به گزارش صد آنلاین ، شکارچیان غیرمجاز، اخطارشان را داده بودند. بنابراین، پس از شلیک، پشت به محیطبان و اعضای مؤسسهٔ رمیاران حیاتوحش کردند و پشت تپه پنهان شدند، تا یک پروندهٔ دیگر از شکار غیرمجاز و تیراندازی به محیطبان در پارک ملی «صیدوا» باز شود.
یکشنبه شب پانزدهم مرداد اعضای مؤسسهٔ «رمیاران حیاتوحش» برای چک کردن دوبارهٔ دوربینهای تلهایشان عازم پارک ملی صیدوا شدند. شب را در «سنگسر» یا همان «مهدیشهر» اقامت کردند و حوالی ساعت هفت بهسمت محل دوربینها رفتند. ۷۰۰ متر مانده به آبشخور در وسط پارک ملی، یعنی همان وقت که «آصف رضاییان» درگیر گوشی موبایلش بود، «علی رشیدیفر» در خط نگاهش دو نفر را دید که از کومه کنار آبشخور خارج شده و در حال دویدن بهسمت دامنه هستند.
اولین کار، تماس با رئیس پارک از سوی آصف بود. «احمد درویش» توصیه کرد شکارچیان را زیر نظر داشته باشید تا محیطبان برسد. شکارچیها بهسمت یال حرکت کردند و از آنجا سرازیر و از زاویهٔ نگاه خارج شدند. قرار بر این شد که آصف یک طرف باشد و علی و افشین سمت دیگر تا حرکت شکارچیان از نگاهشان مخفی نمانند.
روایت علی رشیدیفر هم همینطور است؛ اینکه آنها می خواستند دوربینی را که در قلب پارک بود چک کنند، دوربین قبلی در همین محل گم شده بود و با توجه به نحوهٔ گم شدن، مطمئن بودند سرقتی صورت گرفته است و احتمالاً شکارچیها از ترس شناسایی آن را برداشتهاند. او شکارچیها را که دید به آصف خبر داد. آصف با احمد درویش رئیس پارک تماس گرفت و احمد درویش از «روحالله الندانی» که در پاسگاه آبشرف بود، خواست به نقطهٔ رؤیت شکارچیان برود. تا او برسد ۲۰ دقیقهای طول کشید، همان ۲۰ دقیقهای که آصف و علی و افشین در حال رصد شکارچیها بودند. قرار گذاشتند آصف و دو نفر همراهش بهسمت دوربینها بروند، به آبشخور که رسیدند، دیدند شکارچیها خرابهٔ حوالی آن را تبدیل به کومه کردهاند.یک محیطبان داوطلب: با سلام و صلوات نمیشود حفاظت کرد. بحرانهای محیط زیستی یقهٔ ما را گرفته است. انقراض گونهها، خشک شدن دریاچهها و تالابها شوخی نیست، ولی مسئولان چشم بستهاند
قرار ما با روحالله این بود که او با دیدن شکارچیها برای متوقف کردنشان تیر هوایی بزند. ما پنج دقیقهای بود که از او جدا شدیم و ناگهان صدای تیر را شنیدیم. بهسرعت برگشتیم، در جادهٔ سنگلاخ با سرعت ۸۰ کیلومتر رانندگی میکردیم، روحالله را نمیدیدیم و این ما را نگران کرده بود. زمانی که به بلندی رسیدیم و به منطقه اشراف داشتیم، دیدیم روحالله با موتور بهسمت شکارچیها میرود و آنها هم در حال فرار هستند.
ما بهسمت روحالله رفتیم. او که خیالش از بابت اینکه در مواجهه با شکارچیها تنها نیست، راحت شد و فاصلهاش را با آنها کم کرد. شکارچیها با موتور زمین خوردند و شروع به تیراندازی کردند. دوباره بلند شدند و از بیراهه رفتند، ما هم بهدنبالشان، دوباره تیر زدند و ایجاد فاصله کردند. محیطبان ایست داد و تیر هوایی زد، آنها هم تفنگشان را بهسمت محیطبان گرفتند.
من پیاده و پشت محیطبان بودم. مجدداً شکارچیها شلیک کردند و محیطبان هم به اطرافشان شلیک کرد. نزدیکتر که شدیم آنها زیر پای محیطبان را هدف گرفتند، گلوله کمانه کرد و بهسمت من آمد. دراز کشیدم و صدای سوت گلوله را از بالای سرم شنیدم، دیگران هم شنیدند.
