختر مسلم آروم گریه میکرد،اما هچین که به دروازه رسید دید سر باباش بالای دروازه آویزانه،از بالای نیزه چشمها تو چشم هم افتاد،گفت سکینه ببین اینم سر بابای منه بگوحسین…………….

کوچه گردی نکن حبیب خدا میهمانی تو منزلت داری
دعوتت کرده اند این مردم توازاین کوفه دست خط داری

رونزن گوششان کراست امشب باغم بی کسی مدارا کن
همه دارند میروندآقابی صداگریه کن تماشا کن

ای ولی فقیه دل خسته ای ابرمرد قهرمان چه خبر
نامه ای دادی حسین برگرد از امام زمانمان چه خبر

بازهم بی بصیرتی کردندجهلشان کاردستتان داده
لقمه های حرام را خوردند دل بریدنداز شما ساده

چاله کندندبرسرراهت تاکه گودال رامحک بزنند
ریسمان جهالت آوردندتابه زخم دلت نمک بزنند
کوفه بال وپرشما را بست کنج دیوار خسته افتادی
تنگی کوچه هاش باعث شد یاد پهلوشکسته افتادی

ضربه هاشان به پهلویت میخورد دردهایت یکی دوتاکه نبود
چقدرزود دوره ات کردند کوفه گودال کربلا که نبود

آب در حسرت لبان سوخت لب پاره معذبی آقا
باغروری شکسته آقا جان سردارالاماره ات بردند

باورم نیست باتنی بی سرسمت میخ قناره ات بردند
تهمت خوردن شراب زدند به شما مرد حق پرست آقا

تازه با این که خیزران نزدنددوسه تا دندانتان شکست
خیزران گفتم ودلم خون شد دهنم تیر میکشد چه کنم

دستاشو بستن بالای دارالاماره سروازبدن جدا کردن، تا آخرین لحظه میگفت :حسین کوفه میا،آخه امروز فهمیدم مغازه ها به نیزه سازی تبدیل شدند،بازار نیزه فروش ها شلوغ شده کوفه پر از حرمله است،اینجا به میهمانان آب نمی دهند، از بالای دارالاماره تنش رو به پایین انداختند، طوعه میگه گفتم برم ببینم مهمان دیشم رو چی به سرش آوردند، دیدم بدن بی سرو پاهاش رو به ریسمان بستندریالبا اسب تو کوچه میکشیدند دیدم بردند،میگه اومدم دنبال جنازه،بردنش بازار قصابها برای اینکه همه شیعه ها بترسند،بدن روبه قناره قصابی آویزان کردند تازه این نایب آقاست این جور کشتند،برا خودش برنامه ها چیدند،…
متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ حاج منصورارضی

کوفه انگار که نسبت به تو احساس نداشت
دوازده هزار نامه فقط از کوفه فرستادند

باغ ها ظرفیت عطر گل یاس نداشت
اصلاً حیف بود تو بیای کوفه آقا

همه ی حرف های ما چند بعدی است،هم مال امروز،هم مال اونروز

ریشه ی غفلت کوفه به کجاها نکشید
که سفیر پسر فاطمه را پاس نداشت
کوفه از بس که نگاهش به حرام عادت کرد

یعنی سینه زن،اگه هی به نگاه به نامحرم ،زن های بی حجاب بکنی،خطر داره برا دلت،اول کار اشکت رو میگیرند،هرچی هم من و دیگران بخونیم ،مات میشینی دلت میسوزه،اما این سنگ که تو چشمته، نمیذاره گریه کنی
کوفه از پس که نگاهش به حرام عادت کرد
چشم دیدار تو مسلم و عباس نداشت

حسین……

یادشان نیست تو را بس که نمک نشناسند

اومدند در خونه ی حسین،بعد از امر امیرالمؤمنین ،آقا دعا کن بارون نمیآد،قحطی مارو داره میکشه،زن و بچه مون دارن از تشنگی میمیرند،آقاجانم،حضرت دعا کرد،شنیدید،این حرف مال شب هفتمه،دعا کرد بارون اومد،برکه هاشون پر شد،همه خوشحال شدند،آقا جان تلافی میکنیم،ای نامرد مردم،بی درد مردم

