آخرین اخبار
۱۱ آبان ۱۴۰۲ - ۰۶:۲۹
بازدید:۱۳۶۲
علی مفتح در یادداشتی می نویسد: امروزه به سبب روابط تیره روسیه و غرب دیگر شاهد (سوء) استفاده روسیه از همکاری ها با ایران نیستیم و به نظر می رسد روسیه نه علاقه و نه قدرت تبدیل رابطه با ایران به یک کارت بازی (حد اقل برای مدتی) را ندارد. در پرونده هسته ای هم می بینیم که اگر ایران موفق به ایجاد نوعی اختلاف میان اتحادیه اروپا و ایالات متحده بر سر برجام پس از خروج آمریکا از آن شده بود، حالا روسیه هم به نوعی وارد این مثلث اختلافی شده است. درست است که روسیه در مسئله برجام علیه ایران بازی نمی کرد، اما نمی توان گفت که به نفع ایران هم بازی می کرد. روس ها از برجام به عنوان یک کارت دیگر در روابط خود با آمریکا و اروپا استفاده می کردند و به خصوص تلاش می کردند تا با قرار گرفتن در مذاکرات و نقش آفرینی در این زمینه خود را به عنوان یک بازیگر مهم در سطح جهانی و یک ابرقدرت عرضه کنند. حالا با طولانی شدن جنگ اوکراین و همکاری ها میان روسیه و ایران به نظر می رسد که ایران موفق شده تا شکاف در میان آمریکا، اروپا و روسیه را افزایش دهد تا بدین ترتیب آمریکا را از خود دور، روسیه را به خود نزدیک و آمریکا و روسیه (و اروپا) را از هم دور کند. 
کد خبر : ۵۰۹۱۲

 نظرسنجی دانشگاه آمریکایی کوینیپیاک که در تاریخ هفدهم اکتبر سال جاری میلادی منتشر شد نشان می دهد که اکثریت شهروندان آمریکایی حامی دولت خود در پشتیبانی از اوکراین و رژیم صهیونیستی هستند. حدود دو سوم رای دهندگان (سوال شوندگان واجد شرایط رای) یعنی ۶۵ درصد افراد شرکت کننده در این نظرسنجی گفته اند که حمایت از اوکراین برای منافع ملی آمریکا ضروری است. این در حالی است که ۲۸ درصد از شرکت کنندگان با این نظر مخالف بوده اند. 

در میان دموکرات ها، ۵۹ درصد اعتقاد داشته اند که که آمریکا به میزان مناسب از اوکراین حمایت می کند در حالی که تنها ۹ درصد بر این باور بوده اند که کمک ها بیش از حد بوده است. ۲۷ درصد شرکت کنندگان هم گفته اند که آمریکا به اندازه کافی از اوکراین حمایت نمی کند.

 

 

 


در میان جمهوری خواهان، ۱۹ درصد گفته اند که آمریکا به میزان مناسبی از اوکراین حمایت می کند، در حالی که ۶۱ درصد عقیده داشته اند که کمک های آمریکا به اوکراین بیش از حد بوده است. ۱۵ درصد هم گفته اند که حمایت های آمریکا کافی نبوده است.

در میان افراد بی طرف هم ۳۴ درصد گفته اند که آمریکا به میزان مناسب به اوکراین کمک می کند در حالی که ۳۹ درصد گفته اند که این کمک ها بیش از اندازه بوده است و ۲۰ درصد هم معتقد هستند که آمریکا به اندازه کافی به اوکراین کمک نمی کند.

آمار این نظرسنجی در رابطه با رژیم صهیونیستی هم نشان می دهد که بیش از ۵۲ درصد آمریکایی ها میزان حمایت دولت این کشور از صهیونیست ها را مناسب می دانند در حالی که ۲۰ درصد از شرکت کنندگان معتقد هستند که این حمایت ها بیش از حد است. همین مقدار هم میزان حمایت ایالات متحده از رژیم صهیونیستی را ناکافی می دانند.

