به گزارش صد آنلاین، خالکوبی عجیب سارق تحصلیکرده که در پایتخت موبایل قاپی می کرد و زیرکی آخرین مالباخته که روانشناس و درمانگر بود، موجب دستگیری مجرم حرفهای و همدستش شد.
از چندی قبل، گزارش سرقت های سریالی به پلیس پایتخت اعلام شد که نشان می داد دو جوان موتور سوار با پرسه زدن در سطح شهر، اقدام به موبایل قاپی می کنند. آنطور که مالباخته ها می گفتند، سارقان از ماسک و کلاه استفاده می کردند؛ یکی از آنها قوی هیکل و دیگری لاغر و ریز نقش بود. نکته عجیب ماجرا این بود که سارقان در گرمای تابستان، لباس آستین بلند می پوشیدند و در یک چشم بهم زدن موبایل طعمه هایشان را می قاپیدند و فرار می کردند. درحالیکه تحقیقات برای شناسایی و دستگیری سارقان حرفه ای ادامه داشت، سرنخی از آنها به دست آمد که موجب شناسایی شان شد.
ماجرا از این قرار بود که سارقان چند روز قبل موبایل مرد روانشناس و درمان گری را در غرب پایتخت قاپیدند و به سرقت بردند. مرد روانشناس اما متوجه نوشته عجیبی شد که روی دست یکی از سارقان به چشم می خورد؛ «هیچ شمعی تا صبح نسوخته.» این جمله ای بود که یکی از سارقان روی مچ دستش خالکوبی کرده بود. روانشناس زیرک توانسته بود این متن را بخواند و شکایت خود را نیز به پلیس اعلام کرد. آنطور که مشاور خانواده می گفت، سارقی که موبایلش را قاپید و شعر روی دستش خالکوبی کرده بود، هیکل درشت و چشمان رنگی داشت. همین سرنخی شد برای شناسایی یکی از سارقان.
وی از مجرمانی سابقه دار بود که پیش از این به اتهام حمل مواد مخدر دستگیر شده و به زندان رفته بود. این مجرم سابقه دار، علی نام داشت که پس از پایان دوران محکومیتش از زندان، آزاد شده و نقشه سرقت هایش را با همدستش عملی کرده بودند. با این سرنخ به دست آمده، پاتوق های احتمالی علی تحت نظر قرار داده شد تا اینکه وی و همدستش شناسایی و دستگیر شدند. این دو در بازجویی ها به سرقت های سریالی اعتراف کردند و تحقیقات تکمیلی از آنها، زیر نظر بازپرس دادسرای ویژه سرقت ادامه دارد.
شیشه و شمع
علی مجرمی سابقه دار است. او بارها به جرم حمل مواد مخدر دستگیر و زندانی شده بود. اما این بار برای فرار از حکم اعدام و حبس ابد، تصمیم گرفت به سرقت روی بیاورد و موبایل قاپی را انتخاب کند اما در نهایت دستگیر شد. گفت و گو با وی را می خوانید.
چه شد که قاچاقچی مواد مخدر تبدیل به سارق موبایل قاپ شد؟
چون ترسیدم اینبار به اعدام یا حبس ابد محکوم شوم. من با راضیه زن مورد علاقه ام در زمینه قاچاق و فروش مواد کار می کردیم. بار آخر هم هردو با هم دستگیر شدیم اما او به حبس ابد محکوم شد و من به زندان. از روزی که حکمم به دستم رسید و خیالم راحت شد که اعدام یا ابد نگرفته ام، تصمیم گرفتم دور قاچاق و فروش مواد را خط بکشم و به سمت سرقت بروم.
ظاهرا تحصیلکرده هم هستی؟
درسته من لیسانس ادبیات دارم. شاعر هم هستم. حتی خودم چندین شعر سروده ام. آرزویم این بود که روزی شاعری معروف شوم اما خب اعتماد به نفسش را نداشتم تا شعرهایی که سروده ام را کتاب کنم.
چه شد که شاعر تحصیلکرده، سر از دنیای خلافکاران در آورد؟
از روزی که با راضیه آشنا شدم، سیاهی و تباهی بر سرم آوار شد. راستش به خاطر شعرهایی که می سرودم در جمع های مختلفی می رفتم. یکی می نواخت و دیگری شعر می خواند. در یکی از همین جمع ها با راضیه آشنا شدم. راضیه وزنش زیاد بود و در جست و جوی راهی بود که لاغر شود. همه رژیم ها را امتحان کرده بود اما فایده ای نداشت. از جراحی هم می ترسید. تا اینکه یک نفر به او گفت شیشه بکش تا لاغر شوی. او هم شروع کرد به مصرف. راستش خودم برایش شیشه می خریدم و همین موجب شد تا تصمیم بگیرم برای رسیدن به پول بیشتر و ثروت، مواد فروشی کنم. چون وقتی به سراغ ساقی های مواد می رفتم و پای حرفهایشان می نشستم، می دیدم درآمدشان خیلی خوب است. در واقع بهترین سرمایه گذاری است چون پول مواد با افزایش دلار، بالا می رفت. وقتی به راضیه پیشنهاد چنین کاری دادم، قبول کرد. کمی بعد هردو شروع کردیم با خرید و فروش مواد مخدر. من کارم علاوه بر سرودن شعر، فروش شمع های دست ساز هم بود. شیشه را داخل شمع های دست سازم، جاسازی کرده و می فروختم. اما نمی دانم چه کسی ما را لو داد و دستگیر شدیم. بار اول توانستیم خیلی زود آزاد شویم اما بار دوم حکم سنگین برای ما صادر کردند. راضیه، ابد گرفته و زندان است. من هم شانس آوردم که حکمم شکسته شد و توانستم بعد از ۳ سال آزاد شوم.
با همدستت که موبایل قاپی می کنی چگونه آشنا شدی؟
اسمش ایمان ریزه است. چون لاغر است همه به او میگویند ریزه. او دست فروش است که به او گفتم بیا برویم سرقت. ایمان ریزه اولین بارش است که در زندگیش خلاف می کند. درواقع من باعث شدم که او وارد دنیای تبهکاران شود. هردو سوار موتور می شدیم و موبایل قاپی میکردیم. من معمولا لباس آستین بلند می پوشم تا خالکوبی روی دستم مشخص نشود اما آخرین مالباخته زیرک تر از این حرفها بود و همین خالکبوی که یادگار زندان است مرا به دردسرانداخت و موجب شد تا لو بروم.
مهر