سریال ارباب / جاسوس (Spy/Master) با پارانویای جنگ سرد و شبکه پرپیچ و خم رازهای خود، یک مدخل جدید قوی در مجموعه تریلرهای جاسوسی است و بیشتر از آثار جان لو کاره مانند «بندزن خیاط سرباز جاسوس» الهام میگیرد تا جیمز باند.
یقیناً، سریال رومانیایی – یکی از آخرین تولیدات اچبیاو مکس در اروپای مرکزی و شرقی، پس از ادغام با برادران وارنر دیسکاوری – شلیک گلوله و گاهی اوقات تعقیب و گریز با ماشین دارد، اما اکشن واقعی در دوز و کلک و بازیهای موش و گربه شخصیتهای آن روی میدهد. به قرارهای ملاقات محرمانه، مکالمات رمزی و این نگرانی که همیشه و همیشه زیر نظر هستید، فکر کنید.
ما قبلاً این عناصر داستانی را دیدهایم، اما «ارباب/جاسوس» آن را با خونسردی و آرامش، درست شبیه رفتار شخصیت اصلی خود، ویکتور گودانو (الک سِکارانو) اجرا میکند. او فرد دست راست نیکلای چائوشسکو (کلائودیو بلونت)، رئیسجمهور سابق و دیکتاتور رومانی است؛ و همچنین جاسوس کا گ ب است.
درحالیکه بدگمانی چائوشسکو نسبت به اطرافیان خود به اوج رسیده است، گودانو از یک سفر دیپلماتیک به آلمان غربی، برای دریافت پناهندگی سیاسی از ایالات متحده استفاده میکند، اما از آنجا که خانوادهاش هنوز در رومانی هستند و سازمان ضد جاسوسی رومانی با دقت او را زیر نظر دارد، سختتر از همیشه میتواند رویکرد دوگانه خود را حفظ کند.
مشکلات گودانو در طول یک هفته در سال ۱۹۷۸ گسترده میشود. اضطراب ناشی از جنگ سرد در فضا موج میزند: ایالات متحده و روسیه در خفا اطلاعات محرمانه خود را از یکدیگر میدزدند، تنشها در بلوک شرق افزایش یافته و در رومانی، چائوشسکو بهغیراز گودانو به همه مظنون است و اعتقاد دارد همه تلاش میکنند چوب لای چرخ او بگذارند. اگرچه، جایگاه امن گودانو پس از انتشار عکسهایی افشاگر درباره او در معرض خطر قرار میگیرد.
با بسته شدن دیوارها در اطراف گودانو، او نه به کا گ ب، بلکه به سفارت ایالات متحده در بن در آلمان غربی رو میآورد. گودانو در آنجا با فرانک جکسون (پارکر سایرز)، مأمور بلندپرواز آمریکایی ارتباط برقرار میکند که بلافاصله متوجه میشود این بزرگترین پناهندگی سیاسی است که شرق تاکنون دیده است. از بخت بد آنها، ایالات متحده این روزها درگیر مذاکرات صلح کمپ دیوید بین مصر و اسرائیل است و جیمی کارتر، رئیسجمهور از ترس به خطر افتادن مذاکرات، حاضر نیست درخواست پناهندگی سیاسی گودانو را امضا کند. این تأخیر گودانو را در یک برزخ پرتنش قرار میدهد که مواجهشدن با اینگرید (اسونیا یونگ)، یک مأمور اشتازی در آلمان شرقی که از قبل او را میشناسد؛ و کارمن (آنا اولارو)، یک مأمور اطلاعاتی رومانیایی که به هر دری میزند تا او را به دادگاه بکشاند، آن را پیچیدهتر میکند.
«ارباب/جاسوس» به بهترین شکل از هر حرکت گودانو و جکسون تعلیق به دست میآورد. هر تماس قابل ردیابی است، هر مخفیگاه میتواند به خطر بیفتد، هر لغزش کوچک میتواند به شکست کامل منجر شود. در هر لحظه، یک شخصیت شاید فکر کند کنترل کامل دارد، اما بهسرعت متوجه میشود سرباز یک بازی شطرنج بسیار بزرگتر است. بین این جابهجاییهای قدرت و تکاندهندهترین سکانسهای «ارباب/جاسوس»، هر وقت گودانو تا آستانه مرگ پیش میرود، امکان ندارد سریال را تماشا کنید، بدون این که مشتهای خود را گره کنید یا دستهایتان را روی چشمهایتان بگذارید.
