۲۳ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۶
بازدید:۱۷۴
صد آنلاین | راننده تاکسی خط تهران-رشت وقتی فهمید دستبندی که در حوالی قزوین پیدا کرده طلاست و حدود 100میلیون تومان ارزش دارد، تصمیم گرفت هرطور شده صاحبش را پیدا کند. او برای این کار کیلومترها رانندگی کرد و درنهایت موفق شد امانتی را که در اختیار داشت به صاحبش برساند و او را از نگرانی نجات دهد.
کد خبر : ۹۱۸۳۰

به گزارش صد آنلاین ، راننده تاکسی خط تهران-رشت وقتی فهمید دستبندی که در حوالی قزوین پیدا کرده طلاست و حدود 100میلیون تومان ارزش دارد، تصمیم گرفت هرطور شده صاحبش را پیدا کند.

 

 

 

 

 

 

 

او برای این کار کیلومترها رانندگی کرد و درنهایت موفق شد امانتی را که در اختیار داشت به صاحبش برساند و او را از نگرانی نجات دهد. ابوالفضل قربان‌زاده 42ساله است و اهل زیباکنار شهرستان رشت. 2سال است که با تاکسی سمندش در خط تهران-رشت کار می‌کند تا بتواند به‌گفته خودش در پایان روز، لقمه نان حلالی سر سفره ببرد و خرج زندگی‌اش را بدهد. اما در یکی از روزهای خرداد بود که اتفاق عجیبی برایش رخ داد که بیشتر شبیه آزمون بود. قربان‌زاده  می‌گوید: روزش را درست یادم نیست؛ اما یادم است که از تهران به سمت رشت در حرکت بودم. مثل همیشه مسافر داشتم و وقتی به یکی از مجتمع‌های پذیرایی و اقامتی نزدیک قزوین رسیدیم، برای زدن بنزین توقف کردم. او ادامه می‌دهد: همیشه کارم همین است، چون در این فرصت هم مسافرانم می‌توانند کمی استراحت یا خرید کنند و هم من می‌توانم باک ماشین را پر کنم. آن روز وقتی بنزین زدم، منتظر ماندم که مسافرانم برگردند و تا برگشتن آنها تصمیم گرفتم از ماشین پیاده شوم که ناگهان دستبندی را کنار لاستیک ماشین دیدم. آن را از روی زمین برداشتم. وزنش زیاد بود. فکر کردم که بدل است. به این سو و آن سو نگاه کردم اما وقتی فردی را ندیدم که دنبال چیزی بگردد، مطمئن شدم که بدل است و ارزشی ندارد. بااین‌حال آن را داخل جیبم گذاشتم و لحظاتی بعد با مسافرانم راهی رشت شدیم. راننده 42ساله وقتی به رشت رسید و مسافرانش را پیاده کرد، راهی خانه‌شان در زیباکنار شد. همان شب بود که دستبندی را که پیدا کرده بود به همسرش نشان داد تا مطمئن شود که طلا نیست. او می‌گوید: همسرم به دستبند نگاه کرد و گفت به‌نظر نمی‌آید بدل باشد. بااین‌حال برای اطمینان تصمیم گرفتیم آن را به طلافروش نشان دهیم. فردای آن روز به طلافروشی رفتیم و مرد طلافروش گفت که دستبند طلاست. او می‌گفت که دست‌کم 100میلیون تومان ارزش آن است. وقتی اینها را شنیدم، نخستین تصویری که به ذهنم رسید، چهره نگران صاحب دستبند بود و این که اکنون در چه حالی است. خوب می‌دانستم که در این شرایط بد اقتصادی گم‌شدن طلای ارزشمند و گران‌قیمت چه تأثیری در حال و روز صاحبش دارد. او می‌افزاید: تصمیم گرفتم همه تلاشم را برای پیداکردن صاحب دستبند انجام دهم. این بود که سوار ماشین شدم و به سمت همان مجتمعی راندم که نزدیک قزوین بود. دعا می‌کردم که شاید در آنجا نشانی از صاحب دستبند پیدا کنم. راننده پاکدست وقتی به مجتمع پذیرایی رسید، یک‌راست سراغ مدیر آنجا رفت. امیدوار بود که صاحب دستبند طلا شماره تلفن یا آدرسی از خودش در آنجا گذاشته باشد و کمی بعد معلوم شد که حدسش درست بوده است. او ادامه می‌دهد: مدیر مجتمع می‌گفت که زوج جوانی نگران و سراسیمه به آنجا رفته و خبر گم‌شدن دستبند گران‌قیمت‌شان را داده بودند. آنها یک شماره تلفن از خودشان گذاشته بودند و وقتی تماس گرفتم، معلوم شد که همشهری ما هستند و اهل رشت. آنها وقتی فهمیدند که من دستبند را پیدا کرده‌ام، چنان خوشحال شدند که نزدیک بود پشت تلفن گریه کنند.  من آدرس خانه‌ام را دادم و وقتی به رشت برگشتم، مقابل خانه‌ام آمدند و بعد از دادن نشانی دستبند، آن را تحویل‌شان دادم. راننده تاکسی پاکدست آن روز با همه اصراری که زوج جوان داشتند، هیچ مژدگانی‌‌ای از آنها نگرفت، چراکه معتقد است مال مردم دردی از زندگی هیچ‌کس‌ را دوا نمی‌کند.

 

 

 

451/ا

اشتراک گذاری:
برچسب ها :
ارسال نظر
تازه‌ها
پربیننده‌ها پربحث‌ها