اینطور نبود که بگویم میدانستم یک روز قرار است با هم آشنا شویم و ازدواج کنیم؛ اما همیشه احساس خاصی داشتم. به نظرم آدم مثبت و دوستداشتنی میآمد. دوستان مشترک زیادی داشتیم و دورادور همدیگر را میشناختیم تا اینکه بالاخره وقتش رسید.
کمکم حواسمان بیشتر به هم جلب شد تا بالاخره کار به ازدواج کشید. من همیشه به ازدواج کردن معتقد بودم. انگار ازدواج خودش پیش میآید و آنطور نیست که خیلی برایش برنامهریزی کرد.
من میدانستم دوست دارم تشکیل خانواده بدهم و خانواده خودم را داشته باشم و همیشه به چشم یک کار خلاقانه به آن نگاه میکردم و خوشبختانه پیش آمد. از قبل نسبت به ازدواج پیشداوری نداشتم، میدانستم و از دیگران هم شنیده بودم که وقتی پیش میآید خودت میفهمی که درست است و واقعا برای من هم همینطور بود. برخی ملاکهای کلی داشتم مثل اینکه خیلی اختلاف طبقه اجتماعی و اقتصادی و سنی عجیب و غریب وجود نداشته باشد.
این زوج از طریق دوستان مشترکشان در تئاتر با هم آشنا شده بودند. ازدواج این زوج در سال ۱۳۹۳ در سکوت خبری به جدایی کشیده شد طوری که هیچ یک از دو طرف از دلیل طلاق شان صحبتی نکردند.