یک مسئله کارساز در بحثهای کنونی درباره راهبرد کلان ایالات متحده، اولویتی است که این کشور باید به رقابت با چین بدهد. ایالات متحده آمریکا باید چه منابعی (همچون پول، پرسنل، زمان، توجه و غیره) را به این مشکل اختصاص دهد؟ آیا چین بزرگترین چالش جهانی است که آمریکا در تاریخ خود با آن روبه رو شده، یا یک غول با پای چوبین است؟ آیا مقابله با چین باید بر تمام مشکلات دیگری که آمریکا دارد (اوکراین، تغییرات آب و هوا، مهاجرت، ایران و غیره) اولویت داشته باشد، یا تنها یک مسئله در زمره دیگر مسائل است و نه لزوماً مهمترین شان؟
از نگاه برخی ناظران، همچون البریج کولبی Elbridge Colby، مقابله با چین، بالاترین اولویت آمریکاست و رهبران ایالات متحده نباید به خود اجازه دهند جنگ اوکراین یا هر مسئله دیگر سیاست خارجی، توجه آنها را از چین دور کند. جان میرشایمر John Mearsheimer ، و گراهام الیسون Graham Allison هم به همین اندازه نگران چالش چین هستند، به خصوص به خاطر آنچه از نگاه آنها ریسک فزاینده جنگ است. اخیرا یک گروه کاری در اندیشکده شورای روابط خارجی استدلال کرده که روندهای نظامی در آسیا به سود چین در حال تغییر است و خواهان دوبرابر شدن تلاشها برای تقویت بازدارندگی، به ویژه در تنگه تایوان شده اند. هال برندز Hal Brands و مایکل بکلی Michael Beckley فکر میکنند که فواره قدرت چین در حال نزدیک شدن به اوج خود است و بیش از پیش به نظر میرسد که پکن نمی تواند کار چندانی برای جلوگیری از افول نهایی خود انجام دهد. اما آنها این روزنه فرصت آینده را بیشتر به عنوان یک نشانه نگرانی و نه آرامش خیال میبینند. بر عکس این دیدگاه، مایکل سواین Michael Swaine همکار موسسه کوئینسی و نیز جسیکا چن وایس Jessica Chen Weiss از دانشگاه کورنل، فکر میکنند که ما خطر چین را بیش از حد بزرگ میکنیم و نگران این هستند که دو کشور به یک چرخه بدگمانی متقابل فروافتند که به سود هیچکدام نخواهد بود، صرفنظر از اینکه کدام کشور در سکوی نخست جهان قرار گیرد.
این سنجش های گونه گون، تنها بخش کوچکی از ارزیابی هایی هستند که این روزها میتوانید درباره مسیر آینده چین پیدا کنید. من نمیدانم کدام نگاه درست است – و شما هم نمیدانید – و اذعان میکنم که برخی از این ناظران، بیش از من درباره چین اطلاعات دارند. البته من هم گمانه زنی هایی دارم اما ناخشنودم از اینکه جامعهی ناظران جدی چین، نتوانسته به اجماع بیشتری در این زمینه برسد. این است که به عنوان یک خدمت عمومی (و شاید برای کمی انگیزه بخشی به آنها)، پنج سوال بزرگ را درباره چین ارائه میدهم که پاسخ به آنها می تواند نشان دهد که باید تا کجا نگران چین باشیم.
