نویسنده: جعفر شیرعلینیا، نویسنده و پژوهشگر برجسته تاریخ دفاع مقدس
پروفسور برنارد رایش در مقالهی اسرائیل و جنگ ایران و عراق مینویسد: «بهرهی اصلیِ اسرائیل از جنگ ایران و عراق آن بود که این دو قدرت منطقهای که هر دو دشمن اسرائیل محسوب میشدند، علیه یکدیگر وارد جنگ شدند و فرصت استراحتی برای اسرائیل فراهم شد.» او معتقد است اسرائیل به دنبال «حفظ موازنهی قوا برای طولانیکردن جنگ و جلوگیری از پیروزی یکی از دو طرف بود.» در تحلیل رایش، جنگ علاوه بر درگیر نگه داشتن این دو کشور، جهان عرب را به دو قطب تبدیل کرده بود؛ یک قطب، سوریه، لیبی و یمن جنوبی و قطب دیگر اردن، مصر و کشورهای حاشیهی خلیجفارس و «دودستگی جهان عرب، مانع تشکیل جبههی متحدی علیه اسراییل شد» (درسهایی از راهبرد، حقوق، دیپلماسی در جنگ ایران و عراق، ص147 و 148)
گویا سیاست آمریکا هم ادامهی جنگ خونین ایران و عراق بود؛ تا وقتی که برندهای نداشته باشد. الکواری نمایندهی وقتِ قطر در سازمان ملل، دربارهی موضع آمریکا و شوروی در جنگ مینویسد: «در واقع این دو ابرقدرت، به رغم تاکیدهایی که بر خلاف آن داشتند، از تداوم جنگ و طولانی شدن آن، مادام که هیچیک از طرفین نتواند بر دیگری غلبه داشته باشد، احساس رضایت میکردند.» (عملکرد شورای امنیت در جنگ ایران و عراق، ص 201)
تا وقتی که ایران و عراق کشورهای هم را ویران میکردند، قدرتهای جهانی با وجود اظهار نگرانی از ادامه جنگ، تلاشی عملی و جدی برای پایان دادن به آن نکردند. آنها سال هفتم تصمیم گرفتند جنگ را پایان دهند.
تحلیلگران ایرانی موفقیت نسبی کربلای 5 (زمستان 65) را در تصمیم ابرقدرتها برای پایان دادن به جنگ موثر میدانند اما اغلب تحلیلگرانِ غیرایرانی ناامن شدن خلیج فارس در جنگ دریایی و افشای ماجرای مک فارلین را مهمترین دلیل تصمیم آمریکا برای پایان دادن به جنگ میدانند.
افشای پر سر و صدای ماجرای مکفارلین در آبان 65، که در جهان به ماجرای کمک آمریکا و اسرائیل به ایران معروف شد، کار را برای بازی دوگانهی آمریکاییها سخت کرد و آمریکا تحت فشار شدیدی قرار گرفت و به تعبیر کدی و گازیوروسکی آمریکاییها به این جمعبندی رسیدند که: «باید بهگونهای مستقیم برای پایان دادن به جنگ طولانی ایران و عراق مداخله نمایند.» (نظام دوقطبی و جنگ ایران و عراق، ص414)
تیر66 قطعنامهی 598 برای پایان دادن به جنگ تصویب شد. واکنش ایران به قطعنامه منفی بود اما برای اولینبار تمام 5 عضو دائم شورای امنیت برای پایان دادن به جنگ تفاهم کرده بودند. به روایت دبیرکل سازمان ملل در جلسهای که مهر66 او با 5 عضو دایم شورای امنیت برگزار کرد؛ شولتز وزیرخارجهی آمریکا در جمعبندی نظر 5 کشور گفت: «همهی ما پایان جنگ را میخواهیم. همهی ما از قطعنامهی 598 حمایت میکنیم» (به سوی صلح، ص255)
دکوییار، دبیرکل سازمان ملل، در خاطراتش دربارهی سیاست آمریکا در این مقطع از جنگ مینویسد: «نظر قطعی ایالات متحده این بود که برای پایان جنگ: (1) عراقیها باید بهخوبی مقاومت کنند تا مانع هر گونه پیروزی ایران شوند. (2) جنگ باید بیش از هر زمانی برای ایرانیها رنجآور شود. (3) جریان سلاح به ایران باید از طریق قطعنامهی دیگری در شورای امنیت کاهش یابد و (4) فشار بینالمللی در ابعاد وسیعی به این کشور وارد شود.»(به سوی صلح، ص267)
بسیاری دریافتند که جنگ ماههای پایانی خود را سپری میکند. محمدجواد ظریف از دیپلماتهای ایران در سازمان ملل به خاطر دارد که حدود دیماه 66: «مایکل اشتاینر من را صدا کرد و گفت که من یک نکتهای را به تو بگویم و آن این است که شما الان دست بالا را دارید، ولی امسال سال شکست شما در جنگ است. قبل از اینکه شکست بخورید قطعنامه را بپذیرید. هیچوقت این از ذهنم بیرون نمیرود.» (دیپلماسی ایران و قطعنامه 598، ص249) چندماه بعد سخن نمایندهی آلمان در سازمان ملل به واقعیت پیوست و در بهار 67 ایران شکستهای پیدرپی و سختی را در جبهههای جنگ تجربه کرد. فاو، شلمچه، جزایر مجنون را که در عملیاتهای سخت و طولانیمدت در چند سال گرفته بود در عملیاتهای سریع دشمن در عرض چند ماه از دست داد و با سخت شدن و زجرآور شدن جنگ، قطعنامهی 598 را پذیرفت.
سودهای سرشار بسیاری از کشورها و شرکتهای بینالمللیِ فروش سلاح و منافع بسیاری که در حاشیهی جنگها وجود دارد، تا چه حد در ادامهی جنگ تاثیر داشت؟ مقامات ایرانی بهویژه مسئولان وزارت خارجه تا چه حد به انگیزهی اصلی ابرقدرتها و کشورهایی که منافعشان در طولانی شدن جنگ بود پی بردند؟ عجیب آن که در ایران نیز نگاهی مسلط وجود داشت که تلاش دیپلماتیک برای پایان دادن به جنگ را تلاشی خائنانه تفسیر میکرد. آیا ممکن است گاه بازی خورده باشیم و در زمین ابرقدرتها بازی کرده باشیم؟