بازدارندگی، یک مفهوم ساده است: استفاده از تهدید نظامی برای متوقف کردن دشمن. روی کاغذ به نظر میرسد که ایالات متحده آمریکا مشکلی در بازداری ایران نداشته باشد. آمریکا دارای ارتشی است که در سراسر جهان گسترش دارد در حالی که ایران، هنوز به کشتیها و جنگندههایی متکی است که قبل از فرود انسان بر سطح ماه ساخته شدهاند. اما در عمل، ایران به شکل اعجاب آوری ثابت کرده که بازداری اش دشوار است. به سختی بتوان گروه های مسلح و شورشیان را با حملات هوایی از پا در آورد؛ اهداف آنها فرسایش و بقاست، نه برخورداری از حکومتی سامان یافته و آراسته. همچنین علاقهمند به تحمل تلفات و خسارات هستند. تهاجم تمام عیار، تنها راه واقعی برای بازداری آنهاست و تاریخچه اینگونه مداخلات مفید و درس آموز است.
منتقدان جنگطلب آقای بایدن فکر میکنند که دلیل عدم بازدارندگی ایران را میدانند: تهدیدهای آمریکا، معتبر نیستند چون آمریکا حاضر نیست به خود ایران حمله کند. لیندسی گراهام، سناتور جمهوریخواه از کارولینای جنوبی، می گوید: "دولت بایدن میتواند هر تعداد نیابتی ایران را که دوست دارد از بین ببرد اما این کار بازدارنده تجاوز ایران نخواهد بود." به جای آن، تندروها خواستار حملات مستقیم به خاک ایران هستند؛ آنها به عملیات "مانتیسِ دعاگو Operation Praying Mantis" در "جنگ نفتکش ها" در دهه ۱۹۸۰ اشاره می کنند که در آن آمریکا پنج کشتی جنگی ایران را غرق کرد و دو سکوی نفتی اش در خلیج فارس را منهدم ساخت.
منتقدان چپ، استدلال متفاوتی دارند. آنها سخن از بازدارندگی را یک جنگطلبی گمراه می دانند و به جای آن، راهحلی را پیشنهاد می دهند که میگویند ساده است: پایان دادن به جنگ در غزه. اگر اسرائیل از کشتن فلسطینیها دست بردارد، چه بسا شبه نظامیان تحت حمایت ایران هم از کردارهای خشونتآمیز خود دست بکشند.
این هر دو استدلال، نکته ای را نادیده می گیرند: درست است که حمله به نیروی دریایی ایران در سال ۱۹۸۸ کاهش حملات این کشور به نفتکشها را باعث شد (و ایران به طور کلی از حمله به آمریکاییها دست برداشت) اما ایرانِ سال ۱۹۸۸ از جنگ ویرانگر هشت ساله علیه عراق آسیب دیده بود و حامی نیرومندی هم نداشت، پس گزینه ای هم جز کوتاه آمدن نداشت. اما ایران امروزی دارای شبکهای قدرتمند از نیروهای نیابتی و در برخی موارد حمایت هر دو کشور روسیه و چین است. حملات مستقیم آمریکا ممکن است ایران را حتی بیشتر وادارد تا نیابتی هایش را به کار اندازد، و چه بسا هم، به دنبال ساخت بمب هسته ای برآید تا خود را در برابر حملات آینده، بیمه کند.
در مورد جنگ غزه، بسیاری از نیابتی های ایران، البته که از این مناقشه برای توجیه اعمال خود استفاده میکنند اما تاریخ، از ۷ اکتبر آغاز نشده است. گروه های مسلح در سوریه و عراق در طول دهه گذشته، دهها حمله علیه نیروهای آمریکایی انجام دادهاند. حوثیها نیز سابقه حملات به کشتیرانی را دارند. در سال ۲۰۱۸ آنها یک موشک به یک کشتی باری ترک که گندم به یمن حمل میکرد، شلیک کردند؛ در سال ۲۰۱۹ نیز به طور موقت دو کشتی کرهای را تصرف کردند. جنگ غزه، تنها بهانهای است برای تشدید کارهایی که آنها از گذشته انجام میداده اند.