اگرچه اکثریت آمریکایی ها از پشتیبانی دولت این کشور از اوکراین و رژیم صهیونیستی حمایت می کنند، اما طبیعت و عمق این حمایت ها چندان هم مورد توافق شهروندان این کشور نیست. علاوه بر اختلافات میان شهروندان دموکرات و جمهوری خواه، گزارش اخیر نیویورک تایمز که با استناد به مشاهدات و مصاحبه های مختلف در ایالات مختلف انجام شده، این سوال را مطرح کرده که با توجه به گسترش درگیری ها در شرق اروپا و غرب آسیا، میزان و عمق دخالت ایالات متحده در این درگیری ها باید به چه مقدار باشد؟ بر همین اساس، سه عامل اصلی که باعث برانگیختن این سوال در میان شهروندان آمریکایی و به دنبال آن فشار بر دولت برای توجه به مسائل داخلی می شود را می توان بدین ترتیب برشمرد:

مشکلات اقتصادی:‌ در ماه سپتامبر سال جاری میلادی، میزان تورم در ایالات متحده در مقایسه با همین ماه در سال ۲۰۲۲ میلادی با افزایشی ۳/۷ درصدی همراه بوده است. اگرچه این میزان تورم در مقایسه با سال گذشته که بالاترین نرخ تورم (۹/۱ درصد) در چندین دهه در ایالات متحده بود به شکل قابل توجهی کاهش پیدا کرده است، اما همچنان نتوانسته به میزان مورد هدف دولت آمریکا برسد. در همین رابطه، قیمت مسکن هم که بر اساس پیش بینی کارشناسان قرار بود تا امسال روندی کاهشی داشته باشد سیر صعودی پیدا کرده و برای چهلمین ماه متداوم افزایش یافته است. در بحث انرژی هم می توان گفت که کنترل آن به نوعی از دست دولت خارج شده است. قیمت کالاهای انرژی از جمله نفت و گاز در سه ماه گذشته  ۱۰/۵ درصد افزایش یافته است. در ماه اوت میلادی، قیمت نفت خام به سبب کاهش عرضه گاز از طرف روسیه و عربستان سعودی افزایش پیدا کرده و به ۹۱ دلار در هر بشکه رسید. بالا رفتن کالاهای انرژی باعث افزایش فشار به خصوص بر خانواده های آمریکایی می شود. لازم به یادآوری است که افزایش قیمت گاز بیش از نیمی از افزایش نرخ تورم کلی در آمریکا را به خود اختصاص داده است. 

به نظر می رسد که وضعیت اقتصادی آمریکا روندی رو به پایین داشته است. تورم بالا باعث ایجاد حس ناامنی اقتصادی در میان شهروندان آمریکایی شده است. میزان درآمد طبقه کارگر و متوسط در آمریکا اگرچه افزایش پیدا کرده اما به دلیل افزایش مخارج زندگی تاثیر خاصی بر زندگی مردم نداشته است تا جایی که کارگران و فعالان از خودروسازی تا بهداشت و درمان و صنعت هالیوود بارها دست به اعتصاب زده و خواستار بهبود وضعیت اقتصادی شده اند. 

شکست در افغانستان: علاوه بر مشکلات اقتصادی در داخل، تجربه خروج آمریکا از افغانستان را نباید از یاد برد که ضربه روحی سنگینی به نظامیان و همچنین افکار عمومی در این کشور وارد آورد. هنوز هم سوال و جواب ها درباره افغانستان به خصوص از طرف جمهوری خواهان در جریان است. بسیاری حتی این خروج را نوعی مهر تایید بر پایان امپراتوری آمریکا در جهان دانسته اند. جو بایدنِ سناتور در سال ۲۰۰۱ میلادی یکی از سرسخت ترین طرفداران مداخله در افغانستان بود چرا که به نظر وی در صورت عدم اعزام نیرو از طرف این کشور، آمریکا باعث این می شد که «امید آزادی افغانستان از بین برود». بیست سال بعد، جو بایدنِ رئیس جمهور با همان اعتماد به نفس اعلام کرد که مسئولیت اخلاقی آمریکاست تا افغانستان را بعد از «موفقیت فوق العاده این ماموریت» ترک کند. سوالی که در افکار عمومی داخلی و بین المللی در ایالات متحده مطرح می شود این است که چه بر سر امید آزادی میلیون ها افغانستانی آمد که ایالات متحده همه آن ها را به حال خود رها کرد و به دست طالبان سپرد؟

 

 

 

