به گزارش صد آنلاین، یکی از حوادث قدیمی ایران مربوط به مردی معتاد است: چند ماه بعد از ازدواج اسم و تصویر خود را روی قسمتهای مختلف بدن همسرش خالکوبی کرد تا این زن برای همیشه بهنام او باشد و بعد ازچند سال جدایی وقتی دید اوبا سوزاندن بدنش اسم و عکس او را پاک کرده با مشت و لگد به جانش افتادو آنقدر او را کتک زد که پزشکی قانونی برای زن دو هفته طول درمان تعیین کرد.
این حادثه در سال 13355 اتفاق افتاد و در روزنامه اطلاعات منتشر شد. این زن که معصومه نام دارد، با تسلیم شکوائیهای به این مضمون از دادستان تهران تقاضای تعقیب شوهرش را کرد و گفت: ۱۴ ساله بودم که جوانی به خواستگاریم آمد و بعد از چند هفته رفتوآمد سرانجام موافقت پدر و مادرم را برای ازدواج جلب کرد. زندگی مشترک ما تا دو سه ماه اول به خوبی و خوشی میگذشت، ولی بعد شوهرم تغییر روش داد. او دائم به شهرستانها سفر میکرد و مرا هم با خود میبرد.ضمن این مسافرتها بود که با گرفتن پول از مردان خوشگذران مرا در اختیار آنان قرار میداد. من از این وضع بهسختی در عذاب بودم و سعی داشتم هر طوری شده فرار کنم، اما شوهرم برای پایبند کردنم مرا به هروئین معتاد کرد. مدتی با این وضع نکبت بار پیش شوهرم بودم و او به هرکاری که دلش میخواست مرا وادار میکرد. تا اینکه بالاخره یک روز که شوهرم فکرش را هم نمیکرد من حتی بتوانم خیال فرار در سر داشته باشم از فرصت استفاده کردم و نیمه جانم را برداشتم و فرار کردم.
بعد از فرار ازآن زندگی فلاکتبار خودم را به پدر و مادرم رساندم و به آنها پناهنده شدم. پدرم که از حال و روز من بهوحشت افتاده بود خیلی زود دست به کار شد وهرطور بود مرا در یک بیمارستان بستری کرد. برای ترک اعتیاد چه درد و ناراحتیها که نکشیدم، اما چون دیگر نمیخواستم آن روزها و شبهای سیاه را ببینم مقاومت کردم وتوانستم اعتیادم را ترک کنم.با ترک اعتیاد زندگی آرامی درخانه پدر و مادرم شروع کردم و کمکم داشتم آن همه فلاکت و بدبختی زندگی زناشویی را فراموش میکردم که ناگهان سروکله شوهرم پیدا شد.
این مرد که در عنفوان جوانی گل وجود مرا پرپر کرد به این عنوان که شوهر قانونی من است به خانه ما آمد و ساعتها ازظلمی که درحق من روا داشته بود، اظهار ندامت و شرمندگی کرد و بعد بهاین عنوان که میخواهد مرا به گردش ببرد و درباره آینده خوبمان صحبت کند، مرا از خانه بیرون برد.شوهرم در طول راه از اینکه راه زندگی راپیدا کرده و به هرترتیب هست میخواهد تلافی گذشته را بکند حرف میزد و من بهفکر فرو رفته بودم که آیا او راست میگوید؟ آیا بهراستی متوجه گذشته کثیف خود شده است و در این حال بودم که خود را در یک بیابان خلوت با شوهرم دیدم. در اینجا بود که ناگهان صحنه عوض شد و قاسم مرا تهدید کرد که اگر پیش او نروم و با او کار نکنم مرا خواهد کشت. وقتی فهمید خالکوبی اسم او را سوزاندهام با مشت و لگد به جانم افتاد و آنقدر مرا زد که از پا افتادم و بعد فرار کرد. معصومه از دادستان خواست که به دادش برسند و نگذارند باز او در دام شوهر منحرف خود بیفتد.