دومین واژگونی موتور باعث شکسته شدن فرمان شکارچیان شد،. بنابراین، شکارچیها با اخطاری که داده بودند، پیاده راه افتادند و دور شدند. محیطبان الندانی، آصف، علی و افشین بهسمت موتور آنها رفتند. داخل کوله که از روی موتور به کنار پرت شده بود، شکارچیان هم آب گذاشته بودند و هم غذا، هم دو کیسه که خون روی آنها احتمالاً از شکار قبلی دلمه بسته بود. شکارچیها همینطور دور شدند و در چالهای قرار گرفتند که در عین دیده نشدن میتوانستند محدودهٔ اطرافشان را زیر نظر بگیرند. دوباره محیطبان الندانی از آنها جدا شد تا بتواند جایی مستقر شود که جلوی راهشان را بگیرد. نیمساعت بعد احمد درویش، رئیس پارک ملی صیدوا و «فرشاد روحی»، همیار جذبشده توسط موسسهٔ رمیاران حیاتوحش ایرانیان آمدند. فرشاد بهسمت محیطبان الندانی رفت و احمد درویش در کنار سه عضو مؤسسه ماند. کمی بعدتر رئیس یگان ادارهکل، حراست ادارهکل، رئیس ادارهٔ محیط زیست شهرستان مهدیشهر، پلیس امنیت و نیرو انتظامی هم سر رسیدند، نیروهایی از ادارهٔ دامغان هم به آنها ملحق شدند. سه-چهار ساعتی همه در منطقه ماندند و بعد به پاسگاه رفتند. همگی معتقد بودند شکارچیها منتظر فرارسیدن غروب هستند تا از پناهگاهشان خارج شوند. قرار بر تقسیم نیرو شد. غروب همه برگشتند، ولی از شکارچیها خبری نشد و آنها توانستند با دوربین تلهای و اسلحههایشان در تاریکی شب فرار کنند.مؤسسهٔ رمیاران حیاتوحش به عنوان یک مؤسسهٔ کوچک در سرقت قبلی شکارچیان ۲۵ میلیون تومان دوربین و باطری و کارت حافظه از دست داد.
در این ماجرای تعقیب و گریز یکسری جزئیات وجود داشت؛ اینکه چرا محیطبانها اقدام جدی و عملی نمیکنند، درحالیکه به نظر میرسید شکارچیها از برخورد و رودرویی ابایی ندارند. از اینطرف تعداد کسانی که از سمت محیط زیست اسلحه همراه داشتند، خیلی کم بود. از هشت نفری که بعد از ناهار برای گشت رفتند، تنها یک نفر همراهش اسلحه بود. بنابراین، اگر دوباره به شکارچیها برمیخوردند و آنها تهدیدشان میکردند، میتوانستند راحت فرار کنند.
ما حتی نتوانستیم پوکهٔ تفنگ را هم جمع کنیم، آنها آنقدر حرفهای بودند که پوکهای بهجا نگذارند، یا دوربین مؤسسهٔ رمیاران را که احتمالاً تصویری از آنها گرفته بود، با وجود خرابی موتور با خود بردند. به نظر میرسید هر دو شکارچی حرفهای بودند و قبلاً این مسیر را آمده بودند. آنقدر هم نسبت به ورود و خروج بدون دردسر اطمینان داشتند که هر دو نفر با خود اسلحه و دو کیسه آورده بودند تا شکارشان را روی موتور بیندازند و با خود ببرند. تنها دلخوشی ما پس از این اتفاق، محدود به این میشد که احتمالاً برای مدتی به منطقه نمیآیند.
در این تعقیبوگریز باید از دو نفر بیشتر تشکر کرد؛ یکی رئیس پارک بابت رسیدن بهموقع و «حسن قاضینژاد» رئیس شهرستان که با وجود مشکلات جسمی ناشی از دیابت بهسرعت خود را به منطقه رساند و اسلحهاش همراهش بود، درحالیکه سایرین با وجود حضور بهموقع دست خالی آمدند. ما ۱۶ نفر بودیم که با پلیس امنیت تنها سه سلاح داشتیم؛ اسلحهٔ حسن قاضینژاد، محیطبان الندانی و پلیس امنیت، درحالیکه دو شکارچی هر دو مسلح بودند. محیط زیست اختیاراتی دارد، هرچند محدود که متأسفانه از آنها هم درست استفاده نمیکند. پذیرفته است که احمد درویش به واسطهٔ بودن در کنار آبشخورها و اینکه از سمنان به منطقه آمده بود، اسلحه نداشته باشد، اما این عذر از بسیاری دیگر پذیرفته نیست. اگر ما نبودیم این شکارچیها کار خودشان را میکردند. کولههایی که ما از آنها گرفتیم تماماً خونی بود.
