آخرین اخبار
۱۳ تير ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۵
بازدید:۸۴۵۵
صد آنلاین | جوان 22 ساله که در عملیات دستگیری معتادان متجاهر دستگیر شده بود، در حالی که بیان می کرد«دوست دارم به آغوش خانواده ام بازگردم»، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهدگفت:پدر  ومادرم پزشک بودند و تحصیلات عالیه داشتند به همین دلیل هم برای تحصیل من بسیار سخت گیری می کردند تا به هر طریق ممکن من هم در رشته پزشکی وارد دانشگاه بشوم.
کد خبر : ۹۶۵۵۶

به گزارش صد آنلاین ، جوان 22 ساله که در عملیات دستگیری معتادان متجاهر دستگیر شده بود، در حالی که بیان می کرد«دوست دارم به آغوش خانواده ام بازگردم»، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهدگفت:پدر  ومادرم پزشک بودند و تحصیلات عالیه داشتند به همین دلیل هم برای تحصیل من بسیار سخت گیری می کردند تا به هر طریق ممکن من هم در رشته پزشکی وارد دانشگاه بشوم. زمانی که 4 سال بیشتر نداشتم مرا در کلاس های زبان انگلیسی ثبت نام کردند و معتقد بودند که دانستن زبان برای آینده ام بسیار اهمیت دارد. خلاصه درس و مدرسه اولویت اول زندگی پدر و مادرم بود به گونه ای که در 3 ماه تابستان هم باید به کلاس های تقویتی و آموزشی می رفتم و درس می خواندم. به این خاطر هیچ گاه کودکی نکردم و نتوانستم با دوستانم در کوچه و خیابان بازی کنم. حسرت یک بازی کودکانه بر دلم مانده بود ولی مدام به کلاس های مختلف آموزشی می رفتم.

 

 

 

 

 

به گزارش روزنامه خراسان این جوان ادامه داد: هرچه بزرگ تر می شدم سخت گیری آن ها هم بیشتر می شد. مادرم همواره در گوشم زمزمه می کرد که اگر درس نخوانم و پزشک نشوم،برای او کسر شأن خواهد بود که پسرش در یک رشته آبکی تحصیل می کند! با این که استعداد زیادی در تعمیرات و کارهای فنی داشتم اما پدر و مادرم اجازه نمی دادند در هنرستان یا رشته های فنی تحصیل کنم مدام مرا با فرزندان همکاران خودشان مقایسه می کردند که پسر فلانی در المپیاد اول شده است،پسر فلانی در تیزهوشان رتبه یک را دارد و …با شنیدن این جملات، اضطراب و نگرانی ام بیشتر می شد چرا که در درس ریاضی ضعف داشتم و آن را نمی فهمیدم! خوب به خاطر دارم زمانی که درکلاس چهارم ابتدایی درس می خواندم، آرزو داشتم مانند برخی از هم کلاسی های خودم تبلت یا گوشی تلفن هوشمند داشته باشم ولی مادرم  اصلا اجازه نمی داد. او برای خرید هر آن چه نیاز داشتم شرط می گذاشت که باید بزرگ تر شوی و نمرات درسی ات را هم ببینم، اگر همه درس ها را 20 گرفتی بعد برایت تبلت می خرم! کلا همه نیازهای من بستگی به ریز نمرات امتحانی داشت و برآن اساس سنجیده می شد ولی من به خاطر درس ریاضی،هیچ گاه نمی توانستم همه درس هایم را 20 بگیرم. وقتی در کلاس تبلت دوستانم را می دیدم خیلی دلم می شکست و این موضوع برایم عقده شده بود. دراین میان یکی از همکلاسی هایم که پدر ومادرش طلاق گرفته بودند و پسری بسیار قلدر و شر بود و می دانست که من به تبلت بسیار علاقه دارم،روزی تبلت یکی از همکلاسی هایمان را از کیف او برداشت و به من داد و گفت:خیلی زود داخل کیفت بگذار! زنگ تفریح بود و همه بچه ها به حیاط مدرسه رفته بودند،خیلی ترسیدم،دستانم می لرزید، به اشکان گفتم: این دزدیه! گفت: ولش کن بابا! بذار داخل کیفت!…

 

آن روز بعداز ظهر باهم به کافی نت رفتیم و اشکان رمز تبلت را برایم باز کرد. خلاصه شب ها به دور از چشمان پدر و مادرم با تبلت بازی می کردم. دوره ابتدایی تمام شد وکسی از موضوع سرقت تبلت چیزی نفهمید اما در حالی وارد مقطع راهنمایی شدم که همه بچه ها می دانستند اشکان از کیف آن ها دزدی می کند! او مرا هم تهدید می کرد که به کسی چیزی نگویم وگرنه مرا لو می دهد! بالاخره اشکان را از مدرسه اخراج کردند و او هر بار به سراغ من می آمد تا مقداری پول به او بدهم،  من هم از ترس لو رفتن ماجرای سرقت تبلت، مدام از کیف پدرم پول برمی داشتم و به او می دادم تا جایی که دیگر ترسم ریخت و همواره از پول های پدر ومادرم سرقت می کردم تا این که پدرم متوجه شد و مرا کتک زد! از آن روز به بعد از پدرم متنفر شدم .15سال داشتم که از خانه فرارکردم و به منزل ناپدری اشکان رفتم. دیگر من هم به مدرسه نمی رفتم و با اشکان در پارک ها پرسه می زدیم و برای پدر اشکان مواد مخدر می فروختیم چرا که او معتاد و خرده فروش مواد مخدر بود!

پدر ومادرم از شدت نگرانی به هر جایی سر می زدند تا شاید ردی از من پیدا کنند .حتی عکسم را در روزنامه منتشر کردند ولی آن ها اشکان را نمی شناختند. در این شرایط زمانی به خود آمدم که دیگر در منجلاب اعتیاد و خلافکاری غرق بودم. ازآن روزها 7 سال گذشت  و اشکان به جرم سرقت به زندان افتاد و ناپدری اش هم دیگر مرا به خانه راه نداد و به همین دلیل من هم کارتن خواب شدم و برای تامین هزینه های اعتیادم به خرده فروشی مواد رو آوردم. حالا من که قرار بود پزشک شوم تا آبروی خانواده ام حفظ شود، آرزو دارم که روزی فقط به آغوش خانواده ام بازگردم اما ای کاش …

با توجه به سرگذشت تلخ این جوان 22ساله، بررسی های قانونی و اقدامات روان شناختی برای رهایی وی از چنگ اعتیاد با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری شهید نواب صفوی)در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
لینک کپی شد
اشتراک گذاری:
برچسب ها :
ارسال نظر
پربیننده‌ها پربحث‌ها