نظامیانی که بعد از شکست در افغانستان برای پاسخ به پرسش نمایندگان به کنگره دعوت شده بودند بر این باور بودند که این شکست بر عهده روسای جمهور آمریکا از جورج دبلیو بوش تا جو بایدن است که بدون هیچ برنامه ریزی دقیقی می خواستند تا شهروندان آمریکایی و متحدان افغان را نجات بدهند. به گفته سرهنگ بازنشسته، اسکات مان که یکی از این نظامیان در جلسه کنگره بود، شکست در افغانستان چنان ضربه ای بر حیثیت ایالات متحده وارد آورده که باید گفت «آمریکا در حال دست و پا کردن یک بدنامی آشکار و نظام مند برای چندین نسل آینده است چرا که پناهگاه انسان ها از ویتنام تا منطقه کردنشین سوریه در حالی که در آتش می سوزند را رها می کند». آقای مان سپس گفته بود که «شاید کار ما با افغانستان تمام شده باشد، اما کار افغانستان با ما تمام نشده است».

ژنرال مارک میلی، رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا بعد از این عقب نشینی از افغانستان اعلام کرده بود که اعتبار ایالات متحده در نتیجه این خروج ضربه قابل توجهی متحمل شده است. این ژنرال آمریکایی طی سخنانی گفته بود که «من فکر می کنم که اعتبار ما نزد متحدان و شرکای ما در سرتاسر جهان و در مقابل دشمنان به شدت مورد بازنگری قرار می گیرد تا ببینند این مسیر به کدام سمت می رود، و فکر می کنم که آسیب کلمه ای است که می توان [در اینجا] از آن استفاده کرد».

تنفر از سیاست: آمریکایی ها همیشه از سیاستمداران انتقاد می کنند و نسبت به دولت فدرال بدبین هستند. اما امروزه، دیدگاه‌های آمریکایی‌ ها نسبت به سیاست و مقامات منتخب مردم به شکل بی وقفه ای منفی است و امید چندانی به بهبود این وضعیت در آینده نزدیک وجود ندارد. بسیاری از آمریکایی ها بر این عقیده هستند که روند سیاسی در این کشور تحت سلطه منافع خاص افراد، سیلابی از پول نقد در مبارزات انتخاباتی و غرق در جنگ میان احزاب است که باعث می شود تا مقامات منتخب به طور گسترده به عنوان افراد ناکارآمدی که در خدمت منافع خود هستند تلقی شوند. 

بر اساس نظرسنجی مرکز تحقیقاتی پیو، فقط ۴ درصد از بزرگسالان در ایالات متحده بر این باور هستند که نظام سیاسی در این کشور واقعا یا بسیار خوب کار می کند. ۲۳ درصد دیگر می گویند که نظام سیاسی تا حدودی خوب کار می کند. تقریبا از هر ده نفر شش نفر (۶۳ درصد) نسبت به آینده نظام سیاسی ایالات متحده چندان یا اصلا خوشبین نیستند.

دیدگاه های مثبت نسبت به نهادهای دولتی و سیاسی در پایین ترین سطح در تاریخ قرار دارند. فقط ۱۶ درصد از مردم می گویند که همیشه یا در بیش تر اوقات به دولت فدرال اعتماد دارند. در حالی که اعتماد به دولت فدرال در ۲۰ سال گذشته همواره پایین بوده اما امروزه این میزان اعتماد در پایین ترین سطح تاریخی خود در هفت دهه گذشته قرار دارد! 

 

 

بخش بزرگی از مردم هم علاقه ای به هیچ یک از دو حزب سیاسی فعال امریکا ندارند. تقریبا از هر ده نفر سه نفر  (۲۸ درصد) نسبت به هر دو حزب نگاهی منفی دارند که بالاترین سهم در سه دهه نظرسنجی است. سهم قابل توجهی از بزرگسالان (۲۵ درصد) هم احساس می کنند که هیچ یک از دو حزب به خوبی آن ها را نمایندگی نمی کند.

سوال این است: آمریکا تا چه میزان قادر به جنگ طولانی مدت و در درگیری در چند جبهه است؟ 

علاوه بر همه مشکلاتی که تاکنون از آن صحبت شد، این موضوع را هم باید خاطرنشان کرد که اساسا، کشورهای مردم سالار همواره نشان داده اند که توانایی درگیری طولانی مدت و جنگ ادامه دار ندارند. 