نحوهٔ مدیریت بحران هم از نظر آصف رضاییان و هم از دیدگاه علی رشیدیفر چندان درست پیش نرفت. «گرچه بسیاری از بدنهٔ محیط زیست دل پاک و دغدغه دارند، اما دارای استراتژی درست برای مدیریت بحران نیستند». همین موضوع به نظر آنها باعث ناکارآمدی شده و محیطبان را هم از استفاده از سلاح بازداشته است. به گفتهٔ رضاییان طراحی سیستم، غلط است. مأمور میترسد از اسلحهاش استفاده کند، چون تجربههای قبلی به او نشان داده که با شلیک کردن ممکن است زیر حکم برود.
تفاوت کار ما با نیروی انتظامی این است که آنها معمولاً شاهد دارند، در بیابان چیزی به اسم شاهد نیست. برای دادگاه یا باید شاهد داشته باشی یا ادلهای که محکمهپسند باشد. معمولاً در هنگام درگیری ما دو نفر هستیم و آنها سه نفر یا پنج نفر. همواره شکارچیها از ما جلوترند. جدا از این مقوله، بارها شاهد بودهایم محیطبانهایی که اقدام به تیراندازی کردهاند، حمایت قانونی نشدهاند. روایتهایی از درگیریهای بین محیطبانها و شکارچیها بین این قشر پیچیده است، اینکه محیطبان زندانی شده و حبس کشیده،. با چنین ماجراهایی کسی اقدام به تیراندازی نمیکند؛ چون میترسد به سرنوشت مشابهی دچار شود.
محیطبانهای ما به لحاظ آموزش استفاده از سلاح و هدفگیری مشکلی ندارند، آنها سالانه دو یا سه بار و البته هرگاه بخواهند میتوانند با ادارهکل حفاظت محیط زیست، سپاه و یا نیروی انتظامی هماهنگ و در میدان تیر تمرین کنند. بااینحال، کار زمانی دشوار میشود که باید در بیابان اخطار و بعد تیراندازی کنند، در فاصلهٔ این دو، احتمال زیادی دارد که محیطبان هدف قرار گیرد.
پارک ملی صیدوا که کمتر از هشت هزار هکتار وسعت دارد، به گفتهٔ درویش با دو چالش روبهرو است، کمبود نیرو و عدم آموزش مردم محلی. روستاهای حاشیهٔ پارک از سمت شرق دشت سفید، دهخدا، تویه، دربار، قوشه، از جنوب آبخوری، جام، ذیل، کلیم، نوا، ضامن آهو، جماران، از غرب رضاآباد و عباسآباد و از شمال رسم رودبار، گرمکش، گوشوارک، تمامکوه و فولادمحله هستند. علاوهبر روستاها، انواع گوسفندسراها و گاوسراها هم در اطراف وجود دارد.
متخلفها یا خودشان از این روستاها میآیند و یا در مواردی غریبهاند و روستاییان راهپاککن (راه بلد) آنها میشوند. داشتن سلاح هم یک امر طبیعی است، آنها از امور عشایری، ارتش و سپاه مجوز میگیرند و گاهی هم اسلحه بدون مجوز استفاده میکنند. متخلفان هر چیز گیرشان بیاید میزنند؛ در دشت، آهو و در کوه، کل و بز یا قوچ و میش.
اگر پلنگ هم ببینند بهسمتش شلیک میکنند و پوستش را میفروشند. به نظر میرسد مدیریت چنین محدودهای با اینهمه تعارض نیاز به نیرو و بودجهٔ فراوان دارد. بااینحال، تمام نیروهایی که احمد درویش در اختیار دارد، چهار نفر است که سه نفرشان نیروی اجرایی هستند. از این سه نفر که با شخص او به چهار میرسد، دو نفر در یک شیفت هستند و دو نفر دیگر در شیفت بعدی. بهاینترتیب، دو نفر کل محدودهٔ پارک با دو پاسگاه و دو جانپناه را پوشش دهند. این اعداد و ارقام گرچه بهنظر غیرطبیعی میرسد، اما واقعیت حفاظت در ایران است.
