آخرین اخبار
۱۱ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۱۹
بازدید:۲۵۵
می خواهم به دختران جوان بگویم باور کنید هیچ ارتباطی در فضای مجازی و یا عاشقی های هوس آلود با مردان متاهل، فرجامی جز بدبختی و سیاه روزی ندارد چرا که من هم مانند خیلی از دختران جوان این حرف ها را پوچ می انگاشتم و خودم را عاشق واقعی می دانستم اما امروز فریاد می زنم سرنوشت من در برابر چشمان شماست!
کد خبر : ۱۰۲۷۸۴

می خواهم به دختران جوان بگویم باور کنید هیچ ارتباطی در فضای مجازی و یا عاشقی های هوس آلود با مردان متاهل، فرجامی جز بدبختی و سیاه روزی ندارد چرا که من هم مانند خیلی از دختران جوان این حرف ها را پوچ می انگاشتم و خودم را عاشق واقعی می دانستم اما امروز فریاد می زنم سرنوشت من در برابر چشمان شماست!

 

به گزارش روزنامه خراسان، زن 35 ساله با بیان این مطلب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد گفت:18سال بیشتر نداشتم که مدام در شبکه های اجتماعی پرسه می زدم تا این که روزی پسر جوانی در تلگرام برایم پیامی عاشقانه فرستاد! خیلی زود همین پیامک به دیدار خیابانی انجامید و ما درحالی کنار کوهسنگی مشهد قرار آشنایی گذاشتیم که او دوستش «متین» را هم با خودش همراه کرده بود.

 

در این قرار«متین»که متاهل بود با ابراز ناراحتی از ازدواجش، مدعی شد همسرش را دوست ندارد و به خاطر خانواده اش تن به ازدواج فامیلی داده است. آن روز «متین» شماره تلفنش را به من داد که سنگ صبورش باشم! اماخیلی زود به یکدیگر علاقه مند شدیم و قرارهای ما از روابط عاشقانه فراتر رفت. حالا دیگر شبانه روز پیامک بازی می کردیم و جملات عاشقانه ما بر صفحه گوشی تلفن نقش می بست تا این که همسر «متین» متوجه ماجرا شد و با حالت قهر به خانه پدرش رفت؛ ولی وقتی فهمید باردار است با وساطت بزرگ‎ترها «متین» را بخشید و به خانه اش بازگشت. در این شرایط من هم خواستگار داشتم ولی دلم با «متین»بود چرا که نمی خواستم با فردی جز «متین» ازدواج کنم؛ فکر می کردم عشق من یک عشق واقعی است وکسانی که این گونه عشق هارا خیابانی و هوس آلود می خوانند سخت در اشتباه هستند و من به آن ها ثابت می کنم که همه عاشقی ها هوس نیست! بالاخره از خانه فرارکردم و با «متین»دریکی از مسافرخانه های مشهد قرارگذاشتم. آن مسافرخانه متعلق به پدر یکی از دوستان متین بود و ما چند روزی در آن جا به سر بردیم و بعد به روستای ما در اطراف شهر رفتیم. ولی یک روز عموی «متین» ما را  به طور اتفاقی دید و این گونه با شکایت خانواده همسر «متین»پلیس به سراغم آمد و دستگیر شدیم. اما وقتی ماجرای ارتباط مخفیانه ما لو رفت  با وجود مخالفت خانواده ها با هم ازدواج کردیم و همسر «متین» هم از او طلاق گرفت.

 

 

در این شرایط احساس کردم خانواده «متین»به چشم دختری هرزه به من می نگرند و مرا به عنوان عروس خودشان نمی پذیرند.دیگر به خاطر همین آبروریزی هیچ کس با ما رابطه ای نداشت و من در چشم دیگران دختری «نجس» بودم که حتی کسی از دستم چیزی نمی گرفت!همه مرا لکه ننگی می دانستند که یک زندگی را متلاشی کرده ام و آه و ناله دختری را به دنبال دارم که با عشق و امید یک زندگی عاشقانه ساخته بود! در همین روزها دوباره خانواده ها دور هم نشستند و تصمیم گرفتند تا «متین»به زندگی گذشته اش بازگردد و مرا طلاق بدهد! وقتی اوضاع  این گونه رقم خورد من هم با مردی مسن ازدواج کردم ولی هیچ علاقه ای به او نداشتم . بعد از گذشت 3سال از این ماجرا آن مرد هم مرا طلاق داد چرا که او می خواست برایش فرزندی به دنیا بیاورم که این گونه نشد!

 

 

خلاصه وقتی تنها شدم دوباره به پرسه زنی در فضای مجازی روی آوردم که روزی بازهم پیامی عاشقانه بر صفحه گوشی ام نقش بست اما این پیام بازهم از سوی «متین»بود .او گفت:همسرش او را نبخشیده و با پذیرفتن سرپرستی فرزندش با مرد دیگری ازدواج کرده است! این بار «متین»به خواستگاری ام آمد و ما به طور رسمی ازدواج کردیم! پدرم نیز با همه مخالفت ها ولی برای حفظ آبرویش مجبور شد رضایت بدهد! اگرچه اکنون 11سال از ماجرای ازدواج دوباره با «متین»می گذرد اما از همان روزهای اول مشاجره های ما آغاز شد .وقتی هوسرانی های دوران جوانی جای خود را به عقل و تامل داد«متین»تازه فهمید که در حق همسر و فرزندش ظلم کرده است .  از آن روز به بعد کتک کاری هایش در حالی شروع شد که من هم بی‎کس و تنها بودم و نه تنها هیچ پشتیبانی نداشتم بلکه همه به من به چشم دختری بی بند و بار می نگریستند و از شدت رسوایی تحمل نگاه های اطرافیانم را نیز نداشتم. با وجوداین مجبور به سکوت بودم تا این که صاحب یک دختر و پسر شدم.

 

«متین»هم به مردی معتاد و بیکار تبدیل شده است و مرا عامل فلاکت و بدبختی هایش می داند. چندشب هم بعد از یک مشاجره طولانی و کتک کاری ،او مرا از خانه اش بیرون انداخت به طوری که التماس ها و خواهش هایم برای گذشت او بی فایده بود و اکنون نگران فرزند خردسالم هستم و به کلانتری آمده ام تا از طریق قانون سرپرستی فرزند کوچکم را به عهده بگیرم اما ای کاش …

با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی)بررسی های کارشناسی با ارسال پرونده این زن به دادسرای خانواده در دایره مددکاری آغاز شد.

 

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
امتیاز شما
برای عضویت در کانال تلگرام کلیک کنید
کپی لینک لینک کپی شد
اشتراک گذاری:
ارسال نظر
پربیننده‌ها پربحث‌ها