یکم: آیا آینده اقتصادی چین روشن، تاریک یا بینابین است؟ در نهایت، قدرت در سیاست بینالمللی بر اقتصاد استوار است. میتوانید هرچه دلتان می خواهد درباره "قدرت نرم" صحبت کنید، در باره نبوغ رهبران فردی، اهمیت "شخصیت ملی"، نقش شانس، اتفاق و بسیاری موارد دیگر اما نکتهای که اهمیت دارد این است که توانایی یک کشور در دفاع از خود و تاثیرگذاری بر محیط گستردهتر اطرافش در نهایت به قدرت اقتصادی آن وابسته است. برای تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ، نیاز به جمعیت بزرگ دارید، اما همچنین نیاز به ثروت و اقتصاد متنوع و پیچیده هم دارید. قدرت سخت اقتصادی، این امکان را فراهم میکند که یک کشور بتواند سلاحهای پیشرفته زیادی بسازد و ارتشی رده اول را آموزش دهد، کالاها و خدماتی ارائه دهد که دیگران خواهان خریدش باشند و نیز این توانایی را دارد که زندگی شهروندان خود را غنیتر کند، و مازاد اقتصادی ایجاد کند تا از آن برای تأثیرگذاری در سراسر جهان استفاده شود. شناخته شدن توسط دیگران به عنوان کشوری که اقتصادی کارآمد و موفق دارد، همچنین راه خوبی است برای کسب احترام آنها، ایجاد فضای مناسب برای شنیدن توصیه ها و نصایح شما و افزایش جذابیت مدل سیاسی یک کشور.
عملکرد اقتصادی چین در 40 سال گذشته بینظیر بوده و هیچ ناظر جدی ای باور نمیکند که اقتصاد چین به حدی ضعیف شود که از ردیف قدرتهای بزرگ بیرون بماند. اما همانطور که عملکرد کند پسا کووید نشان میدهد، اقتصاد چین در حال حاضر با بادهای مخالفی روبه روست که به ندرت کاهش مییابند. جمعیتش در حال کاهش و در معرض پیری است، یعنی کارگران تازه کمتری جایگزین شمار بیشتر بازنشستگان خواهند شد. بیکاری در میان جوانان از 21 درصد فراتر می رود و رشد تولید عامل کل کشور total factor productivity growth به طور قابل توجهی در دهه گذشته کاهش یافته است. سامانه مالی چین هنوز مبهم و بدهکار است و بخش املاک – منبع عمدهٔ رشد قبلی – به ویژه مشکل دار است. این عوامل را با یکدیگر ترکیب کنید و آسان است که ببینید چرا بسیاری از تحلیلگران درباره چشماندازهای درازمدت آن نگران هستند. همانطور که در ادامه خواهم گفت، سیاست آمریکا و کیفیت رهبری چین ممکن است این مشکلات را تشدید کنند.
اما دست کم گرفتن چین، یک شرط بندی پر ریسک خواهد بود. صنایع آن در برخی از بخشهای مهم – از جمله فناوریهای خورشیدی و بادی – دست بالا را دارند و صنعت خودروهای الکتریکی آن عملکرد برتری نسبت به بقیه جهان دارد. سه شرکت ساخت و ساز برتر جهان (شامل شرکتی با بیشترین درآمد سالیانه) چینی هستند. این کشور راه درازی را برای دسترسی به مواد و فلزات پیموده است و در نهایت ممکن است در جایگاهی قرار گیرد که دیگران امکان دسترسی به جنبه هایی از آن را نداشته باشند. به دلایل بسیار، انتظار میرود که چین در آینده دور هم همچنان به عنوان یک بازیگر عمده اقتصادی باقی بماند. سوال بزرگ این است که آیا چین از ایالات متحده آمریکا جلو می زند یا در بیشتر جنبه های قدرت اقتصادی، همیشه از آمریکا عقبتر خواهد بود یا همدوش آن حرکت خواهد کرد. اگر پاسخ این سوال را بدانیم، تاحد زیادی خواهیم دانست که تا چه اندازه باید از چین در هراس باشیم.
دوم: آیا کنترلهای صادراتی ایالات متحده کار خواهند کرد؟ چند و چون پاسخِ سوال اول تا حدی به این بستگی دارد که آیا شما فکر میکنید جنگ اقتصادی دولت بایدن علیه چین موفق خواهد بود یا خیر. با منع دسترسی چین به نیمه رساناهای پیشرفته (و فناوریهای مرتبط آن)، ایالات متحده امیدوار است که پیشتازی فناورانه در این بخش مهم را حفظ کند. اگرچه مقامات ایالات متحده اصرار دارند که این تدابیر، صرفا در چارچوب مسائل امنیت ملی آمریکا محدود می شود (آنچه جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی، آن را به عنوان "یک حیاط کوچک با دیواره های بلند" توصیف کرده)، به نظر میرسد هدف واقعی این اقدامات کند کردن پیشرفت کلان فناوری چین است.
