به گزارش صد آنلاین، زن ۲۱ سالهای که برگه دادخواست طلاق را در دست داشت و دو فرزند خردسالش را به آغوش گرفته بود، درباره ماجرای عشق هیجانی خود که زندگی اش را تباه کرده است، به کارشناس اجتماعی کلانتری گلشهر مشهد گفت: از زمانی که به دنیا آمدم، پدرم را ندیدم؛ چرا که او فردی معتاد بود و مادرم را به خاطر بیماری اش در بیمارستان رها کرد و با یک زن دیگر به دنبال سرنوشت خودش رفت.
در این شرایط مادرم بعد از آن که ۲ ماه در بیمارستان تحت مراقبتهای ویژه قرارداشتم، مرا به خانهای برد که خودش حیران و سرگردان بود و با دستفروشی روزگار میگذراند. با وجود این به هر سختی بود، هزینههای تحصیل مرا میپرداخت تا این که بالاخره با کمک نهادهای امدادی خانهای نقلی در حاشیه شهر ساخت. آن روزها من در کلاس دهم درس میخواندم و پسر جوانی مشغول رنگ آمیزی ساختمان بود؛ چون واحد آپارتمانی ما هنوز برق نداشت، من چراغ قوه را نگه میداشتم تا آن جوان دیوارها را رنگ کند.
آن جا بود که احسان مدام از زیبایی و اخلاق خوب من تمجید میکرد به گونهای که فریب چرب زبانی هایش را خوردم و در حالی که دچار نوعی جنون هوس آلود شده بودم به او دلباختم؛ اما زمانی فهمیدم او نامزد دارد و در کشاکش طلاق است که دیگر دیر شده بود و من این جنون هوس را در قاب عاشقی میدیدم؛ انگار مرا را جادو کرده بودند. وقتی مادر و اطرافیانم با ازدواج ما مخالفت کردند، به پیشنهاد احسان شبانه شناسنامهام را برداشتم و با او فرارکردم. چند روز در سوئیتهای اجارهای شاندیز بودیم که او عفتم را لکه دار کرد و سپس مادرم با این بهانه که مرا به عقد رسمی احسان درمی آورد ما را به خانه بازگرداند؛ ولی از سوی دیگر هنگامی که به خانه بازگشتیم پلیس منتظر ما بود. احسان بلافاصله از نردبان به پشت بام گریخت و من هم به دنبال او از همان مسیر فرارکردم، زمانی که دیدم نیروهای انتظامی قصد دستگیری احسان را دارند برلبه پشت بام ایستادم و با تهدید به خودکشی بالاخره او را فراری دادم.
دیوانه وار جیغ میکشیدم که اگر آسیبی به احسان برسد من خودم را به پایین پرت میکنم! چندروز بعد دوباره پنهانی با احسان قرارگذاشتم و او مرا به تهران برد و در خانه مادرش مخفی شدیم. مادرم که اوضاع را این گونه دید، به ناچار با ازدواج ما موافقت کرد و ما در حالی به مشهد بازگشتیم که دخترم را باردار بودم. دیگر به نصیحتهای اشک آلود مادرم توجهی نداشتم و خودم را خوشبخت میدانستم!
مدتی بعد اگرچه نامزد احسان از او طلاق گرفت ولی من تازه فهمیدم که او جوانی معتاد و سارق است چرا که در همین روزها او را به جرم سرقت موتورسیکلت و دوچرخه دستگیر کردند و برای یک سال روانه زندان شد. روزهای بدبختی و آوارگی من در حالی شروع شده بود که همسرم دست از رفیق بازی هایش برنمی داشت و به خاطر توهم ناشی از مصرف شیشه مرا به شدت کتک میزد!
ولی من چارهای جز سکوت و تحمل نداشتم تا جایی که یک بار با ضربات چاقو مرا تا مرز مرگ رساند و ۱۲روز در بیمارستان بستری شدم. او حتی به بهانه این که چرا پسر نوزادم گریه میکند، مرا وحشیانه زیر ضربات مشت و لگد میگرفت. این بود که کارد به استخوانم رسید و تازه فهمیدم که ازدواج من با «احسان» کاری بسیار اشتباه بود! حالا که دیگر آینده خود و دو فرزند خردسالم را تباه کردهام به کلانتری آمدم تا شاید بتوانم از این وضعیت وحشتناک نجات یابم چرا که دیگر امنیت جانی ندارم، اماای کاش ...
با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ ابراهیم عربخانی (رئیس کلانتری گلشهرمشهد) اقدامات قانونی و بررسیهای روان شناختی این پرونده به کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
منبع: رکنا