اگر فرض بگیریم هزینهای که محیط زیست برای حقوق پنج نیروی خود یعنی محمد محمودیان، ابراهیم نوری، بهزاد ملکبالا، روحالله الندانی و رئیس پارک احمد درویش میپردازد، حدود ۶۰ میلیون تومان در ماه است. این مبلغ برای چهار ماه ابتدایی امسال ۳۰۰ میلیون تومان میشود، البته باید به آن هزینههای جانبی مثل بنزین و… را افزود که احتمالاً به ۶۰ میلیون تومان در چهار ماه میرسد، فارغ از آنکه ممکن است خرابی موتور محیطبان و… پیش بیاید و ناچار شوند مثلاً ۵۰ میلیون تومان هزینه کنند.
مؤسسهٔ رمیاران حیاتوحش بهعنوان یک مؤسسهٔ کوچک با جمعی داوطلب، یک همیار برای پارک استخدام کرده است که بین ماهی ۵ تا ۷ میلیون تومان به او حقوق میدهد. بنابراین، در چهار ماه اول سال به این همیار بین ۲۰ تا ۲۸ میلیون تومان پرداخت شده است. آنها در سرقت قبلی شکارچیان ۲۵ میلیون تومان دوربین و باطری و کارت حافظه از دست دادند. ۱۰ دوربین در منطقه دارند که ۱۰۰ میلیون تومان میشود. هر سفر که میروند حداقل دو میلیون تومان هزینه میکنند و… بهاینترتیب به نظر میرسد مجموعهٔ هزینهکرد این مؤسسهٔ غیرانتقاعی به اندازهٔ نیمی از هزینهای است که سازمان حفاظت محیط زیست بهعنوان یک دستگاه حاکمیتی پرداخت کرده است.
«چرا باید بودجهٔ سازمان اینقدر باشد و بعد بودجهٔ یکسری نهادها و سازمانها که خروجی چندانی هم ندارند، بسیار بیشتر از این سازمان؟» این پرسشی است که آصف رضاییان دارد؛ اینکه او کار داوطلبانه کند، به منطقه برود و با تهدید جانی مواجه شود و بعد نهادها و سایر دستگاهها بودجه کشور را در اختیار بگیرند و سازمانی که باید از طبیعت این سرزمین حفاظت کند، چنین وضعیتی داشته باشد. همین موضوع سبب شده است محیطبان که نه حقوق کافی دارد و نه از او حمایت میشود از کارش ناراضی باشد و نتواند از اسلحهاش هم استفاده کند. «با سلام و صلوات نمیشود حفاظت کرد. بحرانهای محیط زیستی یقهٔ ما را گرفته است. انقراض گونهها، خشک شدن دریاچهها و تالابها شوخی نیست، ولی مسئولان چشم بستهاند، یا میبینند و کاری نمیکنند.»
فیلم درگیری که پخش میشود یکی از کاربران اینستاگرام برای علی رشیدیفر پیام میفرستد: «آقای محترم شما نگاهت به شکارچی اشتباهه. فکر میکنی شکارچی برای تفریح میاد؟! دو شب تو کوه میخوابه، یه شکاری گیرش بیاد ببره سر سفرهٔ زن و بچش. برو جلو اون شکارچیهای گوشتفروش رو بگیر که بهراحتی میان و گوشت میبرن، نه اینکه دو تا شکارچی بدبخت که آزارشون به هیچ انسانی نمیرسه، مگر اینکه اذیتش کنین! نکن این کارو! ۱۲ساله پروانهٔ شکار نمیدن، قوچ و کل و بز ۱۰ گله ۲۰ گله تو کوه دارن چرا میکنن، فقط به بچهمایهدارا و یهسری دیگه پروانه میدن؛ ما بریم باید ۴۰ میلیون بدیم. عملاً نشدنیه!»
البته احمد درویش معتقد است شکارچیهایی که در این درگیری موفق به دستگیری آنها نشدند، شکارفروش بودند؛ زیرا در شکار تفریحی معمولاً یک لاشکش داریم و یک شکارچی. در این درگیری دو نفر اسلحه داشتند با دو کیسه، بهازای هر کدام یکی. آنها آمده بودند که شکار کنند و لاشهها را ببرند. رد خون روی کیسهها هم نشان میداد سابقهٔ این کار را داشتهاند. البته با وجود تمام این تفاسیر دیوار بیاعتمادی که همچنان بین جامعهٔ محلی و محیط زیست در برخی مناطق و از جمله صیدوا وجود دارد، باید روزی شکسته شود؛ همچنان که احمد درویش آن را یکی از اصلیترین چالشهای خود میداند.