سوال این است که آیا این کارزار در درازمدت موفق خواهد بود یا نه. حتی یک فاصله گیری جزئی هم هیچگاه بیهزینه نیست و این محدودیتها، به کندشدن روند نوآوری در ایالات متحده و در دیگر کشورهایی می انجامد که باید با کارزار ایالات متحده همراه شوند، تا احتمالا این کمپین موفق باشد. موانع فناورانه هیچگاه صددرصد مؤثر نیستند و این سیاست به چین انگیزه بزرگی میدهد تا به مرور زمان خودکفایی بیشتری داشته باشد. با توجه به چنین دلایلی است که کارشناسان خبره مختلف در مورد تأثیر این تدابیر اختلاف نظر دارند. فراموش نکنیم که وقتی کنترلهای صادراتی مؤثر عمل میکنند – همانند آنچه در مقابل ژاپن در سال 1941 انجام شد – این طور نیست که کشور هدف، عقب نشسته و ساکت بماند. چین از قبل به تلافی علیه شرکتها و متحدان آمریکا اقدام کرده و چه بسا تدابیر تلافی جویانه اش در اینجا هم متوقف نشود. اما نکته مهم این است که اگر فکر میکنید این کمپین به خوبی کار خواهد کرد، نگرانی شما نسبت به چالش طولانیمدت چین برای پیشتازی آمریکا یا برقراری نظم جهانی موجود، به مراتب کمتر خواهد بود. اگر فکر میکنید این کارزار ممکن است تا مدتی کار کند اما همیشگی نباشد، یا به نظر رسد که در نهایت واکنشهای منفی در چین و برخی از کشورهای کلیدی دیگر را به همراه داشته باشد، باید خیلی بیشتر نگران باشید.
شماره 3: آیا شی جینپینگ همانند مائو تسه دونگ است یا مانند لی کوان یو؟ اوج گیری سریع چین در چارچوب "رهبری جمعی" پس از مائو آغاز شد، ولو آنکه دنگ شائوپینگ "یک مقام ارشد در میان همرده هایش" در سلسله مراتب حزب کمونیست چین بود. اما امروزه، شی قدرت را به حدی تمرکز داده که از زمان خود مائو مشاهده نشده است و با رواج یک فرهنگ شخصیت پرستی شبه مائو، محیطی را فراهم کرده که در آن افکار او مصون ازخطا تلقی میشوند و امکان زیر سوال بردن تصمیمات او وجود ندارد. اینکه اجازه داده شود یک فرد تا به این اندازه از قدرت بینظارت برخوردار باشد، معمولا به معنی استقبال از فاجعه است. هیچ انسانی بیخطا نیست و اجازه دادن به یک فرد جاهطلب و خیره سر تا با دست باز و بدون محدودیت عمل کند، احتمالاً باعث میشود که اشتباهات بزرگی روی دهد که امکان اصلاح آنها برای مدت درازی وجود نداشته باشد. کافی است به ایده ناپخته ی "پرش بزرگ به جلوی" مائو نگاه کنید (که باعث قحطیهایی شد که میلیونها نفر را کشت) یا آسیبی که چین در طول انقلاب فرهنگی متحمل شد. اگر این هم برای هشدار کافی نیست، هزینههای دیدگاههای نابخردانه رئیسجمهور ترکیه، رجب طیب اردوغان، در زمینه سیاست پولی این کشور را ببینید یا افتضاحی که ایلان ماسک در آن رسانه اجتماعی، که قبلاً توییتر نامیده میشد، رقم میزند، را در نظر بگیرید.
