نویسنده: سارانگ شیدور Sarang Shidore، مدیر برنامه جهان جنوبی در مؤسسه کوئینسی برای دولتمداری پاسخگو و عضو هیئت علمی دانشگاه جرج واشنگتن
جنگ روسیه در اوکراین به ناظران غربی گوشزد کرد که جهانی هم فرای جهانِ قدرتهای بزرگ و متحدان اصلی آنها وجود دارد. این جهان، عمدتا کشورهایی در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین را در بر می گیرد که از سوگیری روشنی در این جنگ پرهیز کرده اند. بنابراین، جنگ روسیه در اوکراین، پرتوی را بر روی جنوب جهان به عنوان یک عامل مهم در ژئوپولیتیک جهانی افکنده است. مجله فارین افرز، اخیراً یک شماره کامل خود را به درک انگیزههای "دنیای غیرمتعهد" اختصاص داد. سپهر ژئوپلیتیک امروزی تنها با تنش های ایالات متحده با رقبای بزرگ همچون چین و روسیه تعریف نمیشود بلکه مانور قدرت های میانه و حتی دولتهای کمتر قدرتمند هم در اینجا نقش دارد.
کشورهای جهان جنوب، اکثریت گسترده انسانها را در خود جای دادهاند اما دیرزمانی است که خواسته ها و اهداف آنها در پاورقی های ژئوپلیتیک نادیده گرفته شده است. در نیمه دوم قرن بیستم، گروههایی مانند جنبش عدم تعهد و گروه ۷۷ در سازمان ملل متحد تلاش میکردند تا پی جوی منافعِ جمعی کشورهای فقیر و استعمارزده در جهانی باشند که قدرتهای استعماری پیشین آن را تسخیر کرده بودند. انسجام این کشورها تا حد قابل توجهی بر آرمان ها و حس اخلاقی مشترکی متکی بود که همیشه هم نتایج ملموسی را به بار نمی آورد. اما حتی قبل از پایان جنگ سرد هم، آن عامل اخلاقگرائی که این کشورها را به هم پیوند می داد، شروع به محو شدن کرد. به نظر می آمد که در دهههای تک قطبی پس از جنگ سرد، جهان جنوبی به عنوان یک نیروی آشکار، به طور کامل کنار گذاشته شده است.
اما امروز، جهان جنوب بازگشته است. این جهان وجود دارد نه به عنوان یک گروه همگن و سازمان یافته بلکه به عنوان یک واقعیت ژئوپلیتیک. تأثیرات آن در ائتلافهای نوین و رو به رشد مشخصی احساس میشود؛ مانند گروه بریکس که ممکن است به زودی از اعضای اصلی خود یعنی برزیل، چین، هند، روسیه و آفریقای جنوبی فراتر رود. این جهان اما حتی بیشتر از گذر کنش های فردی کشورهای آن احساس میشود. این کنش ها، که پیشران شان منافع ملی و نه آرمانگرایی همبستگی جنوبی است، به پدیده ای بیش از جمع اجزای خود تبدیل میشود. این جهان، شروع به محدود کردن کنشگری قدرتهای بزرگ کرده و آنها را وادار به پاسخگویی به دست کم برخی از خواسته های جهانی جنوب میکند.
این نام، جهان جنوب، چه مفهومی دارد؟ فرآیند رهایی از استعمار که پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد، در دهههای ۴۰ تا ۷۰ قرن بیستم، شمار زیادی از کشورهای تازه را به سازمان ملل متحد افزود. در یک مقاله در سال ۱۹۵۲، دانشمند علوم اجتماعی فرانسوی آلفرد سووی Alfred Sauvy، عبارت "جهان سوم" را برای اشاره به این کشورها ابداع کرد. او شباهتی را میان مستعمرات سابق تازه استقلال یافته با فرانسه ی رده سوم، نادیدهگرفته شده، استثمار شده و تحقیر شده پیش از انقلاب کبیر و آن بخش از جامعه ای می دید که از شهروندان معمولی تشکیل شده بود. پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی "دومین دنیا" یعنی جهان کمونیستی، به نظر می رسید که عبارت "جهان سوم" منسوخ شده باشد. همچنین به نظر می رسید که این اصطلاح، یک مضمون منفی را در اشاره به کشورهای ضعیف سامانه بینالمللی با خود دارد.
عبارت "کشورهای در حال توسعه" در سالهای اولیه سازمان ملل متحد به کار گرفته شد. اگرچه امروزه همچنان استفاده میشود، اما این نیز به تدریج جذابیت خود را از دست داد. نفسِ رده بندی کشورها به عنوان "در حال توسعه" یا "توسعه یافته" مورد انتقاد قرار گرفته به این دلیل که بطور ضمنی مویدِ ایده مسیر خطی توسعه است؛ به این معنی که جوامع تا زمانی که شبیه ژاپن، ایالات متحده و اروپا نشوند، عقبمانده هستند.
عبارت "جهان جنوب"، این نارسایی های معنایی را ندارد. پیشینه این اصطلاح نیز به قرن بیستم باز می گردد. این عبارت نخستین بار در گزارش معروفی به کار برده شد با عنوان نام "شمال – جنوب: یک برنامه برای بقا" North-South: A Programme for Survival که در سال ۱۹۸۰ توسط کمیته مستقلی به ریاست ویلی برانت، صدراعظم پیشین آلمان، منتشر شد و سپس در گزارش دیگری در سال ۱۹۹۰به کار رفت که عنوانش "چالش به سوی جنوب: گزارش کمیسیون جنوب" The Challenge to the South: The Report of the South Commission بود که توسط یک کمیته سازمان ملل به ریاست جولیوس نایرره، رئیسجمهوری وقت تانزانیا، منتشر شد. پیشوند "جهانی" پس از پایان جنگ سرد در دهه ۹۰ قرن بیستم افزوده شد، شاید هم تحت تاثیر رواج عبارت دیگری به نام "جهانیشدن" که در همان دوره معروف شد.
جهان جنوب، یا جنوب جهانی، امروز نه به عنوان یک گروه سازمان یافته بلکه به عنوان یک واقعیت ژئوپلیتیکی وجود دارد. جهان جنوب شامل یک ناحیه گسترده از کشورهای اغلب (البته نه همه) فقیر یا با درآمد متوسط است که از جنوبشرق آسیا و جزایر اقیانوس آرام تا آمریکای لاتین گسترده است. در دهههای نخست استعمارزدایی، خطا نبود که از جهان جنوب به عنوان یک هویت یکپارچه یاد کنیم. تقریباً تمام کشورهای آن بخش از جهان، به شدت تحت تأثیر تجربه استعماری و مبارزه برای آزادی از حکومت های اروپایی شکل گرفته بودند. تقریباً همه این کشورها از نظر اقتصادی ضعیف بودند و در زمینه های صنعتی هم حرف زیادی برای گفتن نداشتند. آنها همچنین در نشست ها و نهادهایی همراستا می شدند که ظهور نیروی نو و زندهای را در صحنه سیاست جهانی در یک چارچوب عمل هماهنگ نوید می داد. کنفرانس باندونگ در سال ۱۹۵۵ با شرکت کشورهای آفریقایی و آسیایی و تأسیس جنبش عدم تعهد در سال ۱۹۶۱، بازتابی بود از همبستگی بر پایه مخالفت با استعمار و تبعیض نژادی، حمایت از اقتصادهای رهبریمحور، رد سلاحهای هستهای و پایبندی به سازمان ملل برای حفظ صلح و حل نابرابریها در سامانه بینالمللی.
اما حتی از همان دهه ۱۹۶۰هم در این جنبش شکافهایی دیده میشد. شکست نظامی خردکننده هند در برابر چین در سال ۱۹۶۲، توانایی هند را برای تقویت یکپارچگی جهان جنوبی تضعیف کرد. سلسلهای از کودتاهای نظامی در کشورهایی از شیلی گرفته تا اوگاندا، ادعاهای اخلاقی جنبش را آلوده کرد. پس از آن، هند و پاکستان به ساخت سلاحهای هستهای رو آوردند. فروپاشی بلوکهای تعریفکننده دوران جنگ سرد و در پی آن سلطه تک قطبی آمریکا، به تضعیف بیش از پیش همبستگی و ادعاهای اخلاقی جنبش عدم تعهد انجامید و این پرسش مطرح شد که این جنبش، اکنون نسبت به چه کسی نامتعهد است؟ به نظر میرسید که همبستگی جنوبی مرده باشد.
بزرگتر از جمع اجزاء خود: با این حال، تند نروید. در شرایطی که دوران تکقطبیِ پساجنگ سرد رو به افول می رود، جهان جنوب دوباره زنده می شود اما، این بار نه آرمان گرایی بلکه واقع گرائی است که سرمشق و اصل راهنمای این جهان است، با تمرکز بی برو برگرد بر منافع ملی و توسل بیشتر به سیاست قدرت.
عبارت جهان جنوب، همانند هر فراتعریفِ meta-definition دیگری (به عنوان مثال، "غرب") ممکن است کمی ابهامآمیز باشد. برای روشن شدن بحث، عضویت گروه ۷۷، یعنی سازمانی که در سال ۱۹۶۴ در سازمان ملل متحد تأسیس شد، میتواند به عنوان یک راهنمای منطقی برای شکل گیری جهان جنوب عمل کند. این گروه که امروزه ۱۳۴ کشور در آن عضویت دارند، خود را "بزرگترین سازمان بیندولتی کشورهای در حال توسعه در سازمان ملل متحد" تعریف میکند و ابزاری برای افزایش توانشِ مشترک کشورهای جنوب در گفت وگوهای بین المللی فراهم می آورد. این گروه تقریباً همه کشورها، به جز استرالیا، کانادا، ژاپن، نیوزیلند، کره جنوبی، ایالات متحده و کشورهای اروپایی، و همچنین چند کشور دیگر از جمله دو قدرت بزرگ چین و روسیه را در بر می گیرد. این تعریفِ گستردهتر از جهان جنوب کشورهایی مانند ترکیه (یکی از متحدان ناتو)، دولتهای نفتی خلیج فارس مانند عربستان سعودی و کشورهایی مانند شیلی و سنگاپور را هم شامل می شود که قبلاً کشورهای فقیری بوده و اکنون به خوبی ثروتمند شدهاند. این تنها یکی از نشانگرهایی است که یک کشور با توجه به آن، به عنوان عضوی از جهان جنوب در نظر گرفته میشود. دیگر نشانگرها شامل داشتن گذشته استعماری یا نداشتن جایگاه یک قدرت بزرگ یا متحد اصلی چنین قدرتی میشود.
کشورهای متنوعی که در این نسخه نوین جهان جنوب، جای می گیرند، چند ویژگی مشترک دارند. خاطرات حاکمیت استعماری اروپایی ها، به ویژه در آفریقا، همچنان عاملی است که ذهنیت ژئوپلیتیک آنها را شکل میدهد. این کشورها شاید که در مجموع از سیاستهای اقتصادی دولت محور و خودکامه گذشته دور شده باشند اما تلاش برای "همپایی" با کشورهای ثروتمند، یک فوریت مشترک آنهاست. اشتیاق آنها برای دستیابی همزمان به خودمختاری راهبردی و سهم بسیار بیشتری از قدرت سیاسی در سامانه بینالمللی، یک پیشران نیرومند است به ویژه در میان قدرتهای میانه جهان جنوب همچون برزیل، اندونزی و آفریقای جنوبی.
بسیاری از مفسران، ظهور نهادهایی همچون گروه ۲۰، بریکس و سازمان همکاری شانگهای را نشانه بازگشت جهان جنوب می دانند اما تمرکز بر ائتلافهای بیندولتی، موجب غفلت ناظران از روش مهمتری می شود که جهان جنوب خود را ابراز می کند: کنش های فردی کشورها. این کنش های متنوع و بیشتر فاقد هماهنگی، که ریشه نیرومندی در منافع ملی هر کشور دارد، احتمالاً تأثیری بزرگتر از مجموع اجزایش خواهد داشت.
کشورهای جهانِ جنوب به شدت بر جذب تجارت و سرمایهگذاری تمرکز دارند و در حال ارتقاء زنجیره ارزش هستند. آنها به ندرت از نگرانیهای عمیق و عمومی در مورد توافقهای تجاری رنج میبرند؛ چیزی که اخیرا ایالات متحده را مشغول خود ساخته است. در چند دهه گذشته، بیشتر این کشورها درهای اقتصاد را به روی نیروهای بازار باز کردهاند، حتی در حالی که سیاستهای حفاظت گرایانه گزینشی خود را حفظ و گاهی هم تشدید کردهاند. در چند سال گذشته، تصمیمهای اندونزی و زیمبابوه برای محدود کردن صادرات نیکل و لیتیوم، به جذب سرمایهگذاری های با ارزش بالاتر از خارج انجامیده است. سیاست تازه لیتیوم شیلی، نقش بسیار بیشتری را در کاوش و فراوری معادن به دولت می دهد. نیروهای مشابهی هم در تقلای دولت سعودی برای ایجاد صنعت هیدروژن سبز و نیز تلاش هند برای دستیابی به تولیدات الکترونیک نقش دارند. ایدئولوژی، جای خود را به آزمایش عملگرایانه مدلهای اقتصادی ترکیبی داده است.
پی جویی جایگاه شماره یک، همچنین به رویگردانی از یک پویش جنگ سرد تازه منجر می شود که ایالات متحده، ژاپن و اروپا را رویاروی ائتلاف رو به رشد چین و روسیه قرار میدهد. بسیاری از کشورهای جهان جنوب ثروتمندتر و باهوشتر از شرایط قرن بیستم خود هستند و آموخته اند که چگونه با هر دو طرف بازی کنند تا به منافع خود دست یابند. آنها به تجربه دریافته اند که رقابت محدود قدرت های بزرگ، کارکردهای خوبی هم می تواند داشته باشد اما یک جنگ سرد جدید، منافع آنها را به خطر میاندازد و جوامع شان را آشفته و مضطرب میکند. شاید هنوز هم برخی جنگهای نیابتی رخ دهند اما غارتگریهای بزرگ متناسب با دوران جنگ سرد – که در جریان آن، بسیاری از مناطق آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین شاهد دخالتهای مکرر و ویرانگر یکی از دو ابرقدرت بود – احتمالاً تکرار نخواهد شد.
این بدان معنا نیست که همکاری بین ایالات متحده و کشورهای جهان جنوب لزوما کاهش مییابد. برخی از این کشورها حتی ممکن است ائتلافهای محدودی با ایالات متحده یا با سایر قدرتهای بزرگ شکل دهند تا به منافع خود برسند. همگرایی امنیتی دهلی نو با واشنگتن برقرار می ماند تا موازنه ای با پکن ایجاد شود و از فرصتهای "دوستی" بهرهبرداری کند. اما حتی این ائتلاف هم محدودیتهای خود را دارد: به عنوان مثال، در صورت شروع یک جنگ در دریای حساس چین جنوبی، احتمالاً هند کمکی به جز پشتیبانی لجستیکی و شاید تامین پایگاه تعمیر و نگهداری موقت ارائه نخواهد داد. همچنین در ارتباط با روسیه نیز هند مسیر خود را می رود، به واردات سلاح و نیز تولید مشترک موشک براموس BrahMos که در حال حاضر آن را صادر هم میکند، ادامه خواهد داد.
ویتنام گاه و بیگاه ادعاهای دریایی خود علیه چین را پیگیری میکند، حتی در حالی که موفق به جذب فزاینده تجارت و سرمایهگذاری چینی است و در برابر ورود به یک ائتلاف نیمه رسمی با ایالات متحده هم مقاومت می کند. برزیل تحت ریاست لوئیز ایناسیو لولا دا سیلوا با ایالات متحده در زمینه تغییرات آب و هوا همکاری نزدیکی خواهد داشت حتی در حالی که روابط گرم با قدرت های بزرگِ رقیب واشنگتن یعنی چین و روسیه را هم حفظ میکند. همچنین پاکستان پیوندهای نظامی و اقتصادی عمیقی را با چین برقرار کرده در حالی که رابطه اش با ایالات متحده نیز ویژگی ای تراکنشی دارد.
کشورهای جهان جنوب همچنین از قدرت "انکار" خود، اهرم سازی می کنند. عملاً تمامی کشورهای جهان جنوبی، رژیم تحریمهای اعمال شده علیه روسیه پس از حمله به اوکراین را رد کردهاند. برخی از آنها تجارت خود را با مسکو افزایش دادهاند که اثربخشی تحریمهای غرب را به شدت زیر سوال میبرد. در سال ۲۰۲۲، تجارت روسیه با ترکیه ۸۷ درصد، با امارات متحده عربی ۶۸ درصد و با هند حتی ۲۰۵ درصد افزایش یافت. دیگر متحدان و شرکای نزدیک ایالات متحده مانند فیلیپین، سنگاپور و تایلند ممکن است در هنگام بروز هر بحرانی، با چین تعامل کنند تا تاثیر سیاست های ایالات متحده را محدود کنند.
کشورهای جهان جنوب از وزن خود در نهادهای جهانی بسیار ناخرسند هستند و مهمتر اینکه از نقش خود در ساختارهای تصمیمگیری جهان ناخشنودند. این در حاشیه ماندن، به طور فزاینده ای با وزن واقعی اقتصادی قدرتهای میانی، نامتناسب است، وزنی که در دهه ۱۹۶۰ فاقد آن بودند. برخی از این کشورها دارای منابع کارساز معدنی، زنجیرههای تأمین و گاه نوآوری هایی هستند که برای رشد جهانی و مقابله با تغییرات آب و هوایی ضروری است و اینهمه به آنها وزن بیشتری را نسبت به قرن بیستم میدهد.
این عدم تناسب رو به افزایش، همچنین بر عمق ناخرسندی این کشورها را از نظم کنونی جهان می افزاید و فوریتی را برای دگرگونی بنیادی، از جمله در ساختار سازمان ملل متحد، پدید می آورد. اصلاح در شورای امنیت سازمان ملل متحد، با این حال، به سرعت بدست نخواهد آمد. این نهاد هنوز هم واقعیتهای ژئوپلیتیکی سال ۱۹۴۵ را منعکس میکند و گسترش آن، هدفی در دور دست است. ایالات متحده همچنان بر سامانه مالی بینالمللی سلطه دارد که به واشنگتن این امکان را میدهد تا با همپیمانان اصلی خود کار کند و اهرم تهدید تحریمهای ثانویه را به کار گیرد که در واقع، کشورهای جهان جنوب را هدف می گیرد. اما کشورهای جهان جنوب همچنان به تلاش خود برای دستیابی به سطح بالاتری از استقلال و نیز تأثیر گذاری بیشتر در سطح جهانی ادامه خواهند داد و این کار را با استفاده از بیانیه ها و پیشنهاداتی عمومی دنبال می کنند که هدفشان شکل دادن به نورم های جهانی (مانند طرحهای صلحی که برخی از این کشورها برای جنگ اوکراین ارائه کردهاند) یا مقابله با آنهاست، ائتلاف هایی همچون بریکس که روسیه و چین هم در آن عضویت دارند، نهادهای منطقه ای و تجارت دوجانبه با واحد پول محلی.
شاید آثار این تلاشها، از هم اکنون مشهود باشد و قابل توجه این که واشنگتن هنوز تحریمهای ثانویه عمدهای را در مورد روسیه اعمال نکرده است. گروه G-7 به رهبری ایالات متحده نیز در تقلای سامان دادن به یک ابتکار زیرساخت جدید به نام شراکت برای زیرساخت و سرمایهگذاری جهانی است. همچنین واشنگتن در برابر کودتاهای ضدفرانسوی در کمربند ساحل (آفریقا)، موضع محتاطانه ای داشته است. در گذر زمان، جهان جنوبی تازه میتواند قدرتهای بزرگ را وادارد تا دست کم تا حدودی به تقاضاهایش برای نقش آفرینی بیشتر در نهادهای بینالمللی و دوری کردن از بیشتر جنگ های نیابتی تن دهند.
جنوب جدید اصلیترین تأثیر خود را از گذر اقدامات دولتهای منفرد، که کنش هایشان از منافع ملی شان الهام می گیرد، آشکار می کند. با این حال، پژواک هماهنگی عمیقِ دوران باندونگ در دو عرصه قابل شنیدن است: نخست دگرگونی های آب و هوایی است. در مذاکرات بینالمللی، اعضای جهان جنوب به طور جمعی در مقابل کشورهای ثروتمندتر قرار میگیرند و خواهان بیشترین پوشش مالی و "جبران تغییرات آب و هوایی" می شوند. عرصه دیگر، اگرچه هنوز با تحقق اهدافش فاصله دارد، مقابله با سلطه دلار است. جنوب جهانی برای عبور از رژیم دلاری، انگیزه های نیرومندی دارد اما مشکلات ساختاری عمده، از یافتن یک راهحل سرراست جلوگیری میکند. با این حال، تجارت با واحد پول محلی در حال رشد است و در طولانیمدت هم ممکن است یک راهحل فراگیرتر ظاهر شود. گسترش اخیر بریکس میتواند به هر دوی این تلاشها کمک کند.
یک واقعیت ژئوپلیتیکی، نه یک احساس: ناهمگونی گسترده در جهان جنوبی و خیزش قدرتهای میانه در آن، پرسش هایی را درباره پایایی این چارچوب پیش می کشد. اگر اعضای جهان جنوبی به رقابتهای جدی با یکدیگر بپردازند، ممکن است اهمیت این جهان به عنوان یک واقعیت ژئوپلیتیکی کمرنگ شود. اقدامات آب و هوایی نیز ممکن است به عنوان عاملی مخرب عمل کند؛ شکاف میان کشورهایی که آلودگی گسترده کربنی دارند، مانند برزیل، هند و اندونزی با کشورهای کوچک و فقیرتر، به ویژه در برخی مناطق آفریقا، که انتشار گازهای گلخانهای چندانی ندارند اما تمام پیامدهای آن را تحمل میکنند. همچنین، شکاف بین کشورهای میانی و کشورهای کم درآمد میتواند به کاهش تاثیرگذاری جنوب بینجامد. در گذر زمان، تمایزی بنیادی میان کشورهای میانی مانند شیلی و مالزی با بیش از ۵۰ کشور، اغلب در آفریقا، که از بحران بدهی های سنگین رنج میبرند، پدید آمده است.
اما در حال حاضر چنین گسلهایی به چشم نمی آیند. کمتر نشانهای از رقابتهای عمده میان قدرتهای میانی مانند برزیل، هند، اندونزی و آفریقای جنوبی ظاهر شده است. دوری جغرافیایی آنها و نبود اختلافاتی که بر منافع کانونی آنها تأثیر گذارد، احتمالاً تضمین میکند که این روابط در آینده قابل پیشبینی، پایدار بمانند. کشورهای جهان جنوب به طور عمده جبهه متحد خود را در مطالبه بیشتر از همتایان اروپایی و آمریکای شمالیشان برای تأمین مالی جبران آثار تغییرات آب و هوایی حفظ کردهاند. همچنین کشورهای جهان جنوبی با درآمد میانی نیز به نیازهای اقتصادی کشورهای فقیر حساسیت نشان میدهند؛ به عنوان مثال، هند که در حال حاضر رییس گروه G-20 است، برای تخفیف بدهی کشورهای کم درآمد فشار میآورد.
جهان جنوب به عنوان یک واقعیت ژئوپلیتیکی تا زمانی که از هسته داخلی ساختارهای قدرت بینالمللی بیرون بماند، دوام می آورد. تا زمانی که این کشورها از نقش عملی بزرگتری در مدیریت سیستم بینالمللی (از جمله شورای امنیت سازمان ملل متحد) محروم باشند، جهان جنوب احتمالاً به عنوان یک نیروی خواهان تغییر باقی می ماند، به قدرتهای بزرگ فشار می آورد، مشروعیت برخی از سیاستهای آنها را به چالش می کشد و تلاش می کند که دامنه کنش های این قدرت ها در عرصههای کلیدی را محدود کند. حفظ وضعیت کنونی نظام جهانی و مقاومت در برابر دموکراتیک شدن حاکمیت آن، تنها به تشدید نابردباری برای انجام اصلاحات جدی خواهد افزود. این کاری است که ظاهرا ایالات متحده و نزدیکترین متحدانش در حال انجام آن هستند (ضمن آنکه چین و روسیه نیز در برابر انجام تغییرات محتوایی در شورای امنیت سازمان ملل متحد مقاومت می کنند). از آنجا که جهان جنوبی با فاصله اش از هسته نظم کنونی بین المللی تعریف می شود، هرگاه که اهدافش بطور بنیادی محقق شود، انسجام ژئوپولیتیکی خود را از دست خواهد داد.
منبع:فارن افرز