الکسی دو توکویل معتقد است که پایان دادن به جنگ ها برای نظام های مردم سالار بسیار سخت است چرا که سعی بر پایان جنگ باعث عمیق تر شدن شکاف اختلافات میان جنگ طلبان و صلح طلبان در داخل می شود و هر کسی که به دنبال صلح برود و یا شرایط آن را بپذیرد متهم به خیانت خواهد شد. به باور دو توکویل، اختلافات داخلی در حکومت های مردمسالار سبب اصلی ادامه جنگ هستند. اما سوال مهم تر این است که چه عاملی سبب عدم موفقیت نظام های مردمسالار در جنگ های طولانی مدت می شود؟‌ درست است که پایان دادن به جنگ در این نظام ها دشوار است، اما این به ما نمی گوید که چرا نظام های مردمسالار در جنگ های فرسایشی بیش تر با خطر شکست مواجه هستند. پاسخ به این سوال به نظر در این نکته است که اگرچه حکومت های مردمسالار از نظام کارآمد برای اجرای برنامه های جنگی برخوردار هستند، اما با گذشت زمان کارآمدی آن ها کاهش می یابد و یا حتی به کلی از بین می رود. در واقع، نظام های مردمسالار از عقبه خوبی در گفتمان اخلاقی،مدیریت شرایط و رهبری در زمان جنگ برخوردار هستند. به خصوص به سبب شایسته سالاری و پایین بودن میزان فساد، این نظام ها از نظر جمع آوری اطلاعات، به دست گرفتن ابتکار عمل و تدارکات جنگی هم نسبت به دیگر نظام ها عملکرد بهتری از خود نشان می دهند. از نظر پشتیبانی مردمی هم باید گفت که یک حکومت مردمسالار قادر است تا در زمان کوتاهی بخش بزرگی از جامعه را با خود همراه کنند. مشکل این است که همه این ها به نوعی تاریخ انقضا دارند و آن هم چندان زیاد نیست. پس از مدتی، حمایت مردمی کاهش پیدا می کند، برنامه ها تغییر پیدا می کند و تمام کارایی و کارآمدی این نظام ها در میدان جنگ کم می شود چرا که برنامه ها در یک نظام مردمسالار معمولا در چهار-پنج سال طرح و اجرا می شوند. هم طرح و هم نتایج آن ها باید کوتاه مدت، سریع، کارآمد و ملموس باشد تا بتوان حمایت و آرای شهروندان را کسب کرد. 

 

 

 

زمین گیر کردن آمریکا برای زمین زدن آن

در چنین شرایطی است که به نظر می رسد ایران آن چه که «صبر راهبردی» می خواند را تعریف کرده است. صبر راهبردی، زمین گیر کردن آمریکا در جبهه های مختلف و از بین بردن استقامت آن است. به شکل ساده باید گفت که اگر راهبرد ایالات متحده جنگ های سریع با استفاده از روش های منظم بوده، مقابله ایران جنگ های طولانی مدت با استفاده از روش های نامنظم بوده است. در این راهبرد هم تا به اینجای کار اگرچه هر دو طرف هزینه هایی را متحمل شده اند اما در میدان جنگ ایالات متحده همواره شکست خورده است.

 

 

جنگ فرسایشی و طولانی مدت در اوکراین شاید برای ایالات متحده مزایایی داشته باشد. اولین فایده آن این است که روسیه برای مدت ها سرگرم مسائل شرق اروپا خواهد بود و به سختی خواهد توانست تا در مناطق دیگر جهان ایفای نقش کند. مثال قفقاز و آسیای مرکزی شاید مناسب ترین مثال ها برای این مورد باشد که نشان می دهد چگونه دستگاه سیاست خارجی روسیه تمرکز خود را بر روی اوکراین گذاشته است. مشغولیت روسیه در مرزهای خود نه تنها باعث خواهد شد تا این کشور نتواند به آن سوی مرزها فکر کند بلکه باعث خواهد شد تا بین عنوان قدرت منطقه ای - قدرت جهانی هم در تقلا باشد. نکته بعدی ضربه به اقتصاد روسیه است. هرچقدر جنگ طولانی تر شود، همان قدر هم جبران خسارات آن بیش تر به طول خواهد انجامید. لازم به یادآوری است که بر اساس برآورد شورای آتلانتیک، اقتصاد کشوری چون اندونزی در سال ۲۰۲۶ میلادی از روسیه سبقت خواهد گرفت و در رده ششم بزرگ ترین اقتصادهای جهان خواهد ایستاد. این در حالی است که بدون وقوع جنگ اوکراین و در شرایط عادی، اقتصاد روسیه دو سال بیش تر می توانست جایگاه خود را حفظ کند. به همه این زیان های ملموس باید زیان های طولانی مدت همچون فرار مغزها و عدم اعتماد سرمایه گذاران خارجی را هم علاوه کرد. 

