آخرین اخبار
۲۴ بهمن ۱۴۰۱ - ۰۱:۰۹
درس‌هایی که باید به طور جدی آموخت

پنج درس مهم از یک سال جنگ در اوکراین

بازدید:۶۰۲
استفان والت می نویسد: جنگ، درس آموز است هرچند آموزگار خشنی است و گاه بهترین نتیجه ای که می تواند از فداکاری های دیگران حاصل شود، همانا کسب دانش و خرد بیشتری است برای آینده. در اینجا پنج درس بزرگی را مرور می کنیم که شاید رهبران و جوامع اطراف جهان بخواهند از این یک سال جنگ در اوکراین بیاموزند.
کد خبر : ۱۸۴۲

دیپلماسی ایرانی: از 24 فوریه پارسال که روسیه به اوکراین یورش آورد، هر یک از دو طرف متحمل بیش از صدهزار نفر تلفات شده اند همراه با نابودی هزاران تانک و دیگر خودروهای زرهی. اقتصاد اوکراین تا سی درصد لاغر شده و بیش از سی درصد جمعیت کشور هم آواره شده اند. زیرساخت های اوکراین در حال ویران شدن است و بیش از 40 درصد ظرفیت تولید برق این کشور هم آسیب دیده است. به نظر نمی رسد که هیچ یک از دو طرف خواهان سازش یا دست کم یک آتش‌بس باشند. مسکو، کی یف و حامیان غربی اوکراین در حال تشدید جنگ هستند.

جنگ، درس آموز است هرچند آموزگار خشنی است و گاه بهترین نتیجه ای که می تواند از فداکاری های دیگران حاصل شود، همانا کسب دانش و خرد بیشتری است برای آینده. در اینجا پنج درس بزرگی را مرور می کنیم که شاید رهبران و جوامع اطراف جهان بخواهند از این یک سال جنگ در اوکراین بیاموزند.

درس اول: رهبران به آسانی دچار بدسنجی می شوند. اکنون روشن شده که ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه هنگامی که تصور کرد اوکراین نمی تواند مقاومت مهمی داشته باشد – و اگر هم برای این کار تلاش کند، موثر نخواهد بود – به خطا رفت. وی درباره قدرت نظامی روسیه، سرسختی اوکراین و توانایی اروپای غربی برای یافتن منابع جایگزین انرژی، به سختی خطا کرد. اما غربی ها هم اشتباهاتی داشتند: آنها امکان ادامه جنگ برای سال های پیاپی را دست کم گرفتند، تاثیر تحریم های اقتصادی را بزرگنمایی کردند و عمق مخالفت روسیه با تلاش های غرب برای واردکردن اوکراین به مدار خود را درست نفهمیدند. در این مورد (و موارد بسیاری دیگر) غبار جنگ، چشمان ما را دیرزمانی پیش از آغاز جنگ پوشانده بود.

درس دوم: کشورها در مقابله با تجاوز، کنار هم قرار می گیرند. جنگ اوکراین همچنین به ما یادآور می شود که دولت ها در سامانه بین المللی، نوعا برای مخالفت با تجاوزات عریان، متحد می شوند. این درس دیگری بود که پوتین نادیده گرفت: علاوه بر این تصور که اوکراین سریعا سقوط خواهد کرد، ظاهرا تصور می کرد که ناتو با چنین شدتی که در عمل واکنش نشان داد، بسیج نمی شود. روسیه به جای جنگ علیه یک حریف ضعیف تر، اکنون دست به گریبان جنگ با کشوری است برخوردار از حمایت ائتلافی که تولید ناخالص داخلی اش تقریبا بیست برابر روسیه است. آن ائتلاف، پیچیده ترین تسلیحات جهان را تولید می کند و در حال رهاشدن از وابستگی به انرژی روسیه است. البته حمایت خارجی، پیروزی اوکراین را تضمین نمی کند اما جنگی را که پوتین فکر می کرد یک پیک نیک است، به باتلاقی پردامنه و بلاتکلیف تبدیل کرد. روسیه، صرف نظر از اینکه جنگ چگونه خاتمه یابد، در آینده بسیار ضعیفتر خواهد شد.