اما به همان اندازه که میخواهید گودانو جان سالم به درببرد، «ارباب/جاسوس» با قاطعیت به شما یادآوری میکند او یک قهرمان بیعیب و نقص نیست. صحنههای بازگشت به گذشته، برخی از اقدامات ناپسند گودانو را به ما نشان میدهد. او هم جاسوسی میکند و هم جایگاه رفیع خود نزد چائوشسکو را حفظ میکند. ما میدانیم او برای به دست آوردن آنچه میخواست هم آدم کشته است و هم دروغ گفته است. ضمن این که گودانو در تلاش برای پناهنده شدن به ایالات متحده، همسرش، آدلا (آندرئا واسیله) و دخترش ایلانا (الکساندرا بوب) را در رومانی به حال خود رها کرده است – نکتهای که به خاطر آن متأسف است، هرچند بیشتر درمورد ایلانا. تماشای او درحالیکه با خودش فکر میکند بعد از کارهایی که کرده و کسانی که پشت سر گذاشته، لیاقت یک زندگی بهتر را دارد یا نه بسیار فریبنده است و سکارانو این چندگانگی را با نقشآفرینی خویشتندار ولی کاریزماتیک خود بهخوبی تصویر میکشد.
«ارباب/جاسوس» یک درام قابل توجه با موضوع جنگ سرد است، اما بدون عیب و نقص نیست. نمونه آن رویدادنگاری مغشوش سریال است که به نظر تلاشی برای غنیمت شمردن یکی از رایجترین – و البته اغلب آزاردهنده – گرایشهای تلویزیونی است. یکی از امتیازهای سریال این است که تعدادی از صحنههای بازگشت به گذشته خیلی جذابتر از بقیه هستند و به اتفاقاتی که در زمان حال میافتد زمینه تازه میدهند، اما این در همه موارد نیست.
جایی که «ارباب/جاسوس» بیش از همه به مشکل میخورد، یک پیرنگ فرعی است که صفیه (امیره السید)، خدمتکار مصری اینگرید و فعالیتهای مجرمانه شوهرش، عمر (عمر الصعیدی) و برادرش، جباره (میدو حماده) را شامل میشود.
در سریالی که وقت زیادی را به آنتاگونیستهایی مانند چائوشسکو و کارمن اختصاص میدهد، توطئه عمر و جباره تا حدی به حاشیه میرود و برای گودانو و جکسون به یک راز تبدیل میشود تا در اپیزودهای پایانی سریال برای خنثی کردن آن مانند پلیسهای همکار وارد عمل شوند. سایه مذاکرات صلح کمپ دیوید بر «ارباب/جاسوس» سنگینی میکند، اما به چند شخصیت مصری، انگیزه درونی یا قانعکننده چندانی داده نمیشود. درنتیجه چرخش پایانی سریال فاقد قدرت اپیزودهای قبلی است و یک بار کلیشهای ناخوشایند به همراه دارد.
«ارباب/جاسوس» با وجود پایان ضعیف، همچنان مملو از هیجان با محوریت جاسوسی است. این یک سریال شیک و خوشساخت است که بهخوبی از پس شخصیتهای فراوان خود – شکارچی یا شکار – برمیآید و به نتایج عمدتاً باارزش میرسد و رئالیسم آن میخکوبکنندهتر از هر فیلم باند است.
یک راوی غیر قابل اعتماد
آدینا سادانو و کرستن پیترز، خالقان سریال شش اپیزودی «ارباب/جاسوس» هستند که اولین بار در دنیا فوریه ۲۰۲۳ در جشنواره فیلم برلین به نمایش درآمد و پخش آن از ۱۹ مه در اچبیاو مکس آغاز شد. آنها میگویند در تولید این پروژه بیشتر به جان لو کاره توجه داشتند تا ایان فلمینگ، خالق قصههای جیمز باند.
پیترز میگوید: «من در کودکی فیلمهای جیمز باند را میدیدم که نسخه خیلی کارتونی از دنیای جاسوسی است. این چیزی بود که ما واقعاً میخواستیم از آن پرهیز کنیم. میخواستیم سریال حس واقعی داشته باشد.»