چالش آمریکا برای بازداشتنِ ایران، از تناقضاتی عمیقتر در سیاست خاورمیانهای آمریکا سرچشمه میگیرد، به ویژه تمایلش برای رویگردانی از این منطقه در حالی که همزمان نیروهایی را در آنجا نگه میدارد: یک حضور نظامی که آن اندازه باشد که نمایه ای از اهداف را ارائه دهد اما بیش از حد کوچک که واقعاً بتواند ایران را محدود کند.
نظام ایران، وجود نیابتی هایش را برای بقای خود اساسی میداند: آنها در جنگی طولانی برای بیرون کردن نیروهای آمریکایی از خاورمیانه و ضربه زدن به متحدان آمریکا در اسرائیل و منطقه خلیج فارس درگیر هستند. باور به بازداری، تنها می تواند در صورت تغییر این دیدگاه کارساز باشد. حملات هوایی که یک هفته پیش از انجامش اعلام شود، کارگر نخواهد بود، همچنین نمایش ناوهای هواپیمابر و بمبافکنهای دوربرد در این منطقه، کاری که آمریکا در سالهای اخیر بارها انجام داده و موثر نبوده است.
شاید اگر ایران باور کند که آمریکا آماده براندازی نظام جمهوری اسلامی است، از بکارگیری نیابتی هایش رویگردان شود اما پس از دو دهه ماجراجوییهای ناکام آمریکایی در خاورمیانه، هیچ آمریکایی یا ایرانی ای، باوری به این موضوع ندارد. دیدیم که حتی دونالد ترامپ، که نماد نظریه "مرد دیوانه"ی سیاست خارجیِ ریچارد نیکسون بود هم از حمله مستقیم به ایران خودداری کرد.
همچنین، متحدان آمریکا در منطقه نیز چنین باوری ندارند. ده سال پیش، ممکن بود اسرائیل و برخی کشورهای عرب خلیج فارس از حملات آمریکا علیه نیابتی های ایران شادمان شوند. آن زمان هم، همچون امروز، منطقه در آتش بود: ایران به بشار اسد کمک می کرد تا سوریه را به خانه ارواح تبدیل کند و حوثیها از پایگاههای شمالی خود برای کنترل بیشتر مراکز جمعیتی یمن یورش می آوردند. در آن زمان یک حمله مداوم آمریکا ممکن بود مسیر جنگهای داخلی در هر دوی این کشورها را تغییر دهد.
اما امروز، آن جنگها اساساً به نفع متحدان ایران حل و فصل شدهاند. نظام ایران عمیقا چهار کشور عربی را در کنترل خود دارد و چند حمله پراکنده نمیتواند آنها را فلج کند. به همین دلیل است که عربستان سعودی و امارات متحده عربی هر دو تلاش کردهاند روابط خود با ایران را بهبود بخشند: وقتی آمریکا نمی تواند از متحدان خود محافظت کند، آنها به این ایده می رسند که دیپلماسی و انگیزههای اقتصادی، جایگزین امنتری خواهد بود.
مقام های آمریکایی، در یک نشست خبری پس از حملات اخیر در سوریه و عراق، اشاره ای به بازدارندگی نکردند و تنها از تلاش برای "تضعیف" توانایی گروههای حامی ایرانی سخن گفتند. این ممکن است یک هدف واقعگرایانهتر باشد: اگر آمریکا به تعداد کافی موشکهای ضد کشتی حوثیها را منفجر کند، آنها باید متوقف شوند (حداقل تا زمانی که ایران بتواند موشک های بیشتری تحویلشان بدهد.)
اما تامین این هدف، نیازمند یک کارزار طولانی از آن گونه ای است که بایدن چه بسا بخواهد از آن دوری جوید، که دلیل آن هم دوباره به همان مسألهی اصلی بازمیگردد. در خاورمیانه، آمریکا بین رفتن و ماندن مردد است و نمیتواند تصمیم بگیرد که با نیروهایی که هنوز در منطقه دارد، چه کند. وضعیت فعلی، کار نمیکند و تناقضِ شگفت آنکه، این ایران است که آمریکا را از تغییر این وضعیت (و تصمیم به خروج) بازداشته است.
منبع:اکونومیست
انتشار این مطلب به معنای تایید یا رد آن توسط دیپلماسی ایرانی نیست و صرفا برای آگاهی خوانندن دیپلماسی ایرانی منتشر شده است.