بدون شک، برخی افراد هستند که تن به طوفان ریسک ها می دهند و پیوسته هم برنده بازار هستند و هرگز مرتکب اشتباه جدی ای نمی شوند. شاید رویکرد وارن بافت Warren Buffett یا لی Lee به این سطح از خرد نزدیک باشد اما بیشتر رهبران، با فاصله زیاد، از چنین سطحی از هوشمندی به دورند. نکته این است که آینده نزدیک و میانمدت چین تا حد زیادی به این بستگی دارد که آیا شی جین پینگ حداقل نیمی از هوشی را که خودش فکر میکند، دارد؟ بی گمان، او در تحیکم قدرتش یک نابغه است - همانطور که پاکسازی اخیر وزیر امور خارجه سابق کین گانگ و چندین افسر سرشناس نظامی نشان میدهد - اما او همچنین مدیریت نامناسبی در دوران همه گیری کووید-۱۹ داشت، برخی از ستارههای درخشان اقتصاد چین را تضعیف کرده و در افول پایدار تصویر جهانی چین نقش داشته است. همچنین هرچه بیشتر قدرت را در خود تمرکز می دهد، تصمیمات سیاستی او بدتر به نظر میآیند. کسانی که از چشمانداز اقتصادی چین نومید هستند، احتمالا از این واقعیت انگیزه می گیرند که شاید او برای تمام عمر در این سمت باقی بماند.
چهارم: آیا آسیا موازنه موثری برقرار خواهد کرد؟ یکی از ناکامی های اساسی شی جین پینگ، این بود که تلاش کافی نکرد تا همسایگان چین را از تشکیل ائتلافهایی برای محدود کردن پکن و کنترل چین منصرف کند. قدرت رو به رشد چین بی گمان موجب نگرانی برخی از کشورهای آسیایی شده اما اعلان آشکار جاه طلبی های جهانی چین، پذیرش دیپلماسی «گرگ جنگجوی»، واکنش افراطی به رجزخوانی های متصور و استفاده از تاکتیکهای تهاجمی در برابر تایوان و در دریای جنوبی چین مشکل را بدتر کرد. نتیجه؟ هند و ایالات متحده به هم نزدیکتر شدند و اکنون ژاپن و استرالیا نیز به دیالوگ امنیتی چهارجانبه پیوستهاند. توافق AUKUS ارتباطات استراتژیک (و همکاری امنیتی) بین ایالات متحده، استرالیا و انگلیس را تقویت کرده است. ژاپن توان دفاعی خود را به سرعت افزایش داده و روابط شکننده خود با کره جنوبی را ترمیم میکند. در مناطق دورتر، اتحادیه اروپا به سرمایهگذاری چین کمتر علاقهمند میشود و نگرش کلی اروپا و آسیا نسبت به نقش جهانی چین به شدت محتاطتر شده است.
با این وجود، پیامدهای نهایی این تدابیر هنوز آشکار نشده است. همانطور که پیشتر نوشتهام، یک ائتلاف موازنه بخش در آسیا با دشواری های مشهودی در زمینه اقدام جمعی روبرو می شود و اروپا نقش راهبردی کارسازی در آن نخواهد داشت. فواصل جغرافیایی میان این کشورها زیاد است (که چه بسا برخی کشورها را ترغیب کند که در صورت بروز دردسرهای دور و دراز، پا پس بکشند)، هیچ کس نمیخواهد دسترسی کامل به بازار چین را از دست بدهد و کشورهایی مانند کره جنوبی و ژاپن هم گذشته دشواری دارند. بسیاری از این کشورها ممکن است بخواهند هماوردی با چین را به عهده عمو سام بگذارنند اما بهره اش نصیب خودشان بشود، که در انتهای داستان موجب میشود که رویکرد بازدارندگی علیه پکن، تضعیف شده و در داخل ایالات متحده هم واکنش وارونه ای پدید آید. همچنین همین کشورها آشفته می شوند که آمریکا رویکردی بیش از حد ستیزه جویانه و تهاجمی در پیش گیرد، زیرا نمیخواهند بین در و دیوار چین و ایالات متحده، آسیب جانبی ببینند.
