به گزارش صد انلاین ، این دختر که فائزه نام داشت و یکی از والیبالیست های سرشناس استان مازندران بود وقتی پی به دروغگویی مرد آشنا برد خود را از تراس ساختمان بلند مرتبه پایین انداخت و کشته شد.
اواخر هفته اسفند ماه 1394 اهالی محله مهرآباد شهرستان نکا با شنیدن جیغ زنانه ای از خانه هایشان بیرون ریختند و در حالیکه این صدای دلخراش به طور ناگهانی خاموش شده بود به جست و جو پرداختند .
هنوز دقایقی نگذشته بود که مردم متوجه جسد نیمه جان و خون آلود دختری جوانی پای ساختمان بلند مرتبه ای افتاده است.
خیلی زود پلیس 110 شهرستان نکاء و اورژانس در جریان این حادثه مرموز قرار گرفتند و همزمان با انتقال دختر جوان به بیمارستان نکا ماموران به تحقیقات تخصصی دست زدند.
در محله هیچ کس دختر جوان را نمی شناخت و در ساختمان بلند مرتبه نیز کسی نبود که بپذیرد دختر میهمان خانه آنها بوده است.
وقتی باوجود انتقال دختر جوان به بیمارستان ساری وی بخاطر خونریزی و شکستگی شدید استخوان هایش کشته شد پرونده جنایی شده جنایی تحت بررسی گرفته شد و ماموران دریافتند دختر جوان فائزه نام داشته و از والیبالیست هایی است که 2 بار نیز به تیم ملی جوانان والیبال دعوت شده است.
با دستور بازپرس جنایی نکا ماموران ویژه قتل به بررسی های اطلاعاتی و مخابراتی دست زدند و دریافتند فائزه از مدت ها پیش تماس های زیادی با مرد جوانی داشته است .
همین سرنخ کافی بود تا کارآگاهان این مرد جوان را ردیابی و بازداشت کنند که وی ابتدا ادعای بی اطلاعی و عدم آشنایی با فائزه را مطرح کرد اما وقتی مدارک علمی پلیس را دید و فهمید داستانسرایی دروغش نمی تواند کارساز باشد پرده از یک دسیسه شیطانی برداشت.
مرد جوان گفت:از مدت ها پیش در جریان فروش مواد توان افزا برای ورزشکاران با فائزه آشنا شدم او دختر خوبی بود و توانستم اعتمادش را جلب کنم.
وی افزود:فائزه وقتی شنید من کودکی معلول دارم خیلی دلسوزی کرد من با این دروغ توانستم به او نزدیک شوم و از مهربانی اش برای اغفال وی سوءاستفاده کنم تا جاییکه به فائزه پیشنهاد دادم برای دیدن بچه معلولم به خانه ام بیاید و بیان کردم کودکم با دیدن او خوشحال می شود او ابتدا مردد بود و وقتی سماجت کردم و مرتب از بچه معلولم گفتم دلش به رحم آمد.
مرد شیطان صفت ادامه داد:روزحادثه با قرار قبلی سراغ فائزه رفتم او حتی برای بچه معلولم هدیه و خوراکی خرید و من طوری رفتارکردم که او به شوق آمد وقتی داخل خانه ام رفتیم ناگهان فائزه یکه خورد خبری از کودک معلول نبود خواستم با آرامش او را اغفال کنم که موبایلش زنگ خورد و او به بهانه اینکه باید جواب بدهد به تراس رفت او مضطرب بود و وقتی صدای جیغش را شنیدم فهمیدم او برای فرار از دست من از تراس به پایین پریده است خیلی پشیمان شده بودم اما دیگر کاری از دستم بر نمی آمد.