یادشان نیست تو را بس که نمک نشناسند
گویی این شهر جفا عاطفه بشناس نداشت

آشنا با تو کسی بود ولی بود ولی
جز دل حانی و طوئه دل حساس نداشت

امت نامه پران با تشری برگشتند
نامه نوشتند اما نامه پرون بودند

زره ای صدق و ثبات قدمی ناس نداشت
با تو دلهاست ولی بر تو زبان شمشیر

کوفه جز تیر و سنان دکه ی اجناس نداشت
پایتختی که در آن عدل علی میزان بود

هیچ در ظلم ستم بهر تو وسواس نداشت
به رجز خوانی من مرد و زنش خندیدند

هی گفتم من مسلمم،نایب حسینم،هو کردن
به رجز خوانی من مرد و زنش خندیدند

نایبت چاره ای از خنده ی خناس نداشت
دست من بسته شد و دست جسارت وا شد

کوفی انگار دگر غیرت و احساس نداشت

داره با خدا مناجات میکنه،گریه میکنه،آخه تو کوچه های کوفه،دویست سرباز دارن باهاش میجنگند،دوباره کمک خواستند،ابن زیاد داد زد،فحش داد به اون سردارش،که داشت میجنگید،گفت:مگه چیکار میکنی،یه نفره نمیتونی دستگیرش کنی،گفت : اینها از بنی هاشم اند،مگه مارو به سمت،بقّال های کوفه فرستادی، این مسلم ِ،فریبش دادند،امان نامه گرفتند از ابن زیاد،دادن دست آقا،همچین که دادن دستش و خوند،دید اصلاً اینقدر امان نامه قوی است،میتونه بره به حسینش برسه،میتونه بره،دست از شمشیر که برداشت،دستاش رو بستند،حالاهرکی میرسه یه شمشیر بهش میزنه،لبش شکافته شد،دندوناش شکسته شد،آب آوردن روزه اش رو باز کنه،دندونهای ثنایاش افتاد،خون آب رو مضاف کرد،آب رو برگردوند،به خودش گفت:من باید تشنه بمیرم،مثل اربابم حسین،آی حسین….
متن روضه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ـ حاج سعید حدادیان

تا خبرآوردن مسلم کشته شده،گفتند:آقا نرو،فرمود:دیگه بعد از مسلم و هانی و قیس ابن مُسحر،تو بعضی از مقاتل خبر آوردن،یه برادر رضایی هم داشته امام حسین علیه السلام،چهارتا کشته شدن،خبر رسید،فرمود دیگه بعد از اینها، دیگه عیش و زندگی معنی نداره،اومد،فرمود دختر مسلم رو بگید بیاد،دختر غصه خوره،دختر رو تو دامن نشوند،یا ابنتی،صدای گریه ی زن ها بلند شد،فهمیدند چی شده،دیدن اشک حسین داره می ریزه روی سر این دختر،فرمود:

آی دخترم دیگه خودم باباتم،میوه ی دلم دیگه دخترام خواهرتن،وقتی از دامن حسین اومد سکینه بغلش کرد،تسلیت گفت:غصه نخوری ما دورتیم،نمی گذاریم غریب باشی،غصه نخوری عمه ام نمی ذاره یتیمی رو حس کنی،آی سکینه خاتون،بی بی جان،به دختر مسلم تسلیت گفتی،بغلش کردی،تو گودال کسی بهت تسلیت گفت خانم؟کسی بود دست نوازش به سرت بکشه؟آره،یه عده تازیانه به دست اومدند،یه عده با کعب نی اومدند،حسین……..

اشتراک گذاری:
ارسال نظر
پربیننده‌ها پربحث‌ها