آخرین اخبار
۱۵ دی ۱۴۰۳ - ۱۸:۲۵
مرد خیانتکار مدعی شد زنش همه چیز را می داند ولی به رویش نمی آورد
بازدید:۳۰۴
صد آنلاین | خدا می‌داند چه حالی دارم، حاضر هستم جانم را بدهم او سلامتی‌اش را بازیابد، من ... .
کد خبر : ۱۳۷۱۹۸

به گزارش صد آنلاین، سال‌ها قبل خاطرخواه دختری شدم، در شهری دور زندگی می‌کرد و خیلی اتفاقی همدیگر را دیدیم. خواستگاریش رفتیم. خانواده‌اش راضی نبودند و می‌گفتند دختر راه دور نمی‌دهند. قول دادم به عشق او در شهرشان بمانم و زندگی کنم ، بالاخره با چند بار رفت و آمد جواب بله‌گرفتیم.

 

 

سور و سات عروسی جور شد ، من سر و سامان گرفتم. خانواده همسرم سنگ تمام گذاشتند و خودش هم یک زن به تمام معنا کد بانو بوده و هست.ماصاحب دو فرزند شدیم. سال‌های اول زندگی مان روزگار خوشی داشتیم. کم کم اختلاف‌هایی با خانواده‌اش پیدا کردم، با بهانه جویی‌هایم روی اعصابش راه می‌رفتم. 

یک باراحترام پدرش را زیر پا گذاشتم و از آن به بعد هم دیگر اجازه ندادم او با خانواده‌اش در ارتباط باشد. تا جایی که می‌توانستم عذابش دادم، کار جایی رسید پیشنهاد داد برای زندگی شهر خودم بیاییم. با آن که کاروبارم رونق داشت با سر غرور و لجبازی او را از خانواده‌اش دور کردم. به خاطر من تحمل کرد و چیزی نگفت. 

امروز اعتراف می کنم  قدرش را ندانستم و به بیراهه رفتم. از شما چه پنهان با خانم جوانی که یکی از دوستان بی سرو پایم معرفی کرده بود شریک شدم و این ارتباط کاری به ازدواج موقت انجامید. با اینکه همسرم از کارهای من خبر داشت ، به رویم نمی‌آورد و چیزی نمی‌گفت. 

سرم را مثل کبک زیر برف کرده بودم و نمی‌دانستم چه کلاهی قرار است سرم برود. زنی که  وارد زندگی ام شده بود برنامه ای چید و سرم کلاه گذاشت.من ماندم با یک مسئله پیچیده و  نمی‌خواستم خانواده‌ام بویی از این ماجرا ببرند. همسرم مثل کوه پشت سرم ایستاد و آبروداری کرد. بالاخره رد آن زن کلاهبردار در مشهد پیدا شد.بلافاصله خانه خواهرم که اینجاست آمدیم . 

 

 

 

همسرم در حالی که پا به پای من برای پی گیری شکایت می‌آمد یک روز حالش بد شد، دکتر رفتیم. با چند آزمایش به من گفتند بیماری خطرناکی دارد که ناشی از استرس و فشار عصبی است. با شنیدن این حرف انگار دنیا روی سرم خراب شد، نمی‌توانستم سرم را بالا بیاورم و به چشم‌هایش نگاه کنم. با لبخندی به من خیره شده بود، محکم دستم را گرفت و گفت چیزی نیست خوب می‌شوم. حتی برای درمانش حاضر نبود دکتر برویم. می‌گفت الان اوضاع به هم ریخته است و حالا دیر نمی‌شود.از او خواهش کردم نگاهم نکند. آب می‌شوم وقتی به چشم‌هایم می‌نگرد.

از این زندگی فقط شرم و خجالت برایم مانده است، من که روز خواستگاری قول داده بودم خوشبختش کنم و حالا... .

قدر زنی که با قناعت و مهر و محبت برایم زندگی ساخت و مادر بچه‌هایم شد را ندانستم. من چوب غرور و خودخواهی ام  را خوردم و... .خبر دادند آن زن کلاهبردار را دستگیر کردند.کلانتری آمدیم. همسرم می‌گوید گناه دارد از او بگذر و اجازه بده دنبال سرنوشت بد اقبال خودش برود. 

صفا ، صمیمیت و معرفت  در وجود شریک‌ زندگی ام‌ موج می‌زند. اگرچه من از پلیس خواستم موضوع را پیگیری کند و این آدم حقه باز به سزای عملش برسد. حرف آخرم این است،  وقتی دکتر از روند سنگین درمان  بیماری خطرناک همسرم  برایم حرف زد قلبم درد گرفت. چرا باید آن قدر از نظر عصبی آزرده خاطر شود که به این حال روز بیفتد.

تا روزی که اشتباهاتم  را جبران نکرده‌ام دوست ندارم نگاهم کند، دلم می‌خواهد بنشیند ، راه برود  و در حال و هوای خودش بخندد و من ساعت‌ها نگاهش کنم.

منبع : رکنا

اشتراک گذاری:
ارسال نظر
تازه‌ها
پربیننده‌ها پربحث‌ها