آمریکا و شرکای آسیایی اش امروزه فعالانه در پی موازنه بخشی هستند – همان چیزی که نظریه "موازنه قدرت – تهدید" به ما می آموزد – اما قطعی نیست که آیا آنها به اندازه کافی کارهای درستی انجام میدهند؟ اگر پاسخ مثبت باشد، غلبه هژمونی چین در آسیا، احتمال کمتری دارد و ریسک جنگ کاهش مییابد. اگر نه، احتمالاً باید کمی بیشتر نگران باشید. سرنوشت این ماجرا، تا حد زیادی وابسته به این است که آیا ایالات متحده میتواند یک ائتلاف احتمالاً پر شکاف را رهبری کند و نقطه دلخواهی را میان بیش فعالی و کم فعالی بیابد؟ چه کسی حاضر است بر روی این قمار، شرط بندی کند؟
پنجم: بقیه ی جهان چه میکند؟ سرنوشت نهایی این داستان، تنها و مستقیما به چین محدود نمی شود بلکه به نحوه واکنش بقیه جهان هم بستگی دارد. یک الگوی روشن در حال ظهور است: کشورهای آسیایی که بیشترین نگرانی را درباره چین دارند به یکدیگر نزدیکتر و به ایالات متحده جذب میشوند؛ بیشتر اروپا ناخواسته، رهبری آمریکا را دنبال میکند زیرا هنوز به حفاظت ایالات متحده وابستهاند و بنابراین گزینه چندانی ندارند؛ روسیه چارهای جز تمسک به تنها قدرت بزرگ شریک خود ندارد و قدرتهای متوسط در سراسر جهان در حال تنوع بخشی به زنجیرههای راهبردی تامین خود هستند (تجارت و سرمایهگذاری، ارتباطات دیپلماتیک و حمایت نظامی) و تلاش دارند از انتخاب یک طرفه این یا آن قدرت پرهیز کنند. برای آفریقای جنوبی، عربستان سعودی، برزیل و برخی دیگر، رقابت بین چین و ایالات متحده یک فرصت است تا بازی قدرتهای بزرگ، به دور از آنها جریان یافته و آنها از ارتباط با هر دو طرف بهره ببرند.
مسئله کلیدی در اینجاست که کدام یک از این دو قدرتِ برتر، در این بازی تازه، مؤثرتر عمل میکند. ایالات متحده در طول 30 سال گذشته بسیاری از فرصت های خوب را در جهان در حال توسعه تلف کرده و ناکامی هایش به چین فرصت داده است. اما اقدامات خود چین – از جمله طرح کمربند و جاده – به عنوان دگرش دهنده بازی، برای بسیاری در حد انتظار نبوده است. در نگاه به آینده به روشنی نظم جهانی ای را می بینیم که شباهت شگفتی به اوایل جنگ سرد دارد: ایالات متحده به همراه اروپا و بخش عظیمی از شرق آسیا و اقیانوس آرام، چین به همراه روسیه و برخی از کشورهای کلیدی در دنیای در حال توسعه، در حالی که دیگر قدرتهای متوسط هم متناوبا بین این دو در حرکتند. آرایش بازیگران در این بازی، کاملا ثابت نیست و برخی از بازیگران ممکن است تیمهای خود را عوض کنند، اما الگوی کلی شبیه به همان چیزی است که پیشتر دیدهایم.