سادانو در تکمیل صحبتهای پیترز توضیح میدهد: «رمانهای جان لو کاره، مثلاً “یک جاسوس کامل” خیلی پیچیده هستند. این شخصیتها از خوی انسانی خودشان فرار میکنند. من همیشه به این فکر میکردم: آنها چطور زندگی میکنند؟ چطور بعد از اینهمه حرفهای دروغ صبحها از خواب بیدار میشوند؟»
برای سادانو، سوابق روزنامهنگاری او – و همچنین ریشههای رومانیاییاش – نیز مفید بود. او میگوید: «من درگذر سالها با افراد زیادی آشنا شدم که در حوزه اطلاعات و جاسوسی کار میکردند. آنها از جنس جیمز باند نبودند، بهاستثنای شاید یک فرد. این به من کمک کرد شیوه پنهانکاری آنها را درک کنم.»
پیترز درباره شخصیت ویکتور گودانو میگوید: «شما نمیتوانید هیچ خوانشی از او داشته باشید. او راوی غیر قابل اعتماد داستان خودش است، اما دست آخر به شیوه خودش تَرَک میخورد.»
سادانو اضافه میکند: «همانطور که کرستن گفت ویکتور دوسویه است. او همه عمرش همینطور بوده است. ما میخواستیم به او یک نقطهضعف بدهیم و او مجبور کنیم با آن مواجه شود. ویکتور باید با خودش مقابله کند. چارهای جز این ندارد.»
دو جنبه بودن ویکتور بیشتر به این خاطر است که او یک مرد خانوادهدار است: شوهر، پدر که این همهچیز را پیچیدهتر میکند. سادانو میگوید: «در آن زمان، منظورم در دوران کمونیسم، شما مجبور بودید خانواده داشته باشید. در غیر این صورت آدمها مشکوک میشدند. خانواده ویکتور هم باید در این داستان نقش داشته باشند، چون پشت سر گذاشتن دخترش یک نکته مهم است.»
او ادامه میدهد: «این مسئله از بعضی لحاظ در رژیم رومانی سختتر از خیلی کشورهای کمونیستی بود. مردم میترسیدند حرف بزنند. داشتن خانواده واقعاً نقش مهم در شیوهی بودن ویکتور و نوع بقای او دارد.»
یکی از چالشهای بزرگ سادانو و پیترز در تولید «ارباب/جاسوس» این بود که همهچیز سریال تازه به نظر برسد و در عین حال به دورانی که داستان در آن روی میدهد وفادار باشد. تغییر چشمانداز سیاسی – و حمله نظامی روسیه به اوکراین – ناگهان این مجموعه تلویزیونی را بهموقع کرد.
پیترز میگوید: «قطعاً فکر میکنم حالا به نسبت زمانی که کار روی پروژه را شروع کردیم، نگاهها به این سریال متفاوت است، اما در آن زمان علاقهای به صادر کردن یک بیانیه سیاسی درباره تقابل غرب و شرق نداشتم. هدف ما تمرکز روی این شخصیتها بود که تلاش میکنند در شرایط بسیار مخاطرهآمیز راه خود را باز کنند.»
سادانو و پیترز میگویند تصمیم گرفتند روی دورنگی ویکتور متمرکز شوند. پیترز توضیح میدهد: «من عاشق سریال “آمریکاییها” هستم، چون هسته اصلی آن واقعاً همین است: پیش بردن یک زندگی دوگانه. در سریال ما میتوانید احساس کنید ویکتور بعضی وقتها از این مسئله لذت میبرد، میتوانید آن را در چشمهایش ببینید، چون فکر میکند درنهایت برنده میشود.»
سرنوشت همیشه در حالِ تغییر ویکتور در سکوریتاته (سازمان اطلاعاتی و امنیتی و پلیس مخفی رومانی)، سیا یا کا گ ب و مبارزه او برای زندان ماندن پس از افشا، به سازندگان «ارباب/جاسوس» اجازه داد از همان ابتدا چند خط داستانی را با هم تلفیق کنند.
سادانو میگوید: «همه کسانی که او میبیند بهنوعی در تاریخ له شدهاند. ویکتور نقشه دارد، او شاه است، او زمانی همهچیز را در دست داشت، اما بعد – بوم! – چیزی اتفاق میافتد. او در بازی دیگران به یک سرباز تبدیل میشود. ویکتور یک روز از خواب بیدار میشود و میبیند هیچکس با آغوش باز از او استقبال نمیکند. تنها راه برای این که سرباز بار دیگر شاه شود این است که تا آخر راه برود.»
خوب یا اهریمنی؟
برای الک سکارانو، بازیگر ۳۹ ساله رومانیایی، بازی در نقش شخصیتی که معادل تاریخی دارد، بیشتر یک تفسیر بود تا روایت زندگینامهای. مبنای ویکتور گودانو در سریال، ایون میهای پاچپا (۲۰۲۱-۱۹۲۸) است، یک ژنرال دو ستاره رومانیایی در سکوریتاته که ژوئیه ۱۹۷۸ پس از موافقت جیمی کارتر به ایالات متحده پناهنده شد.
او بالاترین مقام در بلوک شرق سابق بود که پناهندگی گرفت. پاچپا بعدها کتابها و مقالاتی درمورد مناسبات داخلی سرویسهای اطلاعاتی کمونیستی نوشت که معروفترین آنها «دروغپراکنی» و «افق سرخ» است.
سکارانو درباره این که برای خلق شخصیت گودانو چقدر درمورد پاچپا مطالعه کرد و در چه مواردی او را الگو قرار داد، میگوید: «داستان از او الهام گرفته است، اما فقط در همین حد. البته من همه مطالب درمورد او را خواندم ولی ما یک داستان متفاوت تعریف میکنیم. بیشتر یک تفسیر است. قرار نبود نقش او را بازی کنم. به همین دلیل از جایی دیگر قید مطالعه درباره او را زدم و روی داستان خودمان متمرکز شدم. داستانِ خودش است. پاچپا یک شخصیت جالب است. نیمی از رومانیاییها او را خائن میدانند، نیمی دیگر قهرمان؛ بنابراین تشخیص این که او خوب است یا اهریمنی سخت است. او انسان است، درست مانند ویکتور در سریال ما.»
وقتی چائوشسکو در دسامبر ۱۹۸۹ از قدرت برکنار و بلافاصله اعدام شد، سکارانو فقط پنج سال داشت. او درباره خاطرات خود از آن دوران میگوید: «یادم میآید اعدام او بهطور زنده از تلویزیون پخش شد. شب کریسمس بود. آن تصاویر هیچوقت از ذهن من نمیرود. در آن زمان دقیقاً نمیدانستم چرا آن اتفاق افتاد، اما حتی در دوران جوانی من در دهه ۱۹۹۰، کمونیسم همچنان کاملاً حاضر بود، چون هرچند چائوشسکو رفته بود، اما آدمهای قبلی هنوز قدرت را در اختیار داشتند. بقیه بانیان آن وضعیت هیچوقت مجازات نشدند.»
سکارانو با تأکید بر این که آن بخش از تاریخ رومانی هنوز در روح و روان این کشور نقش دارد، میگوید: «حتی بعد از ۴۰ سال، مردم هنوز از آن دوران میترسند. ما هنوز آن بخش را پشت سر نگذاشتهایم. بعد از چهار دهه سیاهی، ما هنوز یک کشور آسیبدیده هستیم. بدگمانی در ذهن مردم ریشه دوانده است. احساس میکنید نمیتوانید آزادانه صحبت کنید، چون ممکن است کسی پنهانی به حرفهای شما گوش بدهد. هرگز کسی را در خیابان نمیبینید که بخندد، چون در آن زمان اگر این کار را میکردید به شما مشکوک میشدند. رومانیاییها هنوز به حکومت اعتماد ندارند. برای همین وقتی متن این سریال را خواندم، خوشحال شدم بالاخره داستانهای رومانیایی از یک منظر متفاوت روایت شده است.»
او ادامه میدهد: «به نظر من “ارباب/جاسوس” متن بسیار هوشمندانهای دارد. شیوه نگارش آن – بازی با سیر زمانی، رفت و برگشتها – همه حسابشده است. شما برای دنبال کردن داستان باید توجه زیادی داشته باشید و من بهعنوان یک خواننده آن را معمایی دیدم. به نظرم به این ژانر وفادار است.»
منبع: ماشابل، ورایتی، تیوی گیدس/نماوا