به گزارش صد آنلاین ، به نقل از روزنامه خراسان، زن ۲۴ ساله که مدعی بود از شدت شرم نمیتواند حتی به دیدار فرزندش برود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری هفت تیر مشهدگفت:۱۲ سال بیشتر نداشتم که به طور سنتی با «رمضان» آشنا شدم. او از بستگان دور مادرم بود و دریکی از روستاهای اطراف مشهد زندگی میکرد. آن زمان پدرم بیشتر اوقات خودش را با هووی مادرم میگذراند و من از دیدن رنجهای مادرم، به شدت ناراحت و نگران بودم و دوست داشتم هرچه سریعتر ازدواج کنم تا از این اوضاع مضطرب گونه رها شوم؛ به همین خاطر هم به خواستگاری رمضان درحالی پاسخ مثبت دادم که او ۱۲ سال بزرگتر از من بود.
خلاصه خیلی زود زندگی مشترکمان را در یک منزل اجارهای درحاشیه شهر مشهد آغاز کردیم و یک سال بعد صاحب پسری زیبا شدم. آن قدر سرگرم بچه داری بودم که به رفیق بازیها و مشروب خوریهای همسرم توجهی نداشتم. او هم هر هفته و به بهانه دیدار با خانواده اش راهی روستا میشد و آن جا با دوستان قدیمی خودش پای بساط موادمخدر مینشست. آرام آرام فاصله عاطفی زیادی بین ما افتاد به طوری که دیگر نبودنش را هم احساس نمیکردم. درهمین روزها بود که «رمضان» به جرم سرقت دستگیر و روانه زندان شد و من برای تامین مخارج زندگی ام در یک آرایشگاه زیرزمینی مشغول کار شدم چرا که از همان دوران نوجوانی دوره کوتاه مدت آرایشگری را گذرانده بودم و با این حرفه آشنایی داشتم. اما برخی از زنانی که به آن آرایشگاه میآمدند، هیچ قید و بندی را رعایت نمیکردند و خودشان را «آزاد» میدانستند. طولی نکشید که من هم تحت تاثیر رفتارهای بی بندو بار آنان قرارگرفتم و با خرید یک گوشی هوشمند وارد فضای مجازی شدم. آن جا بود که با «کامران» آشنا شدم و روابط ما درحالی ادامه یافت که او مدعی بود در کشاکش طلاق است و میخواهد از همسرش جدا شود. او بسیار و با الفاظ مختلف به من محبت میکرد و من هم که تشنه چنین جملاتی بودم، به او دل باختم. وسوسههای شیطانی دوستانم نیز بر این انحراف اخلاقی مهر تایید میزد تا این که به ملاقات همسرم در زندان رفتم و با بخشیدن حق و حقوق قانونی ام از او طلاق گرفتم.
آن روز چنان در انحرافات اخلاقی گم شدم که حتی فرزند دلبندم را نیز به خانواده همسرم سپردم و از او هم جدا شدم تا زندگی مشترکم را با «کامران» آغاز کنم، ولی خیلی زود متوجه شدم که او همسرش را طلاق نداده و همه حرف هایش برای این بود که مرا بازیچه هوسرانیهای خودش قراردهد؛ اما درهمین روزها بود که به سرطان مبتلا شدم و گذر عمر برایم معنای دیگری پیدا کرد. استرس و نگرانی وحشتناکی وجودم را فراگرفت؛ مدتی به تهران رفتم، ولی کسی را نداشتم تا از من حمایت کند به ناچار به مشهد بازگشتم و به سراغ «کامران» رفتم، ولی او مرا نپذیرفت چرا که با زن دیگری آشنا شده بود و نمیتوانست با یک زن بیمار کنار بیاید! در این شرایط فهمیدم «رمضان» از زندان آزاد شده است، ولی او هم متاسفانه در جریان روابط من و «کامران» قرارگرفته و از من متنفر شده بود. دیگر هیچ جا و مکان و پشتیبانی نداشتم. زمانی به خود آمدم که دیگر خیلی دیر شده بود. حالا که آخرین روزهای عمرم را میگذرانم به کلانتری آمدم تا شرایطی فراهم شود که بتوانم حداقل یک بار پسرم را درآغوش بگیرم اگرچه میدانم هیچ گاه با این شرمساری نمیتوانم به چشمانش نگاه کنمای کاش …
با دستور ویژه سرهنگ علیرضا سبحانی فر (رئیس کلانتری هفت تیر مشهد) تلاش مشاوران کلانتری برای گفتگو با همسر سابق زن جوان آغاز شد تا او با چشمانی اشکبار به دیدار فرزندش برود.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی