به گزارش صد آنلاین ، مردان جنایتکار بعد از قتل4 نفر در حاشیه پایتخت برای ارتکاب نقشه سرقت به شهرستان قروه کردستان رفتند و صاحب یک مزرعه و 2 فردی را که در آنجا کار میکردند به رگبار بستند و 2نفر از آنها را به قتل رساندند، اما نفر سوم زنده ماند تا اسرار این جنایتکاران زنجیرهای را فاش کند.
بامداد سوم مرداد امسال گزارش یک حادثه تیراندازی به پلیس شهرستان قروه استان کردستان اعلام شد. محل جنایت در یک مزرعه بزرگ بود و در آنجا 3 نفر هدف تیراندازی قرار گرفتند که 2 نفر از این افراد جانشان را از دست داده بودند. نفر سوم که از این حادثه هولناک جان سالم به در برده صاحب مزرعه بود.
هرچند وی هدف 2 گلوله قرار گرفته بود، اما زنده ماند و توانست جزئیات حمله شبانه مردان مسلح را فاش کند.وی گفت: نیمهشب بود و من در راه رفتن به مزرعه بودم. ظاهرا دقایقی قبلتر 2مرد مسلح وارد مزرعه شده و 2 نفر از افرادی را که در مزرعه من کار میکردند، گروگان گرفته بودند. وی ادامه داد: وقتی وارد مزرعه شدم و به ویلا رفتم، 2 مرد مهاجم که ماسک و کلاه داشتند، مرا گروگان گرفتند. آنها یکی از کارگران مزرعه را با شلیک گلوله به قتل رسانده و نفر دوم را گرفته بودند تا من برسم.
مردان خطرناک تهدید میکردند که باید 2 میلیارد تومان به آنها بدهم تا رهایم کنند. آنها طلا و دلار میخواستند اما من نداشتم. گروگانگیران تا صبح در خانه ویلایی من ماندند و سپس به سمت من و نفر دوم (فردی که در مزرعه کار میکرد) شلیک کردند. کارگر دیگر هم در این تیراندازی به قتل رسید، اما بخت با من یار بود که با وجود اصابت 2 گلوله زنده ماندم. مردان مسلح پس از تیراندازی فرار کردند و من ماجرا را به پلیس اطلاع دادم. این مرد در ادامه، مهمترین سرنخ پرونده را در اختیار پلیس قرار داد و گفت: من یکی از قاتلان را شناختم؛ او مردی به نام علی بود که سالها قبل در مزرعه من کار میکرد.
تیمی از مأموران پلیس شهرستان قروه کردستان، برای دستگیری قاتلان مسلح وارد عمل شدند. بررسیها نشان میداد که علی جوانی 34ساله و سابقهدار است. وی اهل شهرستان بهار استان همدان بود که بارها به جرم درگیری دستگیر شده و به زندان افتاده بود. او آخرین بار به جرم معاونت در قتل به همراه برادرش دستگیر و روانه زندان همدان شده بود. برادر علی سال 95 به اتهام قتل قصاص شده و علی نیز پس از چند سال تحمل حبس، اسفند سال گذشته از زندان آزاد و به همراه فردی که او هم سابقهدار است، به مزرعه حمله کرده و 2نفر را به قتل رسانده بودند.
با این اطلاعات، 2 مجرم سابقهدار دهم مرداد امسال در همدان دستگیر شدند و در بازجوییها اعتراف کردند که با انگیزه سرقت وارد مزرعه شده و افرادی را که در آنجا بودند به رگبار بستند. هدف آنها رسیدن به پول، طلا و دلار بود، اما به چیزی که میخواستند نرسیدند. هرچند به گفته خودشان در مزرعه تعداد زیادی گوسفند که ارزش میلیاردی داشته، چند خودرو هم در مزرعه پارک بوده، اما هدف آنها رسیدن به پول نقد، دلار و طلا بوده است. به همین دلیل معتقد بودند که بهخاطر هیچ، باعث قتل 2 نفر شدهاند. علی مدعی بود که خودش به یکی از مقتولان و صاحب مزرعه و همدستش حمید، معروف به حمید کافر به فرد دیگر شلیک کرده بودند.
متهمان که علی 34ساله و حمید 55ساله بودند به اداره آگاهی منتقل شدند. وضعیت حمید دستکمی از علی نداشت؛ او نیز بارها به جرم کلاهبرداری، قاچاق اسلحه و خرید و فروش مشروبات الکلی زندان را تجربه کرده بود. سابقهدار بودن این دو نفر و حمله مسلحانه آنها به مزرعه با انگیزه سرقت، احتمال اینکه آنها مرتکب جرائم دیگری هم شدهاند را قوت میبخشید.
هرچند در ابتدا هر دو سکوت اختیار کرده و مدعی بودند که فقط به مزرعه حمله کرده و افرادی را که در آنجا بودند به رگبار بستهاند، اما بازجوییهای تخصصی و شبانهروزی از این دو متهم ادامه داشت تا اینکه آنها قفل سکوت را شکستند و به قتلهای سریالی اعتراف کردند. آنها گفتند که علاوه بر این دو جنایت، در 2 ماه گذشته 4راننده خودروهای مختلف مانند پژو، تیبا و پراید را به قتل رسانده و اجسادشان را در بزرگراه ها و بیابانها رها میکردند.
علی، یکی از قاتلان سریالی است؛ او 34سال دارد و خونسردانه وارد اداره آگاهی تهران میشود. چون یکی از قتلها در پایتخت رخ داده، پروندهشان به اداره آگاهی تهران فرستاده شده است. وقتی میخواهد جزئیات قتلها را توضیح بدهد سرش را پایین میاندازد. با وجود اینکه میگوید مدتهاست که نتوانسته بخوابد و ذهنش بهخوبی کار نمیکند، اما موبهمو جزئیات قتلهایی را که مرتکب شدهاند بهخاطر میآورد. او میگوید بهخاطر هیچ، مرتکب قتل شده و هزار تومان هم دستش را نگرفته است.
علی، شکارچی شب که رانندگان را به دام میانداخت، میگوید از وقتی برادرش مرتکب قتل شده زندگیاش به تباهی کشیده شده است، اما اعدام برادرش رنج او را دوچندان کرده تا حدی که نتوانسته با این غم بزرگ و نبودن تنها برادرش که غمخوارش بوده کنار بیاید و تبدیل به قاتل سریالی کشور شده است.
تازه شروع کردیم؛ حدود 2 ماه قبل. فکر میکنم برج 3 بود.
حمید، همدستم همه نقشهها را کشید. او میگفت پس از قتل با اسلحه برویم شمال تهران. سپس وارد خانهها شویم و با تهدید دست به سرقت پول و طلا بزنیم.اما موفق نشدیم.
آن شب با حمید در سهراه آدران، مهمان یکی از دوستانمان بودیم. البته حمید از قبل 2 اسلحه کلت برای اجرای نقشه سرقتها خریده بود. خودروی اول پژو 405 بود. یادم نیست رانندهاش جوان بود یا پیر. آن شب من مثل همه شبهای دیگر شیشه کشیده و قرص روانگردان مصرف کرده بودم. حالت عادی نداشتم. قتل اول را حمید مرتکب شد. انگار برایش عادی بود، شاید مثل کشتن یک مورچه! وقتی راننده مرد، جسدش را انداخت در بیابان. سپس راه افتادیم رفتیم شمال تهران. میخواستم هر وقت ساکن ساختمانی ریموت را زد و وارد پارکینگ شد وارد شویم و سرقت کنیم، اما خب نشد.
من که خیلی حال مساعدی نداشتم، اما هیچ موقعیتی پیش نیامد. حمید یک خیابان در شمال تهران میشناخت که هربار بعد از سرقت میرفتیم آنجا. در آنجا ساختمانهای ویلایی وجود داشت، حمید میگفت باید موقعیتی پیش بیاید تا یک نفر را که ساکن یکی از آن خانههای ویلایی است، با اسلحه خفت کنیم و وارد خانهاش شویم که هیچ وقت خواستهاش به حقیقت تبدیل نشد.
در همان جاده رها کردیم.
فردای آن شب یعنی 24ساعت بعد از نخستین قتل، دومین جنایت را مرتکب شدیم. مقتول دوم را من کشتم. در ملارد رفتیم ماشین دربست گرفتیم. یک خودروی تیبا بود که باز هم یادم نیست رانندهاش جوان بود یا پیر. من عقب نشستم او در صندلی جلو نشست. یک اسلحه همیشه دست من بود یکی دست خودش. حمید گفت هر وقت به تو گفتم گوشیام را جا گذاشتهام، تو از پشتسر شلیک کن. لحظاتی بعد همین جمله را تکرار کرد و من شلیک کردم. راننده که به قتل رسید، حمید جسدش را در بیابانهای ملارد انداخت. دوباره رفتیم شمال تهران که باز هم نتوانستیم سرقتی انجام دهیم و برگشتیم. ماشین را هم در جاده رها کردیم.
بعد از 2 قتل، رفتیم همدان و بعد برگشتیم تا قتل سوم را انجام بدهیم. همدان محل زندگیمان بود که میرفتیم به خانوادههایمان سری بزنیم. اینجا در حقیقت مهمان یکی از دوستانمان بودیم که خانهاش درسهراه آدران بود. مقتول سوم، راننده پراید بود که بهعنوان مسافر دربستی سوار ماشینش شدیم. فکر میکنم حوالی اتوبان آزادگان بود. او را با ضربات چاقو، با همدستی یکدیگر به قتل رساندیم و جسدش را در جوی آب حوالی بزرگراه یاسینی رها کردیم. آن شب رفتیم شمال تهران برای سرقت که باز هم نشد که سرقت کنیم! ماشین مقتول سوم را هم حوالی شهرک ولیعصر رها کردیم.
معمولا حمید آنها را شناسایی میکرد. خودروهایی را که شیشههای دودی داشتند نشان میکرد تا چیزی مشخص نباشد.
نه. اما همه قتلها را شب مرتکب شدیم، فکر میکنم حدود 9شب به بعد.
قتل چهارم در ملارد بود. از قتل سوم تا چهارم 20 روزی فاصله افتاد. چون باز رفته بودیم همدان و بعد برگشتیم. خودروی چهارم، تیبا بود که در ملارد او را شکار کردیم. در نقش مسافر دربستی سوار ماشین شدیم و من با اسلحه به سمت او شلیک کردم. جسد وی را هم در بیابانهای ملارد رها کردیم. با خودروی تیبا رفتیم همان محله شمال تهران که باز هم نتوانستیم سرقتی انجام بدهیم. در قتل چهارم متفاوتتر عمل کردیم، چرا؟ چون ماشین تیبا را با خودمان بردیم همدان! انگار جسورتر شده بودیم و ترس اینکه مبادا لو برویم را نداشتیم.
من کشیدم. چون چند سال قبل در آنجا زمین اجاره کرده و سیبزمینی کاشته بودم. صاحب مزرعه را میشناختم و میدانستم پولدار است. با ماشین تیبای مقتول چهارم رفتیم که از او پول و دلار سرقت کنیم که آنجا هم چیزی دستگیرمان نشد جز 2جنایت. در واقع من بهخاطر هیچ مرتکب این قتلها شدم.
حمید را نمیدانم اما من دیگر خسته شده بودم.
خسته از رفتوآمد! خسته از آدمکشی هم همینطور! چون من بچه همدان بودم و خیلی برایم سخت بود که از همدان به تهران بیایم. میخواستم به حمید بگویم که خسته شده ام از این رفتوآمد که دستگیر شدیم.
مگر میشود نداشته باشم؟ بعد از هر قتل اشک میریختم و ساعتها به قتل فکر میکردم. من معتاد به شیشه هستم و هر شب مواد میکشیدم، قرص روانگردان هم مصرف میکردم و بههمین دلیل نمیتوانستم خوب بخوابم.
از روزی که برادرم اعدام شد؛ سال 95 بود.
او سال 93 در شهرستان بهار همدان رقیب عشقیاش را با ضربات چاقو به قتل رساند. من هم در درگیری شرکت داشتم که دادگاه مرا به جرم مشارکت در قتل به جرایم دیگر که درگیری بود به 55سال زندان محکوم کرد. اما توانستم تخفیف بگیرم و اسفند پارسال بود که از زندان آزاد شدم. من از زمانی که برادرم اعدام شد دیگر آدم سابق نشدم. حتی 2بار در زندان و یکبار هم بعد از آزادی اقدام بهخودکشی کردم، اما به دادم رسیدند و زنده ماندم.
فقط یک برادر داشتم که او یک سال از من کوچکتر بود. خواهر ندارم. بعد از اعدام برادرم، مادرم نیز بیمار شد و قرص مصرف میکند. پدرم هم مریض بود.
من کشاورزم.
نه. اما میخواستم با دخترعمویم ازدواج کنم که نشد. ما عاشق همدیگر بودیم. حتی او برای من صبر کرد تا از زندان آزاد شوم، اما من زندگیام را نابود کردم.
تا پنجم ابتدایی.
با او در زندان آشنا شده بودم. او به جرم کلاهبرداری و خرید و فروش مشروبات الکلی در زندان بود. بعد از آزادی هم متوجه شدم وضع مالیاش خوب شده است و گفت بیا با هم کار کنیم. میگفت پول، حرف اول را میزند، میگفت اگر پول داشته باشی، همهچیز داری. من هم وسوسه شدم تا برای رسیدن به پول وارد این بازی خطرناک شوم.
او مغزم را شستوشو داده بود. روی مخ من خیلی کار میکرد. الان هم میگوید در لجنزار فرو رفتهای و همه قتلها را گردن بگیر اما من اینبار میخواهم عاقلانه عمل کنم. او همیشه میترسید و میگفت مبادا اسرار سرقتهایت را جایی بازگو کنی. چون وقتی من شیشه میکشم کنترلی بر مغزم ندارم و مدتها بود که نمیتوانستم بخوابم.