جمعه ۲۱ شهريور ۱۴۰۴
به گزارش صد آنلاین ، او از زندگی مشترک میگوید.
*چطور با شوهرت آشنا شدی و چند سال پیش ازدواج کردید؟
ما ۱۸ سال پیش ازدواج کردیم. احمد از آشنایان ما بود. من تازه دانشگاه را تمام کرده بودم که با هم ازدواج کردیم.
*در این مدت زندگی چطور گذشت
خیلی سخت گذشت. اشتباه کردم. باید زودتر طلاق میگرفتم.
*چرا آنقدر سخت گذشت؟
احمد آدم بدبینی بود. هر کاری میکردم به من شک میکرد. حتی یکبار به خاطر اینکه با پسرخالهام تلفنی صحبت کرده بودم، از من شکایت کرد و پرونده تشکیل داد. کاری کرده که هیچکس نزدیک من نمیشود. نمیتوانم به خانه برادرانم رفت و آمد کنم و با برادرزادههایم ارتباط داشته باشم.
*بچه هم دارید؟ بله دو پسر دارم که خدا را شکر بزرگ شدهاند. *چرا شوهرت به تو سوء ظن دارد؟ بیمار است. آدم سالم که با زنش اینطوری نمیکند. نگذاشت من کار کنم. گفت بچه بزرگ کن. اجازه نداد با خانواده رفت و آمد کنم. حتی یکبار کتکم زد.
*چرا این مدت ماندی و تحمل کردی؟
به خاطر بچهها بود.
*حالا نظر بچهها چیست؟
میگویند طلاق بگیر. آنها هم عاصی شدند.
*بچهها کجا میمانند؟
انتخابشان ماندن با من است./اعتماد آنلاین