یک نکته دیگر... ممکن است برخی دانسته های نادانسته نیز در میان باشد. اگر واقعاً میخواهید نگران چین باشید، یا اگر بزرگنماییِ تهدید جزء وظایف شماست، همیشه میتوانید به سناریوهای ترسناکی برگردید که اثبات آن برای بیرونیها، تقریباً غیرممکن است. انتشار "دهشت سرخ" در دهه 1950 نمونه ی کلاسیک این وضعیت است: بسیاری از آمریکاییها به واقع باور داشتند که جامعهشان توسط افرادی که مخفیانه به حاکمان شرور کرملین وفادار بودند، هدفِ نفوذ و تخریب قرار می گیرد. چنین ترسهایی به شدت بزرگنمایی شده بود، اما اثباتشان هم دشوار بود چرا که چگونه میتوان از افکار و وفاداریهای درونی یک فرد دیگر، سر در آورد؟
با چنین نگرشی، باید چه نتیجهای از یک گزارش اخیر نیویورک تایمز بگیریم که از تقلای آمریکا برای یافتن و از بین بردن بدافزارهایی خبر می دهد که گفته میشود هکرهای چینی آن را مخفیانه در زیرساختهای حیاتی آمریکا جاسازی کردهاند شاید به امید ایجاد اختلال یا تاخیر در واکنش نظامی ایالات متحده به یک جنگ آینده؟ ترس از پرل هاربر سایبری مدتهاست احساس می شود، اما این مقاله نشان میدهد که چنین خطری واقعاً وجود دارد. با این حال بسیار دشوار است که دقیقاً بدانیم که چقدر باید نگران باشیم، زیرا نمیدانیم که چنین بدافزاری تا چه اندازه میتواند موثر باشد و هیچگاه نمیتوانیم صددرصد اطمینان داشته باشیم که کدی که تاکنون توسط متخصصان امنیت سایبری ما پیدا نشده، در جایی دیگر که بیشتر خطرناکتر است، مخفی نشده باشد.
چه بسا واقعاً باید نگران باشیم اما آنچه من را درباره گزارش نیویورک تایمز، آن هم بر پایه گفت وگوهایی با مقامات ارشد ناشناس دولتی (یعنی درزهای اطلاعاتی که رسما ممنوعیت دارد)، تحت تأثیر قرار داد، این است که تقریباً چیزی درباره تلاشهای ایالات متحده برای انجام کارهای مشابه در چین گفته نشده است. از یک مقام چینی نقل قول میکند که از حملات سایبری به کشورش شکایت دارد و میگوید که این حملات اغلب "از آمریکا" سرچشمه می گیرند، اما بقیه مقاله درباره آنچه جنگاوران سایبری خودمان انجام می دهند، سکوت میکند. دشوار است باور کنیم که چین سالهاست نرمافزار مخربی را در زیرساختهای حیاتی ایالات متحده میکارد و نابغههای به خوبی بودجه بگیر آژانس امنیت ملی یا فرماندهی سایبری ایالات متحده، فقط سرگرم دفاع بودهاند. اگر اینگونه باشد، مشکلات بزرگتری برای نگرانی 4(آمریکایی ها) وجود دارد.
بنابراین چقدر باید نگران باشید؟ من نمیدانم. اگر تجربه تاریخ راهنمای خوبی باشد، احتمالاً ایالات متحده به یک چالش محتمل از ناحیه چین، واکنش افراطی نشان خواهد داد تا واکنشی ضعیف و اشتیاق دوحزبی کنونی برای مقابله با چین در جبهههای مختلف، این پیشبینی را تأیید میکند. اما اینکه فکر کنید که ما بیش فعال یا کم فعال خواهیم بود تا اندازهای به این بستگی دارد که چگونه به پنج پرسش بالا پاسخ دهید. بهتر خواهد بود اگر چند کارشناس هوشمند مسائل چین، عقل هایشان را رو روی هم بگذارند و تلاش کنند محدوده اختلاف نظرها را کاهش دهند. حتی بهتر است اگر این کار به صورت علنی انجام شود و منابع پژوهش و استدلالهای خود را حتی الامکان با جزییات ارائه دهند تا کسانی که به این مسائل مهم در روابط راهبردی اهمیت میدهند، بتوانند درباره این مسئله کارساز راهبردی با اطلاعات بهتری بحث کنند.
منبع:فارن پالسی