 

 

به علاوه، نباید فراموش کرد که جنگ فرسایشی باعث جدایی هرچه بیش تر اروپا از روسیه خواهد شد. در درازمدت، کشورهای اروپایی قادر خواهند بود تا نفت و گاز روسیه را تا حدودی جایگزین کنند و وابستگی متقابل خود را بیش تر هم کاهش دهند. از نظر سیاسی هم طرح آرمانی «از لیسبون تا ولادیوستوک» برای متحد کردن اروپا که به طور تاریخی رویای بسیاری از اروپاییان، روشنفکران و سیاستمداران آن بوده بار دیگر شکستی تلخ را تجربه خواهد کرد و به واقعیتی غیر واقعی تبدیل خواهد شد. این تفرقه در اروپا به ایالات متحده کمک خواهد کرد تا بتواند از اتحاد اروپا علیه خود در حالی که قصد تغییر تمرکز به شرق آسیا را دارد جلوگیری کند. 

 

 

اما جنگ طولانی مدت برای ایالات متحده با معایبی هم همراه است. اولین مورد آن شمشیر دو لبه جنگ فرسایشی است که علیرغم مزایای آن همراه معایبی برای ایالات متحده است. همان طور که گفته شد، نظام های مردمسالار در جنگ های فرسایشی معمولا به اهداف خود دست پیدا نمی کنند. بیش از بیست سال پیش بود که آمریکا با راهبرد شوک و بهت به عراق حمله کرد. نه تنها این جنگ باعث بروز اختلافات میان واشنگتن و متحدان آن شد بلکه در داخل هم مشکلاتی را به وجود آورد. مرگ چند صد هزار (و بنا بر آمارهای مختلف تا یک میلیون عراقی) و بیش از چهار هزار آمریکایی باعث شد تا ۶۲ درصد آمریکایی ها در سال ۲۰۱۹ میلادی بگویند که کشورشان نباید وارد چنین جنگی می شد. این را مقایسه کنید با نظرسنجی بعد از سخنرانی معروف «ماموریت انجام شد» جورج دبلیو بوش که نشان می داد حتی پس از گذشت هشت سال از حمله به عراق، ۷۴ درصد آمریکایی ها هنوز هم از نیروهای نظامی خود در عراق حمایت می کردند!

در افغانستان هم اوضاع بهتر از عراق نبود. بر اساس آمار موسسه واتسون، بیش از ۲۴۳ هزار نفر در افغانستان بعد از حمله آمریکا به این کشور جان خود را از دست دادند. در سال ۲۰۱۹ میلادی و یک سال قبل از عقب نشینی آمریکا از افغانستان، ۵۹ درصد آمریکایی ها در نظرسنجی موسسه پیو بر این عقیده بودند که با احتساب هزینه و فایده جنگ در افغانستان، ورود به جنگ کار بی ارزشی بود. بعد از عقب نشینی از افغانستان هم ۶۹ درصد آمریکایی ها، یعنی حتی بیش تر از جنگ عراق، معتقد بودند که ایالات متحده در رسیدن به اهداف خود در این جنگ شکست خورده است. رای دهندگان از هر دو حزب با میانگین ۷ نفر از هر ده نفر در رابطه با شکست آمریکا هم نظر مشابه داشتند. 

 

 

به نظر می رسد که اوکراین هم، در صورت ادامه جنگ به شکل فرسایشی، شرایط چندان مناسبی را برای آمریکا به ارمغان نخواهد آورد. اگرچه در موازنه آمریکا-روسیه، جنگ فرسایشی شاید بتواند برای آمریکا بعضی مزایایی داشته باشد، اما در موازنه آمریکا-ایران، طولانی تر شدن جنگ در اوکراین به زیان واشنگتن خواهد بود. از آغاز جنگ تاکنون، ایالات متحده بیش از ۷۵ میلیارد دلار کمک نظامی، مالی و بشردوستانه به اوکراین فرستاده است! به عبارت دیگر، از آغاز جنگ تاکنون ایالات متحده به طور بالقوه ۷۵ میلیارد دلار کم تر برای ضربه زدن به ایران و بقیه کشورها استفاده کرده است. حتی اگر همه این مقدار «کمک» هم در صورت به وقوع نپیوستن جنگ اوکراین علیه ایران استفاده نمی شد، به طور قطع می توان گفت که حداقل چندین میلیارد آن به شکل مستقیم و غیر مستقیم برای مقابله با ایران هزینه می شد. جدا از این، نباید فراموش کرد که جنگ اوکراین باعث برهم خوردن تمرکز آمریکایی ها و اروپاییان شده است. هرچقدر هم که دستگاه سیاست خارجی یک کشور کارآمد و باتجربه باشد، امکان تمرکز بر روی چند موضوع به طور همزمان تقریبا غیر ممکن است. مسئله هسته ای ایران و مسائل حقوق بشری از جمله مواردی هستند که فعلا از اولویت آمریکا خارج شده اند. اوکراین آن چنان برای آمریکا اهمیت پیدا کرده که در داخل این کشور هم هشدارهایی مبنی بر غفلت از چین به دولت آمریکا داده می شود! 

 

 

ضمن اینکه کشورهای اروپایی هم دیگر نتوانسته اند تا همچون گذشته بر ایران اعمال فشار کنند که یکی از دلایل آن تمرکز این کشورها بر روی مسئله اوکراین و همچنین مشکلات داخلی ناشی از جمعیت چند میلیونی مهاجرین اوکراینی، قیمت بالای انرژی و تورم فزاینده در این کشوها می باشد. میزان متوسط تورم در اتحادیه اروپا همچنان نزدیک به ۵ درصد است و بیش از چهار میلیون پناهنده فقط از اوکراین در این اتحادیه زندگی می کنند. همچون روسیه که بخشی از توان تمرکز خود بر روی مسائل فرامنطقه ای را از دست داده، اتحادیه اروپا هم به دلیل تمرکز بر روی جنگ اوکراین با چالش تنزل از قدرت جهانی (و یا آرزوی این جایگاه) به قدرت منطقه ای دست و پنجه می کند. کاهش قدرت هنجاری این اتحادیه در موضوع تغییرات آب و هوایی یکی از مثال های بارز در این زمینه است. جنگ اوکراین عملا برنامه مبارزه با گرمایش زمین را که در حال جایگزینی قدرت هنجاری حقوق بشر بود از اولویت خارج کرده تا بدین ترتیب این اتحادیه نه تنها با مشکل هویتی مواجه شود بلکه قدرت اعمال قدرت در دیگر مناطق جهان را از دست داده باشد، حداقل برای مدت کنونی! اروپای نامتحد نه تنها به نفع آمریکا که به نفع ایران هم هست چرا که علاوه بر اطمینان بیش تر از امینت مرزهای شمالی کشورمان، امکان بهره برداری از اختلافات سیاسی در میان کشورهای این قاره را به ایران می دهد.

 

 

ایران، روسیه را به طرف خود می آورد

طولانی شدن جنگ اوکراین حفظ منافع ایران در برابر روسیه را هم باعث خواهد شد. گزارش های مختلفی از آغاز جنگ منتشر شده که نشان می دهد بخاطر اعزام نیروهای روس به اوکراین، نیروهای ایرانی و مقاومت اسلامی جای آنها را در سوریه گرفته اند. در یکی از این گزارش ها که الشرق الاوسط در همان زمان آغاز جنگ منتشر کرد گفته شده بود که نیروهای مستشاری ایران و حزب الله لبنان در بعضی از مناطقی که تا زمان شروع جنگ اوکراین در کنترل روس ها بوده جای گرفته اند. از طرفی هم کم شدن فعالیت روسیه در سوریه را نباید به عنوان خروج مسکو از این صحنه تعبیر کرد. اگر قبل از جنگ اوکراین، هدف روسیه کنترل آمریکا در سوریه بود، به نظر می رسد با توجه به نقش فعال واشنگتن در اوکراین، حالا تهران و مسکو هر دو در جهت اخراج آمریکا از منطقه همکاری می کنند. از آغاز بهار بدین سو، روسیه فعالیت هوایی خود را در آسمان سوریه افزایش داده است. در حالی که مقابله با آمریکا بخشی از ماموریت نیروی دریایی روسیه تا زمان شروع جنگ اوکراین بود، به دلیل تغییر تمرکز نیروی دریایی روسیه به دریای سیاه و مشکلات عبوری از تنگه بسفر، حالا این ماموریت به نیروی هوایی سپرده شده است که همراه با رویارویی های پی در پی با آمریکا بوده است. نتیجه این گونه شده که نیروی هوایی روسیه در حال اعمال فشار به منافع آمریکا از آسمان و نیروهای مستشاری و مورد حمایت ایران در حال اعمال فشار از زمین هستند. 

