آخرین اخبار
۲۱ آذر ۱۴۰۲ - ۲۳:۴۲
به مناسبت سالروز برچیده شدن طومار جریان پیشه وری

فرقه دموکرات و درنگی دگر

بازدید:۳۸۳
احسان ابوسحقی در یادداشتی می نویسد: فرقه دموکرات زیر سرنیزه‌ی ارتش اشغالگر شوروی قد برافراشت و بر حقیرترین و خطرناک‌ترین ایده‌های بشری چهارچوب گسترانید تا مگر از نمد اشغال کشور و ضعف قوای مرکز کلاهی برای خود ببافد اما به توافقاث دولت ایران و شوروی و نیز تفاهمات جهانی، در ادامه اسیر خشم مردمان آذربایجان و اقدام قوای ملی ارتش و عشایر اذربایجان و زنجان شد و هیچ از آن مدعاهای غریب و خطرناک قوم‌گرایانه برجای نماند. به این مناسبت و بی آن که در این نوشتار واکاوی تاریخ باشد برآنم تا از پنجره‌ای نو نگاهی بر آن رخدادها داشته باشم.
کد خبر : ۵۹۰۶۷

نویسنده: احسان ابوسحقی، کارشناس مسائل بین‌‌الملل  

 


 بیست و یکم آذرماه سال 1325 خورشیدی طومار فرقه دموکرات در آذربایجان برای همیشه برچیده شد، هر چند، چند تنی از بازماندگان که به شوروی و بلغارستان و برخی دیگر بلاد بلوک شرق گریختند تا دیرزمانی پس از آن روز رادیوی نیمه جان و ابراز حضورهایی داشتند اما نه خودشان جدی گرفتند و نه کسی در شمارشان آورد و به روایت شخصیت خضوعی در سریال به سوی افتخار"دهه‌ات گذشته مربی" و امان از زمانی که زمانت و کاربردت برای ارباب بگذرد و نخواهی بپذیری و کنار گود بنشینی.

فرقه دموکرات زیر سرنیزه‌ی ارتش اشغالگر شوروی قد برافراشت و بر حقیرترین و خطرناک‌ترین ایده‌های بشری چهارچوب گسترانید تا مگر از نمد اشغال کشور و ضعف قوای مرکز کلاهی برای خود ببافد اما به توافقاث دولت ایران و شوروی و نیز تفاهمات جهانی، در ادامه اسیر خشم مردمان آذربایجان و اقدام قوای ملی ارتش و عشایر اذربایجان و زنجان شد و هیچ از آن مدعاهای غریب و خطرناک قوم‌گرایانه برجای نماند. به این مناسبت و بی آن که در این نوشتار واکاوی تاریخ باشد برآنم تا از پنجره‌ای نو نگاهی بر آن رخدادها داشته باشم.

پسماندی به نام نژادپرستی:

بشر با مدد اندیشه با دیگر جانداران تفاوت یافت و همین اندیشه گاه راه بر خودفریبی و البته تولید افیون برد. یکی از افیون‌ها اندیشه‌های سهل‌انگار و ساده‌سازیست که در خود خشونت و نفرتی پنهان می‌آفریند و راه را هم بسیار ساده و پاسخ پرسش‌های مهیب را در یک خط و چند تیر و دشنام می‌جوید. به تفکرات فاشیستی، قوم‌گرایانه، افراطی مذهبی (صهیونیزم، داعش،...) که ریشه تمام خوبی‌ها در خود و باورشان یا یک سرزمین و قوم می‌دانند و تمام تباهی و ادبار را در هجوم بیگانه، هزیمت و غارت او دانسته برای این مدعا تاریخ و مستند هم می‌تراشند. به راستی هر تن انسان با آن همه پیچیدگی و عمق را چگونه می‌توان در قالب یک کل بزرگ زیر نام قوم، نژاد و باور رج زد و حکم یکسان برایشان صادر نمود و ریشه را در نابودی آن دیگری و اجتماع تمام خودی‌ها دانست؟ نازیسم گونه‌ای از این ارتداد و جنایت است که  تعالی و ترقی را در یکانگی نژاد ژرمن دانست و عامل فروافتادگی آن روز را دیگران! و برای این باور هم مستند ساخت و به نام دانش! توجیه ژنتیک ساخت. به روزگار امروز صهیونیست‌ها و جفایی که بر فلسفه، تاریخ و دستآوردهای یک عمر اندیشه و اهلی شدن انسان می‌کنند بنگرید، جماعتی جایی جمع شده‌اند که هزاران سال قبل به ما وعده داده شده که این سرزمین آن ما است و ما برگزیده‌ایم و هر ناپاکی هست از دیگران و نیز بر همه همه چیر حلال و مباح و برای دیگران مکروه و حرام!

اندیشه‌ی فرقه دموکرات آذربایجان بر همین گسست اندیشگی نوع بشر استوار بود. آنجا که بدوی‌ترین و واپس‌مانده‌ترین بخش اندیشه‌ای انسانِ در حسرت و عسرت را بیدار می کرد و به او می‌گفت تو بخشی از یک وجود قومی بزرگی که در تاریخ چه‌ها که نکرده‌ای وریشه رنج تو از دیگران است پس اگر همه ما باشیم و با دیگری بستیهیم و ببریم با هم گنان باز در بهشت پرنعمت زیست خواهیم نمود. اندیشه‌ی قوم‌گرایانه که لاجرم خود و دیگری را تعریف می‌کند و اسباب تولید نفرت و نیز تحلیل‌های دم دستی و راهکارهای پیش پاافتاده و البته خسران و خسارت‌بار است حاصلی جز ویرانی ذهن و زمانه نخواهد داشت. میرجعفر پیشه‌وری و همراهنش می‌پنداشتند با برانگیختن احساسات قومی می‌توانند یک کل غیرواقعی بسازند و با کمک تفسیر شواهد تاریخی به کام و میل زیرتصویر تمثال باقرخان سالار ملی و ستارخان سردار ملی عکس یادگاری بگیرند اما باور نداشتند که شاید جماعتی از انسان‌ها به جبر دشواری‌های زمانه و یا روندهای فراگیر مدتی دل به اندیشه‌های عصرحجری و راهکارهای دم دستی و سراب‌وار دل خوش کنند اما عقل خردمند انسان پس از مدتی باز می‌گردد و از این غلیان‌های بیهوده هیچ اندر هیچ باقی می‌ماند.

