به گزارش صد آنلاین ، مرد افغانستانی که مهمان خانه فامیل دور خود در تهران شده اما بر سر مسئلهای پیشپا افتاده جان میزبان را گرفته بود، در جزیره قشم دستگیر شد.
شامگاه بیستوهفتم مرداد سال1401 گزارش قتل مردی جوان به تیم جنایی پایتخت اعلام شد. وی از ناحیه قفسه سینه هدف ضربه چاقو قرار گرفته و پس از انتقال به بیمارستان جانش را از دست داده بود. تحقیقات حکایت از این داشت که او نگهبان برجی در محله دربند و شب حادثه یکی از اقوام دورش، مهمان او بود. همین اطلاعات احتمال وقوع جنایت از سوی مهمان آشنا را که پس از حادثه فراری شده بود، قوت میبخشید. کارآگاهان در گام بعدی، فیلم دوربینهای مداربسته برج را بازبینی کردند که مشخص شد آن شب مهمان آشنا به نام فرهاد وارد ساختمان شده و ساعتی بعد سراسیمه آنجا را ترک کرده است. با مشخص شدن هویت قاتل فراری، تحقیقات برای دستگیری او آغاز شد اما او سعی کرده بود ردی از خودش به جا نگذارد. با این حال جستوجو برای پیدا کردن وی ادامه یافت تا اینکه چند روز قبل ردپای او در جزیره قشم بهدست آمد. وقتی مشخص شد که فرهاد در جزیره مخفی شده است، تیمی ازمأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران با نیابت قضایی راهی آنجا شدند و متهم را در عملیاتی غافلگیرانه دستگیر کردند تا فرار 20ماهه او پایان یابد. او در تحقیقات اولیه به قتل اعتراف کرد و مدعی شد، چون مقتول به او فحاشی کرده با او درگیر شده و وی را به قتل رسانده است.تحقیقات تکمیلی از وی ادامه دارد. گفتوگو اشتباه بزرگ فرهاد 23ساله است و هنوز باور ندارد که قاتل است. او میگوید همیشه از دعوا و درگیری وحشت داشته، چون برادرش را چند سال قبل در جریان یک درگیری از دست داده است.
گفتوگو با او را در ادامه میخوانید. انگیزهات از قتل چه بود؟ حماقت کردم. او فحاشی کرد و من ناخواسته جانش را گرفتم. چرا فحاشی کرد؟ اختلاف قدیمی داشتیم اما آنقدر جدی نبود که به جنایت ختم شود. من مهمان خانه او بودم اما نمک خوردم و نمکدان شکستم. ماجرای اختلافت با مقتول چه بود؟ او فامیل خیلی دور ما بود. من باچند نفراز اقوام او در کابل بر سر مسائل خانوادگی دچار اختلاف شده بودم و آنها کتکم زدند. از آن افراد شکایت کردم که برای چند روز بازداشت شدند و بعد با میانجیگری همسایهها رضایت دادم و ماجرا تمام شد. اما این ماجرا به گوش مقتول هم رسیده بود و به خاطر شکایتم از آنها از من ناراحت بود. خب چرا مهمانش شدی؟ رفتم پیش مقتول که با هم صحبت کنیم تا مشکلاتمان حل شود. راستش من چندماه قبل از قتل به ایران آمدم و در ساختمانی کارگری میکردم. تا اینکه از طریق یکی از دوستانم متوجه شدم مقتول در برجی در دربند مشغول بهکار است. وقتی به خانهاش رفتم، گفت من حق نداشتم از اقوامش شکایت کنم. بعد هم به من فحش داد که با چاقو ضربهای به او زدم. بعد از قتل چه کردی؟ فراری شدم. رفتم قندهار و مدتی ماندم تا دست خانواده مقتول به من نرسد. اما ترسیدم مخفیگاهم لو برود. رفتم اسلام آباد پاکستان و در آنجا بهعنوان نگهبان یک برج مشغول بهکار شدم تا اینکه 3ماه قبل به گمان اینکه آبها از آسیاب افتاده به ایران برگشتم و در جزیره قشم در ساختمانی مشغول بهکار شدم اما در نهایت لو رفتم. گفتی برادرت هم در درگیری به قتل رسید. ماجرای آن درگیری چه بود؟ برادرم از خودم 10سال کوچکتر بود. او وقتی 15ساله بود با پسر یکی از همشهریها در روستا درگیر شد و با ضربه سنگ به قتل رسید.
4561/ب