 

 

طولانی شدن جنگ اوکراین همچنین باعث افزایش همکاری های نظامی با روسیه شده است. گفته می شود که ایران پهپادهای نظامی، مهمات توپخانه ای و تجهیزات نظامی دیگر را به روسیه صادر کرده است. در مقابل، به نظر می رسد که هواپیماهای جنگی و سامانه های راداری و همچنین بخشی از غنیمت جنگی غربی برای مهندسی معکوس به ایران صادر شده است. این ها همه در حالی است که چنین قراردادی با روسیه به اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی بازمی گردد که بر اساس آن کشورمان هواپیماهای سوخو-۲۵ از روسیه خریداری کرد. قراردادی دیگر در مقیاس کوچک تر مربوط می شود به سامانه دفاع هوایی اس-۳۰۰ در سال ۲۰۱۶ میلادی که با حرف و حدیث های فراوانی همراه بود. امروزه به سبب روابط تیره روسیه و غرب دیگر شاهد (سوء) استفاده روسیه از همکاری ها با ایران نیستیم و به نظر می رسد روسیه نه علاقه و نه قدرت تبدیل رابطه با ایران به یک کارت بازی (حد اقل برای مدتی) را ندارد. 

 

 

در پرونده هسته ای هم می بینیم که اگر ایران موفق به ایجاد نوعی اختلاف میان اتحادیه اروپا و ایالات متحده بر سر برجام پس از خروج آمریکا از آن شده بود، حالا روسیه هم به نوعی وارد این مثلث اختلافی شده است. درست است که روسیه در مسئله برجام علیه ایران بازی نمی کرد، اما نمی توان گفت که به نفع ایران هم بازی می کرد. روس ها از برجام به عنوان یک کارت دیگر در روابط خود با آمریکا و اروپا استفاده می کردند و به خصوص تلاش می کردند تا با قرار گرفتن در مذاکرات و نقش آفرینی در این زمینه خود را به عنوان یک بازیگر مهم در سطح جهانی و یک ابرقدرت عرضه کنند. حالا با طولانی شدن جنگ اوکراین و همکاری ها میان روسیه و ایران به نظر می رسد که ایران موفق شده تا شکاف در میان آمریکا، اروپا و روسیه را افزایش دهد تا بدین ترتیب آمریکا را از خود دور، روسیه را به خود نزدیک و آمریکا و روسیه (و اروپا) را از هم دور کند. 

 

 

در آخر باید اتصال روسیه به ایران از راه زمینی را یادآوری کرد. علی رغم وسعت بزرگ آن، روسیه همواره با مشکل ارتباط با جهان خارج همراه بوده است. بعد از تحریم های غرب علیه این کشور، روسیه در حال حاضر سه راه تنفسی قابل توجه به جهان خارج دارد: چین، ایران و ترکیه. روابط با ترکیه به دلیل عضویت این کشور در ناتو و همچنین به سبب شرایط پیچیده تنگه های دریایی همیشه با خطر همراه بوده است. در رابطه با چین هم باید گفت که هم اکنون روابط دوطرفه میان مسکو و پکن بسیار تنگاتنگ است. در این میان، ایران در نقش اطمینان بخش و تعدیل کننده راه های خروجی روسیه به جهان خارج خواهد بود. قول سرمایه گذاری ۱/۶ میلیارد یورویی در بخش راه آهن و افزایش حجم مبادلات از راه دالان شمال-جنوب را، در صورت تحقق، می توان یکی از موفقیت های تاریخ سیاسی ایران در مراودات کشورمان با روسیه دانست. چرا؟ به دلیل اینکه از زمان پتر اول روسیه همواره به دنبال رسیدن به خلیج فارس با دیکته کردن شرایط خود بوده است. حالا اما شاهد هستیم که هم میدان و هم ابتکار عمل در دست ایران قرار گرفته است.

 

 

21111aqwe

اشتراک گذاری:
ارسال نظر
تازه‌ها
پربیننده‌ها پربحث‌ها