حضور بیگانه خیر نمی‌آورد:

اعلام حیات فرقه دموکرات آذربایجان در زمان اشغال کشور توسط دول متفق و به طور مشخص حضور موثر و مستمر ارتش سرخ شوروی رخ داد. تلاش دولت مرکزی برای فرستادن قشون به اذربایجان با ممانعت یگان‌های شوروی در شریف آباد قزوین به جایی نمی‌رسد و بعدترش هم ارتش سرخ اهم مساعی خود را برای تسلیح و تشجیع فرقه در کار می‌کند. بیایید به کمی قبل‌ترش بنگریم، برای دریافت امتیاز نفت شمال ایران سرگئی کافتارادزه، مقام شوروی به ایران می‌آید تا به دولت ساعد مراغه‌ای فشار وارد کند و این درخواست را در جلسه مطبوعاتی بی‌هیچ پروایی علنی می‌کند. حزب توده‌ی ایران به فرموده مسکو و البته بخشی از بدنه از سر تحلیل غلط در تهران در پناه سرنیزه ارتش شوروی تظاهرات کرده و مرگ بر ساعت (به اشتباه ساعد را ساعت می‌خواندند) سر داده نفت شمال ایران را حق شوروی می‌دانند!. روشنفکری در اندازه احسان طبری در روزنامه مردم سرمقاله می‌نویسد و بی‌پروا نفت شمال ایران را حق شوروی می‌داند! و می‌نگارد همان گونه که برای بریتانیا در جنوب ایران منافعی قائلیم باید برای شوروی هم در شمال کشور حریم و حقوقی قائل باشیم!! دقت کنید بی‌وطنی و در پناه بیگانه اقدام و سخن کردن چه حاصل و فرجام تاریخی دارد، شیخ خزعل به خواست بریتانیا علیه تمامیت کشور اقدام می‌کند و با توافق تهران و لندن تنها مانده با بدنامی تاریخی آرزوهایش را فرو می‌گذارد و توافق دولت قوام‌السلطنه با استالین هم حمایت شوروی از فرقه دموکرات را زایل کرده تمام نقشه‌هایشان را نقش بر آب می‌کند اما بی‌اعتباری تاریخی و تلاشی همه عمر برای پاسخگویی به خیانت به وطن و خدمت به اجنبی باقی می‌ماند. به خاطرات دکتر نصرت االه جهانشاه لو افشار بنگرید که تا مرتبه‌ی بسیار بالایی در فرقه می‌رود و پیرانه سر در کتابش می‌کوشد تا توضیح دهد ما اشتباه کردیم، هم وطن و خوشنامی را از کف دادیم و هم ننگ گوش بفرمانی و بازی خوردن از اجنبی را به جان خریدیم.

 

 

 

گام آهسته تر بردار:

میرجعفر پیشه‌وری پیشتر روزنامه نویس بود و "آژیر" را به چاپخانه می‌سپرد. سیاست پیشه‌ی چپگرایی که با محافل کمونیستی و اشتراکی در عصر رضاشاه ارتباط داشت و در داستان زندانیان 53 نفر دوران پهلوی اول هم رنج محبس و بیماری کشید. نوشته‌هایش هم عموما سویه‌ی ملی و مثبت داشتند. زمانی که برای نامزدی مجلس چهاردهم که نخستین محفل پس از اشغال کشور و فروافتادن پهلوی اول بود نامزد شد و رای آورد با اعتبار نامه‌اش مخالفت شدید کردند و از بهارستان بازماند. محتملا برای این کار دلایل قابل توجهی وجود داشته است اما از یاد نبریم در همان مجلس و علیرغم مخالفت دکتر مصدق، نیروی بدنام و مشکوکی مثل سید ضیاالدین طباطبایی توانست وارد مجلس شود، پس می‌شد با پیشه‌وری هم مدارا کرد و خشم و کجروی او را کنترل نمود. نمی‌دانم شاید هم این اقدام  افاقه نمی‌کرد یا در حکم "از قضا سرکنگبین صفرا فزود" عمل می‌نمود  و تاریخ را نیز نمی‌توان از آخر خواند لیکن برخی اقدامات کوچک و تحبیب قلوب و جذب‌ها می‌تواند یک آدم ناراحت را از تبدیل شدن به عنصری ویرانگر و مخرب در سال‌های بعد بازدارد.

واژگان نهایی و نهان در ضمیر این که رخدادها به چشم برهم نهادنی تاریخ می‌شوند، اما هر بار بازخوانی و نگریستن در و بر آن برگه‌های کاهی آورده‌ای تازه پیش روی ما می‌نهد تا ذهن و خیال سرکش و فرصت طلب انسانی را به خود آورد تا مگر در آوردگاه‌ها، خطاهای گذشتگان را به طمع "این بار چیز دیگر است" و "طرحی نو در افکندن" تکرار نکند و خود صفحه‌ای پر آب چشم از تاریخ برای آیندگان نشود.

اشتراک گذاری:
ارسال نظر
پربیننده‌ها پربحث‌ها