درس سوم: جنگ تمام نشده تا زمانی که تمام شود! آمریکایی ها دوست دارند این گونه فکر کنند که جنگ ها یک شوک کوتاه و سپس رژه پیروزی هستند. دلیلش هم این است که حریفان دوران اخیر آمریکا، قدرت های دست سومی بوده اند و فاز نظامی اولیه هر جنگی، کوتاه و یک‌طرفه بوده است. جنگ اوکراین اما متفاوت است: هجمه اولیه روسیه خفه شد و رویای تغییر رژیم در کی یف، پوچ از آب در آمد. بعد از 12 ماه، نیروهای متعارف دو کشور هنوز در میدان نبرد گلاویزند و به دنبال راه های تازه ای برای فشار بر طرف مقابل هستند و هیچ طرفی هم نتوانسته ضربه نهایی را وارد کند. هنگامی که حمله اولیه به کی یف شکست خورد و روسیه متحمل تلفات سنگینی شد، اوکراین و حامیانش به این نتیجه رسیدند که کمک های سخاوتمندانه خارجی، عزم اوکراین و تحریم های گسترده اقتصادی، می تواند شکستی قطعی بر روسیه وارد آورد و حتی شاید آن را از دایره قدرت های بزرگ خارج سازد. ضدحمله های موفقی که تابستان گذشته آغاز شد، امیدواری های کی یف به بازپس گرفتن هرآنچه را از دست داده بود، تقویت کرد. برخی ناظران هم شروع به رویاپردازی درباره تغییر رژیم در مسکو کردند. با این حال، روسیه هنوز هم یک قدرت مهم است با جمعیتی بیش از سه برابر اوکراین، یک پشتوانه بزرگ صنایع نظامی و ذخیره هایی اساسی از تجهیزات نظامی. رهبران روس جنگ را یک منازعه وجودی می بینند که باید در آن پیروز شوند. کارکرد نیروهای مسلح روسیه نسبت به آغاز جنگ تاحدودی بهتر شده و حملات موشکی و پهپادی اش به شهرها و زیرساخت های اوکراین، خسارات چشمگیری به بار آورده است. یک جنگ فرسایشی به سود اوکراین نیست؛ همینطور تقلای اخیر برای رساندن تسلیحات بیشتر، از جمله تانک، به اوکراین و آموزش نیروهایش. شاید حمایت خارجی به اوکراین کمک کند که خطوط نبرد را حفظ کرده و در بهار آینده پیشروی های محدودی هم داشته باشد اما بیرون راندن روسیه از همه قلمروهای اشغالی کنونی، ضرف نظر از هر میزان کمک خارجی، شاید ناممکن باشد. البته خطر تشدید جنگ را هم نباید نادیده گرفت.

درس چهارم: جنگ به تقویت تندروها می انجامد و مصالحه را دشوارتر می کند. از آنجا که در هنگامه جنگ، سطح خطر بالاست، تعقل آرام و سنجشِ محتاطانه به گوهری کمیاب تبدیل می شود. متاسفانه در چنین هنگامه ای است که لاف زنی، افکار ابلهانه، نمایش های تقویت روحیه، گزافه گویی های میهن پرستانه و فکر گروهی غالب می شود و هجوم دیدگاه های تندروانه، صداهای سنجیده تر را خفه می کند. در نتیجه بحث درباره هر نوعی از مصالحه، دشوارتر می شود حتی وقتی هیچ یک از طرف های جنگ، راه روشنی به سوی پیروزی ندارند. این تنها دلیل دشواری خاتمه دادن به جنگ ها نیست اما یک عامل مهم در این زمینه است. خوب است طرفداران داغ کردن فضا و تشدید جنگ، از خود بپرسند که آیا کمک به طولانی شدن این جنگ نمی تواند پیامدی بدتر برای اوکراین بیاورد؟ یک سابقه تاریخی نگران کننده هم هست: حمایت خارجی سخاوتمندانه از نیروهای محلی در ویتنام، عراق و افغانستان، موجب طولانی شدن آن جنگ ها شد اما هنگامی که ایالات متحده سرانجام به این نتیجه رسید که حصول پیروزی ناممکن است و نیروهایش را به خانه برگرداند، آن کشورها حال و روز بهتری نداشتند.

درس پنجم: راهبرد خویشتنداری، خطر جنگ را کاهش می دهد. شاید مهمترین درس این یک سال جنگ در اوکراین این باشد که چنانچه آمریکا یک راهبرد خویشتندارانه در سیاست خارجی اش پیش گرفته بود، احتمال جنگ بسیار کمتر می شد. اگر سیاستگذاران آمریکایی و غربی، به جای تلاش برای عضویت اوکراین در نهادهای امنیتی و اقتصادی غرب، به هشدارهای مکرر درباره پیامدهای گسترش بی پایان ناتو توجه کرده بودند، انگیزه های روسیه برای تهاجم به اوکراین هم تا حد زیادی کاهش می یافت. پوتین مسئول اول این جنگ بیرحمانه و نامشروع است اما دولت بایدن و اسلافش هم هرگز بی تقصیر نیستند. مردم اوکراین اکنون زیر آسیب و رنج ناشی از بیرحمی های پوتین و نیز قربانی غرور و ساده لوحی مقام های غربی هستند.

نکته آخر اینکه گاه شخص رهبران هم، جدای از نیروهای بزرگ ساختاری، نقشی تعیین کننده دارند. شاید اگر رهبر دیگری به جای ولادیمیر پوتین در کرملین بود، تصمیم به حرکت دادن ارابه جنگ نمی گرفت. چه بسا یک رئیس جمهوری در آمریکا که ذهنی کمتر دگماتیک و بیشتر باز و خلاق داشت، تلاش بیشتری برای مهار این بحران می کرد پیش از آنکه به نقطه جوش برسد. نیروهای ساختاری، دست حاکمیت ها را در انجام آنچه توانایی اش را دارند، می بندند اما آنها نیستند که به خودی خود نتیجه کار را تعیین می کنند. مسئولیت بر دوش رهبران ملی است چرا که این امکان را دارند که درباره هدایت شرایط به بهترین شکل ممکن، تصمیم گیری کنند. به همین دلیل هم هست که سرانجام باید پاسخگوی تصمیمات خود باشند.

منبع: فارن پالسی / تحریریه دیپلماسی ایرانی/11

اشتراک گذاری:
ارسال نظر
تازه‌ها
پربیننده‌ها پربحث‌ها